زندگينامه معصومين (عليهمالسلام)/ حضرت علي (عليهالسلام)/ قسمت چهارم
فضايل اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
نخستين ياور پيامبر (صلي الله عليه و آله)
پس از وحي خدا و برگزيده شدن حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) به پيامبري و سه سال دعوت مخفيانه، سرانجام پيك وحي فرا رسيد و فرمان دعوت همگاني داده شد: «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤمِنينَ»1: خويشاوندان نزديكت را انذار كن و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي ميكنند، بگستران.
پس از نزول اين آيه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) علی را فرمود تا یک صاع طعام تهیه کند و یک پای گوسفند هم بر آن نهد و ظرفی هم از شیر آماده کند، آنگاه فرزندان «عبدالمطلب» را فراهم سازد تا با آنان سخن بگوید، علی (عليهالسلام) غذا را آماده ساخت و بنی عبدالمطلب را که چهل مرد، یکی بیش یا کم میشدند، فراهم ساخت. همگی از آن طعامخوردند و نوشیدند و سیر شدند و خوراکیها همچنان بر جای ماند. اما پیش از آنکه رسول خدا سخن بگوید، ابولهب او را به ساحری نسبت داد و جمعیت متفرق شدند.2
روز دیگر رسول خدا به «علی» گفت: این مرد - ابولهب - با سخنانی که گفت و شنیدی، جمعیت را متفرق ساخت و نشد که با آنان سخن بگویم، بار دیگر همان مقدار خوراکی تهیه کن و آنان را نزد من فراهم ساز. علی (عليهالسلام) میگویند: خوراکی را تهیه کردم و آنان را فراهم ساختم و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مثل روز گذشته پارهای گوشت برگرفت و پاره پاره ساخت و در سفره گذاشت و گفت: بخورید به نام خدا. پس همگی خوردند و آشامیدند و سیر شدند، سپس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به سخن آمد و گفت: ای فرزندان «عبدالمطلب» به خدا هیچ جوان عربی نمیشناسم که بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام، و خدای مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم.
ای «بنی عبدالمطلب»! خدا مرا بر همهي مردم عموماً و بر شما بالخصوص مبعوث کرده و گفته است «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ» و من شما را به دو کلمهای که بر زبان سبک و در میزان سنگین است دعوت میکنم، به وسیلهي این دو کلمه عرب و عجم را مالک میشوید و امتها رام شما میشوند. با این دو کلمه وارد بهشت میشوید و با همین دو کلمه از دوزخ نجات مییابید، گفتن لاالهالاالله و گواهی بر پیامبری من.3
پس کدامیک از شما مرا در این راه کمک میدهد تا برادر من و وصی من و خلیفهي من در میان شما باشد؟4 پس احدی از آنان وی را پاسخ نداد، اما من که از همه خردسالتر بودم گفتم: یا رسول الله! من تو را در این کار یاری میدهم. پس گفت: بنشین. سپس گفتار خویش را تکرار کرد و همچنان خاموش ماندند تا من گفتار نخستین خود را باز گفتم, پس بار سوم سخن خود را بر آنان تکرار فرمود، لیکن احدی از ایشان حتی به یک حرف، وی را پاسخ نگفت، باز من برخاستم و گفتم: یا رسول الله! برای یاری شما در این امر آمادهام.5
پس دست بر شانهام گذاشت و گفت: هان این است برادر من و وصی من و خلیفهي من در میان شما، پس از وی بشنوید و فرمانش را ببرید. پس جمعیت به پا خاستند در حالیکه میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: تو را امر کرد که از پسرت بشنوی و او را اطاعت کنی.6
هجرت به مدينه
سيزده سال پر ماجراى توقف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را پس از بعثت در شهر مكه پشت سر مىگذاريم، سيزده سالى را كه رسول خدا با رساندن پيام الهى هر روز و هر هفته و هر ماه و هر سال آن براى آن حضرت (صلي الله عليه و آله) و نزديكترين يار و كمككار باوفايش يعنى على (عليهالسلام) ماجراى تازه و داستان و رنج جديدى را به همراه داشت و خاطرات تلخ و ناگوارى را براى وى و پيروانش به يادگار گذارده و تاريخ اسلام يكايك آنها را ثبت نموده است.
در سالهاى آخر اين رسالت بزرگ در مكه يعنى دهم و يازدهم، دو حامى بزرگ و دو پشتيبان با وفاى رسول خدا يعنى ابوطالب و خديجه از دنيا رفتند و ادامهي كار براى پيامبر بزرگوار اسلام در مكه مشكلات زيادى داشت كه سبب اصلى آن جرئت و جسارت بيشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود، به شرحى كه در تاريخ زندگانى پيغمبر اسلام مذكور گرديد. به دنبال همين جسارت و جرئت زياد دشمنان اسلام بود كه در پى يك نشست و شور دستهجمعى
مشركان تصميم به قتل پيغمبر اكرم گرفتند و شبى كه خواستند اين تصميم را عملى
كنند، رسول خدا به دستور پروردگار خود از شهر مكه خارج و از طريق غار ثور عازم
يثرب گرديد.
اميرالمؤمنين جان نثار رسول الله در ليلةالمبيت
هنگامی که مسلمانان در مکّه در فشار و آزار شدید مشرکان قرار گرفتند، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، مسلمانان را به هجرت به مدینه دستور داد. مشرکان احساس خطر شدید کردند و با خود گفتند: هجرت مسلمانان به مدینه موجب تشکل آنها در مدینه شده، و در آیندهي نزدیک، کار را بر ما سخت خواهد کرد. سران آنها در «دار النَّدوَه» مجلس شورای خود اجتماع کردند، و هر کدام در مورد جلوگیری از اسلام و دعوت پیامبر، پیشنهادی نمودند و سرانجام پیشنهاد ابوجهل تصویب شد، پیشنهاد او این بود که: «از هر قبیلهای، یک جوان شجاع به عنوان نماینده انتخاب شود، و همهي آن نمایندگان در یک شب، خانهي پیامبر را محاصره کنند، و به سوی او حمله کرده و او را در رختخوابش بکشند».
شب سهمگينى بود، رسول خدا از جانب خداى تعالى از توطئهي مشركان باخبر شده و مأمور بود بدون اطلاع ياران خود از شهر خارج گردد. پیامبر ماجرا را به علی (علیهالسلام) خبر داد، و به او فرمود: مشركان قريش نقشهي قتل مرا كشيدهاند و تصميم گرفتهاند كه به طور دستهجمعى به خانهي من هجوم آورند و مرا در ميان بستر بكشند. از اين جهت از طرف خدا مأمورم كه مكه را ترك كنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابى و آن پارچهي سبز را به خود بپيچى تا آنان تصور كنند كه من هنوز در خانهام و در بسترم آرميدهام و مرا تعقيب نكنند .اى على اكنون نظر تو چيست؟ و چه خواهى كرد؟7
علي (عليهالسلام) فرمودند: «أوَ تسلمنَّ بِمَبيتي يا نَبيَّ الله؟» اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟
حضرت فرمود: آرى، على (عليهالسلام) در اين وقت تبسمى كرده و سجدهي شكر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت، گفت:
«اِمْضِ لِمَا أُمِرْتَ فِدَاكَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ سُوَيْدَاءُ قَلْبِي
وَ مُرْنِي بِمَا شِئْتَ أَكُنْ فِيهِ كَمَسَرَّتِكَ وَاقِعٌ مِنْهُ
بِحَيْثُ مُرَادُكَ وَ إِنْ تَوْفِيقِي إِلَّا بِالله»8
آنچه را که مأمور شدهاید انجام دهيد که چشم، گوش و سویدای قلبم فدای شما باد!
به هر چه میخواهید فرمانم دهيد که همانند دستیار شما هستم، همانگونه که
مقصود شماست در آن وارد میشوم و موفقیتم تنها از ناحیهي خداست.
و در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه چون رسول خدا خواست حركت كند، على را مخاطب قرار داده فرمود:
«ثم إِنِّي أُخْبِرُكَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللهَ تَعَالَى يَمْتَحِنُ
أَوْلِيَاءَهُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنْ دِينِهِ
فَأَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ
فَالْأَمْثَلُ وَ قَدِ امْتَحَنَكَ يَا ابْنَ أُمِّ وَ امْتَحَنَنِي فِيكَ
بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِيلَهُ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِالسَّلَامُ
وَ الذَّبِيحَ إِسْمَاعِيلَ عَلَيْهِالسَّلَامُ فَصَبْراً صَبْراً فَإِنَّ
رَحْمَتَ الله قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ، فَضَمَهُ اِلى صَدْرِهِ...»9
من تو را خبر مىدهم اى على كه خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ايمانشان و جايگاهشان از دين و آيينى كه دارند، آزمايش مىكند. پس سختترين مردم در بلا و آزمايش پيغمبران هستند و سپس هر كه به آنها شبيهتر و نزديكتر و همچنين... و اى فرزند مادر10 خداوند تو را امتحان و آزمايش كرد و مرا نيز دربارهي تو امتحان كرد به همانگونه كه خليل خود ابراهيم و اسماعيل ذبيح را آزمود، بردبار باش و صبر پيشه كن كه به راستى رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است، سپس على را به سينهي خود چسبانيد.
آن شب نمایندگان مشرکان، با شمشیرهای برهنه، خانهي پیامبر را محاصره کردند و منتظر فرمان بودند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در خوابگاه خود قطعه قطعه كنند. عدهاى اصرار داشتند كه همان نيمه شب نقشهي خود را عملى سازند. ابولهب از آن ميان برخاست، و گفت:
زنان و فرزندان بنى هاشم در داخل خانه هستند، ممكن است در اين جريان به آنها آسيبى برسد. گاهى گفته مىشود كه علت تأخير آنها اين بود كه مىخواستند پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در روز روشن، در برابر ديدگان بنىهاشم بكشند، تا بنىهاشم ببينند كه قاتل او يك فرد مشخص نيست. سرانجام تصميم گرفتند كه بامدادان در هواى روشن نقشه را عملى سازند.11
در طول اين زمان هر از چندي، سنگي برميداشتند و بر مرد خفته در بستر ميزدند. آن شب بدن علي (عليهالسلام) از همين سنگها به كبودي نشست. هر سنگي كه ميزدند اميرالمؤمنين از اين پهلو به اين پهلو ميشدند.12
در اين موقع خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرستاد كه من در ميان شما پيمان برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را طولانىتر از ديگرى قرار دادم، كداميك از شما دو نفر، زندگى ديگرى را بر خود مقدم مىشمريد (و عمر طولانى را براى ديگرى مىخواهد) هريك از آن دو، حيات خويش را برگزيدند، در اين هنگام خداوند به آنها وحى فرستاد، چرا شما همانند على بن ابيطالب (عليهالسلام) نبوديد من ميان او و محمد (صلى الله عليه و آله) برادرى بر قرار ساختم و او در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوابيد و جان او را بر جان خويش مقدم شمرد، به زمين فرود آييد، و او را از دشمنانش حفظ كنيد، آنها هر دو فرود آمدند. جبرئيل بالاى سرش و ميكائيل پايين پايش بود و جبرئيل صدا مىزد: آفرين آفرين! چه كسى همانند تو است اى على؟ خداوند متعال با تو نزد فرشتگان مباهات كرد.
آنگاه این آیه را از طرف خداوند، در شأن علی (علیهالسلام)، به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل کرد:
»وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَه وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ؛13 بعضی از مردم (فداکار و باایمان، هم چون علی (علیهالسلام) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را در برابر خشنودی خدا میفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»14
پردههاى تيرهي شب، يكى پس از ديگرى عقب رفت؛ صبح صادق سينهي افق را شكافت. شور و شوق غريبى در مشركان پديد آمد. آنان تصور مىكردند كه به زودى به هدف خود مىرسند، در حالىكه دستها به قبضهي شمشير بود با شور و شوق خاصي وارد حجرهي پيامبر شدند. در اين حال، على (عليهالسلام) سر از بالش برداشت و بُردِ سبز رنگ را كنار زد، و با كمال خونسردى فرمود: چه مىگوييد؟ گفتند: محمد را مىخواهيم و او كجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد، او اكنون در خانه نيست.
چهرهي مأموران از شدت غضب و خشم برافروخته شده، و خشم گلوى آنها را مىفشرد، و از اينكه تا صبحگاهان صبر كرده بودند پشيمان بودند، و تقصير را گردن ابولهب مىگذاردند، كه مانع از حملهي شبانه گرديد.
حركت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به مدينه
پس از اينكه مشركين متوجه رفتن پيامبر (صلي الله عليه و آله) شدند با اضطراب و نگراني به همهجا سر كشيدند تا شايد ردي از پيامبر پيدا كنند. ولي پيامبر در گوشهي غار ثور منتظر زمان مناسبي براي ادامهي راه خويش بودند.
در مكه رسم بر اين بود، هركس شيء باارزشي داشت، نزد محمد امين (صلي الله عليه و آله) به امانت ميگذاشت. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خود را موظف ميدانستند قبل از رفتنامانات را به صاحبانش بازگردانند، همچنين وسايل سفر نيز بايد مهيا ميشد و از همه مهمتر باقيماندهي بنيهاشم كه در بين آنها فاطمه زهرا (عليهاالسلام) بودند بايد به مدينه ميآمدند. تمام اين مسووليتها به عهدهي اميرالمؤمنين (عليهالسلام) بود.
پيامبر به ايشان امر كردند كه از فردا در شهر صدا زنند، هركه امانتي نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) دارد از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) بگيرد. خود ايشان نيز در انتظار نامهي پيامبر ماندند، چون پيامبر دستور داده بودند به محض رسيدن نامهي من توقف نكن و به ما ملحق شو. طبق اين دستور قرار شد
هنگامي كه پيامبر به مدينه رسيدند، نامهاي براي ايشان بنويسند و به محض
رسيدن نامه، حضرت علي (عليهالسلام) خانوادهي رسول خدا (صلي الله عليه و
آله) و تعدادي از مسلمان كه باقي مانده بودند همراه خود به مدينه ببرند.
ايشان همهي اين كارها را به عهده گرفتند، امانات را به صاحبانش بازگرداندند و به محض رسيدن نامهي پيامبر بار سفر بستند.15 اميرالمؤمنين (عليهالسلام) باقيماندهي مؤمنان كه غالباً افراد ضعيف و ناتوان بودند امر كردند چون شب فرا رسيد، پنهان و سبكبار از مكه خارج شوند و در ناحيهي ذي طوي جمع شوند. در تاريكي
شب فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و فاطمه بنت اسد و گروهي از مؤمنين همراه
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) از مكه به طرف مدينه خارج شدند.
ابوواقد همان عربي كه نامهي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را از مدينه براي اميرالمؤمنين آورده بود افسار شترها را در دست داشت، او از ترس اينكه دشمنان متوجه خروج آنها شوند و به سوي آنان آيند شتران را ميآزرد تا تندتر حركت كنند. اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نگاهي به او كردند و فرمودند: ابوواقد آرام، با شتران مدارا كن، ناتوانند. زنان نيز آزرده ميشوند.
ابوواقد گفت: ميترسم در پي ما باشند.
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمودند: نترس.
مناجات آن شب مولا اين بود:
لَيْسَ اِلّا الله فَارْفَعْ ظَنَّكا يَكْفِيكَ رَبُّ الناس مَا أَهَمَّكَا16
ياوري غير خدا نيست، اميد به ديگران نبند! پروردگار جهانيان تو را در كارها كفايت ميكند.
هنگام صبح، مشركين متوجه خروج علي بن ابي طالب (عليهالسلام) شدند. هر گروهي به طرفي اسب دواند تا اينكه هشت سوار در منطقهي صُجنان به كاروان كوچك مسلمانان رسيدند. كارواني كه نفس پيامبر قافلهسالارش بود و پارهتن پيامبر نيز در آن بود.
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به ابوواقد امر كردند شتران را كناري ببرد و بانوان را پياده كند.
سواران نقابدار با شمشيرهاى برهنه سر رسيدند و در حالىكه خشم گلوى آنان را مىفشرد شروع به بدگويى كردند كه: تو تصور مىكنى با اين زنان مىتوانى از دست ما فرار كنى؟! حتماً بايد از اين راه باز گردى.
على (عليهالسلام) گفتند: اگر باز نگردم چه مىشود؟
گفتند: به زور تو را باز مىگردانيم و يا با سر تو باز مىگرديم.
اين را گفتند و رو به شتران آوردند كه آنها را برمانند.
در اين هنگام حضرت على (عليهالسلام) با شمشير خود مانع از پيشروى آنان شد.
جناح شمشير خود را متوجه حضرت على (عليهالسلام) كرد و حضرت علي (عليهالسلام) با شمشير خود ضربهي او را دفع كرد، سپس با ضربهاي او را به گوشهاي انداخت و مستحق عذاب ابدي كرد. سپس اميرالمومنين (عليهالسلام) بر اسب او سوار شدند و بر آنها هجوم آوردند در حاليكه بر لب ذكر خدا را داشتند:
خَلُّو سَبيلَ الْجاهِدِ الْمُجاهِدِ آلَيْتُ لا أَعْبُدُ غَيْرَ الْواحِدِ
راه را بر جهادكنندهي در راه خدا باز كنيد به خدا سوگند غير خداي يگانه را نميپرستم.17
من عازم مدينه هستم و هدفى جز اين ندارم كه به حضور رسول خدا برسم، هركس مىخواهد كه خونش بر زمين ريخته شود در پى من بيايد و يا به من نزديك شود. اين را گفتند و سپس به ايمن و ابوواقد امر كردند كه برخيزند و پاى شتران را باز كنند و راه خود پيش گيرند. دشمنان احساس كردند كه حضرت
على (عليهالسلام) آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد، لذا از تصميم خود
بازگشتند و راه مكه را در پيش گرفتند.
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و همراهانشان يك شبانه روز در منطقهي صُجنان توقف كردند تا برخي ديگر نيز به آنان بپيوندند.
آن شب حضرت علي (عليهالسلام) و همراهانش در همهي حالات تا طلوع فجر به عبادت خدا پرداختند. برخى از مفسران بر آنند كه آيه زير دربارهي اين افراد نازل شده است:
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ
وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنَا مَا
خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا.18
كسانى
كه خدا را، (در تمام حالات) ايستاده و نشسته و يا خوابيده بر پهلوى خود،
ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين فكر مىكنند و مىگويند خدايا
تو اين نظام بزرگ خلقت را بىجهت و بدون هدف خلق نكردهاي.
تاريخ مىنويسد كه حضرت على (عليهالسلام) تمام اين مسافت را پياده طى كرد و در تمام منازل ياد خدا از لبان مباركش نرفت و در همهي راه نماز را با همسفران خود به جا مىآورد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از ورود به مدينه چند روز در منطقهي قبا ماندند تا اميرالمؤمنين (عليهالسلام) وارد شدند. ايشان در جواب كساني كه ميگفتند داخل شهر شويد، ميفرمودند: من از اينجا حركت نخواهم كرد تا پسرعمو و برادرم و محبوبترين اهلبيتم برسد.
پس از ورود حضرت علي (عليهالسلام)، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: علي را نزد من بياوريد.
گفتند: اي رسول خدا پاهاي ايشان مجروح شده و قادر به راه رفتن نيستند.
آنگاه پيامبر نزد علي (عليهالسلام) رفتند و ايشان را در آغوش كشيدند. وقتي چشم حضرتش به پاهاي مجروح ايشان افتاد، قطرات اشك از ديدگانشان سرازير شد و فرمودند:
يا علي! تو از جهت ايمان به خدا و رسولش، اولين اين امت و از نظر هجرت به سوي خدا و رسول خدا، نخستين آنها هستي. سوگند به آنكه جانم در دست اوست تو را دوست نميدارد مگر مؤمني كه قلبش را براي ايمان آزموده باشند. و كسي نسبت به تو كينه نميورزد، مگر منافق يا كافر.19
علي (عليهالسلام) داماد رسول الله (صلي الله عليه و آله)
یکم ذیالحجه سال دوم هجرت روز ازدواج حضرت علی (عليهالسلام) با یگانه دخت نبی گرامی اسلام است. شرح ماجرای ازدواج حضرت علی (عليهالسلام) و فاطمه (عليهاالسلام) را از زبان امام رضا (عليهالسلام) بيان ميكنيم.
در كتاب عيون اخبار الرضا از حضرت رضا (عليهالسلام) نقل است كه فرمودند: پدرم از پدرش جعفر بن محمّد و آن حضرت از پدر خود از جدّ بزرگوار خویش (عليهالسلام) نقل فرمودند که:
حضرت على (عليهالسلام) فرمودند:
تصمیم به ازدواج گرفتم، ولى جرأت نمىکردم، این مطلب را به حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) عرض کنم و مدتى این موضوع شب و روز در فکرم بود تا اینکه روزى بر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) وارد شدم و آن حضرت فرمودند: اى علی!
عرض کردم: بفرمایید اى رسول خدا!
فرمودند: آیا میل و رغبتى به ازدواج دارى؟
عرض کردم: رسول خدا خود داناتر است -و گمان بردم حضرت یکى از زنان قریش را به عقد من درآورند- و من از اینکه فرصت ازدواج با فاطمه را از دست دهم، نگران بودم و متوجّه نشدم که چه شد که حضرت مرا صدا زدند و در خانه امسلمه به خدمتشان رسیدم.
وقتى به من نگاه کردند، چهرهشان درخشید، تبسّمى فرموده به گونهاى که سفیدى دندانهایشان را که مىدرخشید دیدم، حضرت به من فرمودند: اى على! مژده! چرا که خداوند مسألهي ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود، خود به عهده گرفت.
گفتم: قضیه چیست یا رسول الله!؟
حضرت فرمودند: جبرئیل با سنبل و قرنفل بهشتى نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: اى جبرئیل! این سنبل و قرنفل را به چه مناسبت آوردهاى؟
او گفت: خداوند تبارک و تعالى ملائکهي ساکن بهشت و نیز سایر ساکنین آنرا امر فرموده که تمام بهشتها را با تمام درختها و رودخانهها و میوهها و قصرهایش آذین بندند و به بادهاى بهشتى دستور داده تا با بوى انواع عطر بوزند و حورالعین را به خواندن سورههاى «طه»، «طس»، «شورى» و سورههایى که با «طسم» شروع مىشود امر فرمود و به یک منادى دستور داد که چنین جار بزند:
اى ملائکهي من و اى ساکنین بهشت من! شاهد باشید که فاطمه دختر محمّد را به عقد على بن ابىطالب در آوردم و به این کار راضى و خشنودم، این دو از یکدیگرند.
سپس خداوند تبارک و تعالى به ملکى از ملائکه بهشت به نام راحیل -که در بلاغت هیچیک از ملائکه به پاى او نمىرسند، امر فرمود که خطبه بخواند، او نیز خطبهاى خواند که اهل آسمان و زمین چنین خطبهاى نیاورده بودند، سپس به یک منادى دستور داد تا چنین جار بزند:
اى ملائکه من و اى ساکنین بهشت من! به على بن ابىطالب حبیب محمّد و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید، چه اینکه من براى آنان خیر و برکت قرار دادم.
راحیل گفت: برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت و منزلت براى آنان مشاهده کردیم نیست؟
خداوند فرمود: اى راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه مىکنم و حجّت خود بر مردم قرارشان مىدهم و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، نسل و فرزندانى به وجود خواهم آورد که در زمین گنجینهداران و معادن حکمت خود قرارشان خواهم داد، بعد از پیامبران، آنان را حجّت بر مردم قرار مىدهم.
پس مژده بده اى على! که من نیز، همچون خداى رحمان، دخترم فاطمه را به ازدواج تو درآوردم و آنچه را که خداوند براى او پسندید، من نیز پسندیدم.
حال دست همسر خود را بگیر که تو از من نسبت به او سزاوارترى، جبرئیل به من خبر داد که بهشت و اهل آن، مشتاق شما دو نفرند و اگر خداوند تبارک و تعالى نمىخواست از نسل شما حجّتى بر خلق برگزیند، خواستهي بهشت و اهل بهشت را در مورد شما دو نفر اجابت مىفرمود، پس تو چه خوب برادر و چه خوب داماد و چه خوب همدمى هستى و رضایت خدا براى تو کافى است و از رضایت هرکس دیگر بهتر است.
حضرت على (عليهالسلام) گفتند: «رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَ»؛ پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتى که به من دادى، به جاى آرم، حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نیز آمین گفتند.
علي (عليهالسلام) برادر رسول الله (صلي الله عليه و آله)
در روز دوازدهم رمضان سال اول هجرت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خطاب به ياران خود فرمود: «آخوا فِي اللهِ اَخْوَيْنَ اَخْوَيْنَ»: در راه خدا دو تا دو تا با هم برادر شويد.
تاريخ در اين مورد از افرادي نام ميبرد که به فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آن روز با يکديگر پيوند اخوت برقرار کردند. مثلاً ابوبکر با عمر، عثمان با عبد الرحمان بن عوف، طلحه با زبير، ابي بن کعب با ابن مسعود، عمار با ابوحذيفه، سلمان با ابوالدرداء و ... پيوند برادري بستند و اخوت اين افراد به تصويب پيامبر رسيد.
رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) براي هر يک از افرادي که در مسجدالنبي حاضر بودند برادري معين کردند، علي (عليهالسلام) در آن ميان تنها ماند و براي او برادري تعيين نشد. در اين هنگام علي (عليهالسلام) به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيدند و گفتند:
براي هر يک از ياران خويش برادري تعيين کرديد ولي ميان من و کسي پيوند اخوت برقرار نفرموديد.
در اين لحظه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کلام تاريخي خود را که مبين مقام و موقعيت علي (عليهالسلام) از حيث قرب و منزلت او نسبت به پيامبر است خطاب به او فرمود:
اَنَّ النَّبِي صَلّى اللُه عَلَيْهَ وَ آلِهِ آخى بَيْنَ النَّاِس وَ تَرَكَ عَلِيّاً حَتَّى بَقِيَ آخِرَهِمْ لَا يَرَى لَهُ أَخاً، فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ آخَيْتَ بَيْنَ النَّاِس وَ تَرَكْتَنِيِ؟ قالَ: وَ لِمَنْ تَرانِيِ تَرَكْتُكَ؟ اِنَّمَا تَرَكْتُكَ لِنَفْسِي، اَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فَاِنْ ذَاكَرَاكَ اَحَدٌ فَقُلْ اَنَا عَبْداللهِ وَِ اَخُو رَسُولِ اللهِ لا يَدَّعِيها بَعْدَكَ اِلّا كَذَّابٌ. 20
من تو را براي خود نگه داشتهام. علي جان از اين به بعد هركس تو را صدا زد، بگو من بندهي خدا و برادر رسول خدا هستم. اين سخن را كسي جز تو نخواهد گفت، مگر اينكه دروغگو باشد. تو وصي من هستي، جانشين من هستي، تو دِين من را ادا ميكني و وعدههاي من را تو عملي ميكني و تنها تو بعد از مرگ من عهدهدار غسل بدنم ميشوي.
اصحاب همه ايستاده بودند، برخي از شدت شوق ميگريستند و جمعي از شدت غضب و حسد دندان بر هم ميساييدند!
پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: خدايا علي از من است و من از اويم. مردم آگاه باشيد هر كه من مولاي او هستم، پس علي مولاي اوست.
بعد از سخنان رسول خدا مردم پراكنده شدند و اميرالمؤمنين نيز شاد و مسرور روانهي خانه شدند. عمر در پي آن حضرت رفت و امير را صدا زد و گفت:
يا علي به تو تبريك ميگويم، مبارك باشد، از امروز تو مولاي من و مولاي هر مسلماني هستي!21
پىنوشتها:
1- شعراء/ 214 و 215.
2- محمد باقر بهبودی، ص 24 - 25.
3- طبقات: ابن سعد ج 2، ف 2، ص 9، انسابالاشراف ج 1، ص 544. ارشاد مفید، ص 85، به نقل از: بهبودی پیشین، ص25.
4- مستدرک حاکم ج 4، ص 464. سنن ابن ماجه ج 2، ص 36. مجمع الزوائد، ج 5، به نقل از بهبودی: پیشین ص 399.
5- ابن اثیر: پیشین، ص 11199.
6- طبری: پیشین، ص 344. یعقوبی: پیشین، ص526.
7- اين ماجرا خيلى شباهت دارد به مأموريت حضرت ابراهيم (عليهالسلام) براى ذبح فرزندش اسماعيل كه به او فرمود: «يا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحك فانظر ماذا ترى؟ قال: يا أبت افعل ما تؤمر.»، صافات، آيه 102.
8- بحار الانوار: ج 19، ص 60؛ مناقب: ابن شهر آشوب،ج 1، ص 183.
9- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 183.
10- مرحوم مجلسى در شرح حديث ديگرى كه اين تعبير در آن آمده گويد: اينكه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب كرده، به خاطر آن است كه فاطمه بنت اسد پيغمبر را تربيت كرده و آن حضرت او را مادر خطاب مىكرد و به همين جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت: مادرم از دنيا رفت، رسول خدا فرمود: بلكه به خدا مادر من هم بود. بحار الانوار: ج 19، ص 69.
-11 اعلامالورى: 139؛ بحار الانوار: ج 19/ 50.
12- حيوهالقلوب: محمد باقر مجلسي، ج2 باب27 ص 28 - 318.
13- بقره/ 207.
14- تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 23 و 29 - 14.
15- يكي
از فضايل بيشمار اميرالمؤمنين اداي دين و بازگرداندن امانات به صاحبانش
از جانب رسول خداست. اين فضيلت نيز از ويژگيهاي اختصاصي ايشان به شمار
ميرود و از زبان پيامبر اسلام و ائمه (عليهمالسلام) و نيز اصحاب و ياران آن حضرت بارها
نقل شده.
از قنبر سوال شد غلامِ چه كسي هستي؟
سئل قنبر مولى من أنت؟ فقال: أنا مولى من ضرب بسيفين، و طعن برمحين، و صلى القبلتين، و بايع البيعتين، وهاجر الهجرتين،..... كريم الاصل، شريف الفضل، فاضل القبيلة، نفي العشيرة زكي الركانة، مؤدي الامانة، من بني هاشم. وابن عم النبي صلى الله عليه وآله....
بحار الانوار: ج42، ص133 25.
16- .بحار الانوار: ج19، ص66
17- محمدبن شهر آشوب مازندراني مناقب آل ابي طالب ج1 ص 184.
18- آل عمران/191 .
19- بحار الانوار: ج19/ 64،67، 85.
20- بحار الانوار: ج 38، ص 342.
21- بحار الانوار: ج 38، ص 343.
|