تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
فشار بر تازه مسلمانان
سران مكه از تأثير گذاردن بر ابوطالب و رسول خدا مأيوس شدند و تصميم گرفتند كه تازه مسلمانان مستضعف را تحت فشار قرار دهند تا شايد آنها از اسلام باز گردند و از قدرت پيامبر كاسته شود و ناچار گردد دست از تبليغ اسلام بكشد. در اين ميان بر بلال، عمار، ياسر، سميه، حباب ابن ارت صهيب، عامربن فهيره، ابوفكيهه، لبيبه، زبيده، نهديه، و ام عبيس و ديگر افراد، فشارهاى طاقت فرسايى وارد كردند، تا آنجا كه ياسر و سميه در اين راه شهيد شدند. پيامبر از كنار آنها مى گذشت و چنين مى فرمود:«صَبْراً آلَ ياسَر فَاِنَّ مَوعِدَكُمُ الجَنَّةُ» : «اى خاندان ياسر استقامت كنيد كه وعده گاه شما بهشت است» (1).
تاريخ نشان مى دهد كه چگونه آنها شكنجه مى شدند و چگونه در برابر آنها پاسخ مى دادند و مطالب ديگرى در اين باره كه بسيار خواندنى و محل عبرت است!
تهمت و استهزاء
حربه آزار و اذيت، به مؤمنان كارگر نشد، به همين دليل تصميم گرفتند كه به شخص پيامبر فشار آورند و او و طرفدارانش را مسخره و استهزاء كنند و با برچسب هايى مانند ساحر، كاهن، شاعر و مجنون، پيامبر را از ميدان خارج كنند. (2) ابولهب، اسود بن عبد يغوث، حارث بن قيس، وليدبن مغيره، ابى روامية بن خلف، ابوقيس، عاصب بن وائل، نضربن حارث و عده اى ديگر، جزء كسانى بودند كه پيامبر و مسلمانان را در فشار تهمت، استهزاء و اذيت قرار دادند. در سيره ابن هشام آمده: «اِنَّهُ خَرَجَ يَوماً فَلَم يَلقَهُ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ اِلاّ كَذَّبَهُ و اذاهُ لا حُرٌّ وَلا عَبدٌ فَرَجَعَ رَسُولُ الّلهِ اِلى مَنزِلِهِ فَتَدثَّرَ مِن شِدَّةِ ما اَصابَهُ»: «روزى از خانه خارج شد كسى نبود به او بر خورد و تكذيبش ننمايد و اذيتش نكنند چه حر و چه برده، پس پيامبر به خانه برگشت و از شدت آزار پارچه اى بر خود افكند»(3)
تاريخ مى گويد: «اَبُولَهَب كانَ شَديداً عَلَيهِ وَ عَلَى المُسلِمين عَظيمَ التّكذيبِ لَهُ، دائِمَ الاذى، فَكانَ يَطرَحُ العَذَرَة وَ النَّتِنَ عِندَ بابِ النَّبىِ وَ كانَ جارَهُ فَكانَ رَسُوُل اللهِ يَقُولُ اَىُّ جِوار هذايا بَنى عَبدالمُطَلِّبِ» : «ابولهب نسبت به او و مسلمانان به شدت سر سختى نشان مى داد و بسيار تكذيبشان مى نمود و همواره به او آزار مى رساند و اشياءِ آلوده به در خانه اش مى ريخت او همسايه پيامبر بود و رسول خدا مى فرمود: «"اى فرزندان عبدالمطلب اين چگونه همسايگى است كه شما داريد"». همچنين وقتى اسود فقراء مسلمانان را مى ديد به عنوان استهزاء مى گفت: «هؤُلاءِ مُلُوكُ الارضِ»: «اينها سلاطين روى زمينند» و عاص بن وائل مى گفت:«اِنَّ مُحمّداً اَبْتَرُ لا يَعيشُ لَهُ وَ لَدٌ ذَكَرٌ..» :«محمد ابتر (بريده نسل) است زيرا فرزند پسر ندارد» (4)
هجرت به حبشه
فشار آن قدر زياد شد كه ايجاب مى كرد آن حضرت فكرى به حال اين مسلمانان مستضعف و بى پناه كند، پس پيامبر براى نجات مسلمانان از فشار مشركان، آنها را آماده ساخت تا به سرزمين حبشه هجرت كنند.
در سال پنجم بعثت يعنى دو سال پس از دعوت آشكار، در ماه رجب عده اى از آنها را به سوى حبشه حركت داد (5). با اين هجرت اسلام حركت تازه و رشد جديدى كرده و اين بدان جهت بود كه قريش تصميم گرفت مهاجران را از حبشه باز گرداند و فشار خود را ادامه دهد.
آنها با بردن هديه هاى گران بها و قيمتى اين مطلب را با نجاشى پادشاه حبشه در ميان گذاشتند، با اين كه با هداياى خود همه اطرافيان نجاشى را هماهنگ ساخته بودند، نجاشى گفت: «من تا سخن آنان را نشنوم كسانى كه به من پناهنده شده اند را تحويل نخواهم داد»، و مسلمانان را احضار كرد و از آنان راجع به پناهندگيشان سؤال نمود.
جعفر بن ابيطالب كه قبلاً به عنوان سخنگو انتخاب شده بود به سؤالات نجاشى پاسخ گفت و طبق خواسته او آياتى از سوره مريم براى او خواند كه ضمن اين آيات، نظر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) درباره حضرت مريم و مسيح آشكار مى گشت. نجاشى به مسلمانان اعلام كرد شما در نزد من امانيد و فرستادگان قريش را باز گرداند، تاريخ مى نويسد:
نجاشى پرسيد: «در دينى كه انتخاب كرده ايد چيست؟»
فَقال جَعْفَرُ: «اَيُّها الْمَلِكُ! كُنّا اَهْلَ جاهِلِيَّة نَعْبُدُ الاَصنامَ وَ نَأكُلُ المَيتَةَ وَ نَأتِى الفَواحِشَ وَ نَقطَعُ الاَرحامَ وَ نُسيئُ الجِوارَ، وَ يَأكُلُ القَوِىُّ مِنَّا الضَّعيفَ حَتّى بَعَثَ اللّهُ اِلَيْنا رَسُولا مِنّا نَعرِفُ نَسَبَهُ، وَ صِدقَهُ وَ اَمانَتَهُ وَ عِفافَهُ فَدَعانا لِتَوحيدِ اللّهِ وَ اَن لا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً وَ نَخلَعُ ما كُنّا نَعْبُدُ مِنَ الاَصنامِ وَ اَمَرَنا بِصِدقِ الحَديثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ حُسنِ الجِوارِ وَ الْكَفِّ عَنِ المَحارِمِ وَ الدِّماءِ وَ نَهانا عَنِ الْفَواحِشِ وَ قَولِ الزُّورِ وَ اَكلِ مالِ اليَتيمِ وَ اَمَرَنا بِالصَّلاةِ وَ الصِّيامِ... فَآمَنّا بِهِ وَ صَدَّقناهُ وَ حَرَّمناهُ ما حَرَّمَ عَلَينا وَ حَلَّلنا ما احَلَّ لَنا فَتَعَدّى عَلَينا قَومُنا فَعَذَّبُونا وَ فَتَنُونا عَن ديِننا لِيَرُدُّونا اِلى عِبادَةِ الاَوثانِ فَلَمّا قَهَرُونا وَ ظَلَمُونا وَ حالُوا بَينَنا وَ بَينَ دينَنا خَرَجنا اِلى بِلادِكَ وَ اختَرناكَ عَلى مَن سِواكَ وَ رَجَونا ان لا نُظلَمَ عِندَكَ اَيُّهَا المَلِكُ»:
« اى ملك! ما در جاهليت زندگى مى كرديم، بتها را مى پرستديم، مردار مى خوريد، مرتكب فحشاء مى شديم، قطع رحم مى نموديم، با همسايگان رفتار بد داشتيم و نيرمندمان ضعيف را مى خورد، تا اين كه خداوند پيامبرى را از ميان ما مبعوث كرد كه نسبش را مى شناختيم و با صداقت، امانت و پاكيش آشنا بوديم،او ما را به توحيد و يگانگى دعوت نمود وخواست كه براى خدا شريك قائل نشويم، دست از پرستش بت برداريم و فرمان داد، راست بگوييم و اداء امانت كنيم، صله رحم و حسن جوار داشته باشيم و دست از عمل حرام و خونريزى بشوييم و ما را از فحشاء، دروغ و خوردن اموال ايتام بازداشت و به ما فرمان داد كه نماز بخوانيم و روزه بگيريم... ما هم به او ايمان آورديم و تصديقش كرديم و هر چه را بر ما حرام شمرد حرام دانستيم و آنچه حلال شمرد حلال. به همين جهت قوم و طائفه ما بر ما ظلم روا داشتند و ما را شكنجه كردند و آزار دادند تا ما را به پرستش بتها باز گردانند هنگامى كه بر ما چيره شدند، به ما ستم نمودند و بين ما و انجام وظايف دينيمان حايل شدند، به سرزمين تو هجرت كرديم و از بين همه حاكمان تو را برگزيديم و اميد آن داريم كه در پناه تو مورد ستم واقع نشويم».
نجاشى پس از شنيدن آيات قرآن در مورد حضرت مريم و مسيح مطالبى گفت و اضافه كرد كه: «اِذهَبُوا فَاَنتُم آمِنُونِ، ما اُحِبُّ اِنَّ لى جَبَلا مِن ذَهَب وَ اِنَّنى آذَيتُ رَجُلا مِنكُم» «برويد شما در امنيت هستيد، من هرگز حاضر نيستم در برابر داشتن كوهى از طلا به يكى از شما اذيتى روا دارم.(6)
پس از اين واقعه فرستادگان قريش سر شكسته باز گشتند.
در اين ايام حادثه ديگرى به وجود آمد و آن اسلام آوردن حمزه مرد قوى و نيرومند طايفه بنى هاشم بود كه باز هم بر قدرت اسلام افزود(7) و چون مسلمانان بر اظهار اسلام و ابراز اعمالشان جرأت به خرج دادند عظمت اسلام بيشتر شد. پس مسلمانان در مكه تصميم گرفتند كه دسته جمعى و در ملأ عام قرآن بخوانند و براى اين امر ابن مسعود برگزيده شد و به او از قبل گفتند كه مورد ضرب و شتم قرار مى گيرى.
تاريخ مى گويد: «فَغَدا عَلَيهِم فِى الضُّحى حَتّى اَتَى المَقامَ وَ قُرَيشٌ فى اَندِيَتِها ثُمَّ رَفَعَ صَوتَهُ وَ قَرَأَ سُورَةَ الرحمان فَلَمّا عَلِمَت قُرَيشٌ اَنَّهُ يَقرَءُ القُرآنَ قامُوا اِلَيهِ يَضرِبُونَهُ وَ هُوَ يَقرأ ثُمَّ انصَرَفَ الى اَصحابِهَ وَ قَد اَثَّرُوا فى وَجهِه فَقالُوا: هذَا الَّذى خَشينا عَلَيكَ فَقالَ: ما كانَ اَعداءُ اللّهِ اَهوَنُ عَلَىَّ مِنهُمُ اليَومَ وَ لَئِن شِئتُم لَاُغادِيَنَّهُم ،قالُوا حَسبُك»:
«فردا صبح هنگامى كه قريش در نزديكى مقام ابراهيم در جلسه مشورتى بودند در نزديكى آنها با صداى بلند شروع به قرائت سوره رحمن نمود، قريش وقتى شنيدند كه او قرآن مى خواند بر سرش ريختند و او را سخت كتك زدند در حالى كه همچنان قرآن مى خواند. پس از آن برخاست و به نزد يارانش آمد اين در حالى بود كه آثار ضرب و جرح بر پيشانيش آشكاربود ، آنها گفتند: "ما از همين وضع بر تو مى ترسيديم"، گفت: "باك ندارم اين دشمنان خدا در نزد من بسيار كم ارزشند، اگر بخواهيد فردا نيز مى آيم و قرآن مى خوانم"»(8)
و نيز در اينجا در مى يابى كه مسلمانان عبادات خود را در كنار كعبه انجام مى دادند، در حالى كه جمعيت آنان از 60 نفر گذشته بود و براى تعليم قرآن به خانه يكديگر رفت و آمد مى كردند.
محاصره اقتصادى و...
هنگامى كه ستمكاران مكه ملاحظه كردند كه هيچ كدام از حربه هاى گذشته مؤثر نيفتاد و اسلام همچنان رشد مى كند، تصميم گرفتند بين خود عهدنامه اى بنويسند و با هيچ كدام از بنى هاشم و بنى عبدالمطلب رابطه اقتصادى ـ اجتماعى برقرار نكنند، شايد كه اين فشارها پيامبر را از راهى كه دارد باز گرداند: «وَ لمّا رَأَتْ قُرَيْشٌ الاِسلامَ يَفشُو وَ يَزيدُ وَانَّ المُسلِمينَ قَوُوا...وَ عادَ اِلَيهِم عَمرُو بْنُ عاص وَ عَبدُاللّهِ بْنُ اَبى اُمَيَّةَ مِنَ النَّجاشى بِما يَكْرَهُونَ مِنْ وَضْعِ الْمُسْلِمينَ عَنْهُم وَ اَمَّنَهُمْ، اِئْتَمَرُوا فى اَنْ يَكْتُبُوا بَيْنَهُمْ كِتاباً يَتَعاقَدُونَ فيهِ عَلى اَنْ لا يَنْكَحُوا بَنى هاشِم وَ بَنِى الْمُطَلِّبَ وَلايَنْكَحُوا اِلَيْهِمْ وَ لا يَبعُوهُمْ وَ لا يَبْتاعُوا مِنْهُمْ شَيْئاً فَكَتَبُوا بِذلِكَ صَحيفَةً وَ تَعاهَدُوا عَلى ذلِكَ ثُمَّ عَلَّقُوا الصَّحيفَةَ فى جَوْفِ الْكَعْبَةِ تَوْكيداً لِذلِكَ الاَمْرِ عَلى اَنْفُسِهِمْ»:
«قريش هنگامى كه متوجه شد اسلام به پيش مى رود، و بر تعداد مسلمانان افزوده مى شود و در حال نيرومند شدن هستند...و عمرو بن عاص و عبدالله بن ابى اميّه هم از سفر حبشه بازگشتند در حالى كه از جانب نجاشى خبر خوشحال كننده اى نياوردند، بلكه نجاشى امنيت آنها را بر عهده گرفته، به مشورت پرداختند كه عهدنامه اى بين خود امضاء كنند كه از اين پس با بنى هاشم و بنى عبدالمطّلب رابطه ازدواج برقرار نكنند نه از آنها (دختر) بگيرند و نه به آنها(پسر) بدهند، همچنين نه چيزى به آنها بفروشند و نه از آنها بخرند لذا نوشتند و تعهّد نمودند و امضاء كردند وبراى تحكيم اين پيمان و براى آنكه كسى از آن باز نگردد آن را در داخل خانه كعبه آويختند»(9)
در اينجا فشار را بر كل طائفه بنى هاشم و بنى مطلب وارد كردند تا با ايجاد اختلاف و فشار درون قبيله اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به تسليم وا دارند.
سه سال اين جمعيت را در محاصره اقتصادى كامل قرار دادند وآنها جز آنچه مى توانستند بطور پنهانى تهيه كنند، از همه چيز محروم بودند(10) اما باز هم اين توطئه شكست خورد و عهدنامه را موريانه از بين برد و افرادى كه از اين عمل زشت و غير انسانى به تنگ آمده بودند و در صدد لغو پيمان بر آمدند و آن را لغو كردند(11) و بالأخره رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و طايفه اش به جامعه مكه باز گشتند.
در اين حال كه اسلام در مسير پيشرفت بود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به كار خود ادامه مى داد، دو حادثه به وجود آمد كه فشار را بر محمد)صلى الله عليه وآله( زياد كرد و آن وفات ابوطالب و خديجه بود كه سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد،(12) و گفته اند چنان عرصه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) تنگ شد كه: «حَتّى يَنْثُرَ بَعْضُهُمُ التُّرابَ عَلى رَاْسِه وَ حَتّى اَنَّ بَعْضَهُمْ يَطْرَحُ رَحِمَ الشّاةِ وَ هُوَ يُصَلّى...».
«بعضى خاك بر سرش مى ريختند، و بعضى زهدان گوسفند بر بدنش مى افكندند در حالى كه نماز مى خواند».
پيامبر تصميم گرفت با گروهى از طايفه ثقيف (در طائف) تماس بر قرار كند و براى رفع مزاحمت و رشد اسلام از آنها كمك بگيرد ولى آنها او را تكذيب كردند و از خود راندند، در اينجا بود كه بر او بسيار سخت گذشت و دعاى معروف خود را خواند و تاريخ در اين زمينه مى گويد:
«فَقامَ رَسُولُ اللّه وَ قَدْ يَئِسَ مِنْ خَيْرِ ثَقيف... وَاَغْرَوْا بِهِ سُفَهائَهُمْ فَاجْتَمَعُوا اِلَيهِ وَ اَلْجَؤُهُ اِلى حائِطِ العُتْبَةِ وَ شَيْبَةِ ابْنَىْ رَبيعَة... وَ رَجَعَ السُّفَهاءُ عَنْهُ وَ جَلَسَ اِلى ظِلِّ حِبْلَةِ وَ قالَ: الّلهُمَ اِلَيكَ اَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتى وَ قِلَّةَ حيلَتى وَ هَوانى عَلَى النّاسِ، اَللّهُمَّ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ اَنْتَ رَبُّ المُستَضعَفينَ وَ اَنتَ رَبّى اِلى مَنْ تَكِلُنى اِلى بَعيد يَتَجَهُّمُنى اَوْ اِلى عَدُوٍّ مَلَّكَتَهُ اَمرى اِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا اُبالى وَ لكِنْ عافِيَتُكَ هِىَ اَوْسَعُ اِنّى اَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى اَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ وَ صَلُحَ عَلَيهِ اَمرُالدُّنْيا وَ الآخِرَةِ مِنْ اَنْ تَنْزِلَ بى غَضَبُكَ اَوْ تَحُلَّ بى سَخَطُكَ»:
«پيامبر از خير و كمك طائفه ثقيف مأيوس شد، لذا برخاست كه برود...آنها سفيهان خود را ترغيب كردند كه بر او حمله كنند. آنچنان آزارش دادند كه ناچار به ديوار باغ عتبه و شيبه فرزندان ربيعه پناهنده شد... ، لذا آنها بازگشتند و در سايه شاخه درخت انگورى نشست و چنين گفت: "بار خداوندا! از ضعف و ناتوانيم، از كاستى تدبيرم و از اينكه مردم به من توجه نمى كنند به تو شكايت مى آورم، اى مهربان ترين مهربانان! تو پروردگار مستضعفانى، پروردگار و مالك منى، مرا به چه كسى وا مى گذارى؟ به شخص دور دستى كه بر من مى تازد و يا به دشمنى امر مرا مى سپارى. (بار پروردگارا) اگر من مورد خشم و غضب تو قرار نگرفته باشم (در برابر اين مشكلات) باك ندارم، چرا كه عافيت تو گسترده تر از آن است كه در وهم آيد، من به نور وجه تو كه تاريكى ها با آن روشنى يافته و امور دنيا و آخرت با آن اصلاح شده پناه مى برم كه خشم و غضبت بر من نازل شود يا سخط تو بر من فرود آيد"»(13)
فرزندان ربيعه مقدارى انگور به غلام نصرانى خود (عداس) دادند تا به آن حضرت بدهد. وقتى انگور را در حضورش گذاشت، پيامبر دست برد و گفت: بِسْمِ اللّه و بعد خورد. عداس گفت: اين كلمه اى نيست كه اهل اين ديار بگويند»، پيامبر پرسيد: «اهل كجايى؟» گفت: «اهل نينوا»، پرسيد: «دينت چيست؟» و او جواب داد، و سرانجام به دست رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مسلمان شد، دست آن حضرت را بوسيد و رفت. بالاخره رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بدون نصيب از اين سفر بازنگشت.(14)
پی نوشتها:
1. كامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 491.
2.طبرى، جلد 2، صفحه 71 و سيره ابن هشام، جزء 1، صفحه 308، و كامل، جلد 1، صفحه 493
متن ابن هشام چنين است:
«ثم ان قريشاً اشتد امرهم للشفاء الذى اصابهم فى عداة رسول الله و َمنْ اسلَمَ معه مهم فاعرو برسول الله سفائهم فكذبوه و آذوه و رموه بالشعر و السحر و الكهانة و الجنون و رسول الله مظهر لامر الله لا يستخفى به».
3. ابن هشام، جزء 1، صفحه 310.
4. كامل، جلد 1، صفحه 493، و طبرى، جلد 2، صفحه 70.
5. سيره ابن هشام، جزء 1، صفحه 344، و كامل، جلد 1، صفحه 498.
6. سيره ابن هشام، جزء 1، صفحه 358، و كامل، جلد 1، صفحه 499 و طبرى، جلد 2، صفحه 73.
7. ابن هشام، جزء 1، صفحه 311، و كامل، جلد 1، صفحه 501 وطبرى، جلد 2، صفحه 74.
8. كامل، جلد 1، صفحه 502، و سيره ابن هشام، جزء 1، صفحه 336، و طبرى، جلد 2، صفحه 73.
9. كامل، جلد 1، صفحه 504، و ابن هشام، جزء 1، صفحه 357، و طبرى، جلد 2، صفحه 74
10. سيره ابن هشام، جزء 1، صفحه 379.
11. كامل، جلد 1، صفحه 505، و ابن هشام، جزء 2، صفحه 14، و طبرى، جلد 2، صفحه 78.
12. كامل، جلد1، صفحه 507، و ابن هشام، جزء 2، صفحه 57، و طبرى، جلد 2، صفحه 80.
13. كامل، جلد1، صفحه 508، و طبرى، جلد 2، صفحه 81.
14. كامل، جلد1، صفحه 508، و ابن هشام، جزء2، صفحه 61 و 62، و طبرى، جلد 2، صفحه 81.
|