|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت داود (عليهالسلام)/ قسمت اول
بنىاسرائيل پس از يوشع بن نون دچار اختلاف و كشمكشى به تعبير جامهتر دچار نافرمانى و معصيت الهى شدند و دشمنان آنها همه در كمين بودند از اين فرصت استفاده كرده و اندك اندك قسمتى از شهرها و زمينهايى را كه در دستشان بود از آنها گرفتند و افراد بسيارى از ايشان را در جنگ كشتند.
بنىاسرائيل صندوق و تابوتى داشتند كه بنابر برخى از روايات، طول و عرضش سه ذرع در دو زرع بود و به خاطر محتويات آن1 يا عوامل ديگر، خداى تعالى خاصيتى در آن نهاده بود كه هرگاه به جنگ دشمنان مىرفتند، آنرا پيش روى لشكر خود مىگذاشتند و همان موجب آرامش دل و پيروزى آنان بر دشمن مىشد و حتى طبق پارهاى از روايات، با آنها سخن مىگفت و راه خير و شرّ و صلاح و فساد آنها را به ايشان يادآورى مىكرد و شايد چنانكه برخى احتمال دادهاند، منظور اين باشد كه همان ايمانى كه داشتند، موجب آرامش دل آنها بود و قهراً سبب هدايت ايشان مىگرديد يا راه خير و هدايت به دلشان الهام مىشد.
بر اثر اختلاف، ظلم، سركشى و گناهانى كه ميان بنىاسرائيل پيدا شد، كمكم شوكت و قدرتشان از دست رفته و دشمنان بر آنها مسلط شدند و در يكى از جنگها آن تابوت مقدس نيز بدست دشمنان افتاد و روح افسردگى و شكست در آنان پديدار شد و كارشان به جايى رسيد كه جالوت يكى از پادشاهان و دشمنان بنىاسرائيل آنها را به جزيه دادن و باج و خراج مجبور كرد و زبون و خوار گردانيد.
ضمناً چنانكه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده و در برخى از تواريخ نيز آمده، تا آن زمان مقام پيامبرى در بنىاسرائيل مخصوص به خاندان لاوى بود كه خداى تعالى پيامبران بنىاسرائيل را از ميان فرزندان او انتخاب مىفرمود و مقام پادشاهى در خاندان يوسف و فرزندان او بود و خداوند نبوت و سلطنت را براى آنها در يك خاندان گرد نياورده بود.
اسموئيل و طالوت
خداى تعالى از خاندان لاوى پيامبرى به نام اسموئيل يا سموئيل مبعوث فرمود آن پيغمبر الهى چنانكه گفتهاند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودى به وضع سياسى بنىاسرائيل سر و سامانى بدهد و بيشتر آنها را از بتپرستى و انحراف بازدارد.
بنىاسرائيل براى جنگ با دشمنان و باز گرفتن سرزمينهاى از دست رفته و شوكت و عظمت خود، از وى خواستند پادشاهى براى آنها تعيين كند تا با سرپرستى و فرمان او با دشمنان بجنگند و او از طرف خداى تعالى طالوت را براى ايشان تعيين كرد.
داستان مزبور را خداى تعالى اين چنين بيان فرموده است: آيا داستان آن دسته از بزرگان بنىاسرائيل را پس از موسى نشنيدى كه به پيغمبر خود گفتند: پادشاهى براى ما نصب كن تا در راه خدا كارزار كنيم. وى گفت: شايد وقتى كارزار بر شما نوشته (و مقرر) شود كارزار نكنيد (و شانه از زير بار فرمان الهى خالى كنيد)؟ گفتند: چرا در راه خدا كارزار نكنيم با اينكه از ديار و فرزندان خود دور شدهايم، اما وقتى كارزار بر آنها مقرر شد، جز اندكى از ايشان (از جنگ با دشمن) روى بگردانيدند و خدا به كار ستمكاران دانا و آگاه است. پيغمبرشان به ايشان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهى شما نصب فرمود. آنها (به صورت اعتراض) گفتند: از كجا وى را بر ما پادشاهى باشد با اينكه ما به پادشاهى از او سزاوارتريم و او را وسعت مال نيست (و مال فراوان ندارد). پيامبرشان به آنها گفت: نشانهي حكومت او اين است كه صندوق عهد را به سوى شما خواهد آمد.2
به اين ترتيب اسموئيل نشانهي پادشاهى و فرمانروايى طالوت را براى ايشان بيان فرمود و پاسخ ايرادشان را نيز داد و طالوت پادشاه بنىاسرائيل شد.
مورخان موضوع آمدن تابوت به نزد بنىاسرائيل را چنين نقل كردهاند كه وقتى دشمنان بنىاسرائيل تابوت را از آنها گرفتند، به بتخانهي خود آورده و در محلى گذاشتند. اما پس از چند روز دردى در گردن خود احساس كردند و دانستند كه اثر همان تابوت است. به ناچار جاى آن را تغيير دادند، اما هر جا تابوت را مىبردند، بلا و مرگ و وبا در آنجا ظاهر مىشد، از اينرو در صدد برآمدند آنرا به بنىاسرائيل بازگردانند و از نزد خود خارج كنند. به همين منظور آنرا روى تختى گذاشتند و تخت را بر پشت دو گاو بستند و گاوها را رها كردند تا اينكه فرشتگان الهى آمدند و گاوها را به سوى بنىاسرائيل سوق دادند و به اين ترتيب تابوت به نزد بنىاسرائيل بازگشت.
بنىاسرائيل پس از مشاهدهي تابوت، اطاعت طالوت را گردن نهادند و آمادهي فرمان او شدند. طالوت نيز آنها را به جنگ جالوت برد.
قرآن كريم ادامهي داستان را اينگونه نقل فرموده است: و چون طالوت سپاهيانش را حركت داد به آنها گفت: خداوند شما را به نهرى آزمايش مىكند. هركس از آن بنوشد از من نيست و هركس از آن ننوشد از من است مگر آنكس كه با دست خويش كفى برگيرد و (چون به نهر رسيدند) جز اندكى از ايشان (ديگران) از نهر نوشيدند.3
لشكريان طالوت كه به قولى هشتاد هزار و به نقل ديگر هفتاد هزار نفر بودند، سخت تشنه شدند. طالوت به آنها گفت: سر راه شما نهر آبى است،4 اما هركس بيش از يك مشت از آن بخورد پيرو من نيست و اين آزمايشى است از جانب خداى تعالى تا فرمانبردارى و نافرمانى شما معلوم شود. هنگامى كه به آب رسيدند، جز اندكى از آنها كه مطابق روايات سيصد و سيزده نفر بودند، بقيه به دستور طالوت عمل نكرده و هر چه توانستند از آن آب خوردند و همين سبب شد كه بر تشنگى آنها افزوده شود و سيراب نگردند و در روز كارزار نيز بىتابى و ترس خود را اظهار كنند و بگويند: ما امروز طاقت جنگ با جالوت و سپاهيانش را نداريم. ولى آنها كه به دستور عمل كرده و آب نخورده و اگر هم خوردند به جز مشتى از آب نياشاميدند، تشنگيشان برطرف شد و در وقت جنگ نيز چابك و آمادهي كارزار شدند و انبوهى لشكر دشمن آنها را مرعوب نساخت و گفتند: چه بسيار گروههاى اندك كه به خواست خدا بر گروههاى زياد غلبه كرده و خدا پشتيبان صابران است. و از خداى تعالى نيز كمك طلبيده و عرض كردند: پروردگارا! به ما صبر و پايدارى بده و بر گروه كافران پيروزمان گردان.5
به اين ترتيب اهل اخلاص و اطاعت از نافرمانان نفاق پيشه ممتاز شده و طالوت دانست كه جز اندكى از لشكريان وى، بقيهي آنها افرادى سست عنصر و ناپايدار هستند و در وقت آزمايش، باطن نافرمان خود را آشكار مىسازند.
كشته شدن جالوت بدست داود و پيروزى بنىاسرائيل
دو لشكر به هم رسيدند و در برابر يكديگر صف كشيدند. در ميان سربازان طالوت سه برادر بودند كه پدر پيرى به نام ايشا داشتند و برادر كوچكى هم به نام داود. ايشا آن سه پسر را به همراه لشكريان طالوت به جنگ فرستاد، ولى برادر كوچكشان داود را براى چرانيدن گوسفندان و رفع احتياجات خود نگه داشت، زيرا او كار آزموده براى جنگ نبود و ايشا فكر مىكرد كه داود داراى قدرت و نيروى كافى نيست كه بتواند با لشكريان جالوت بجنگد. بعد از مدتى كه ايشا ديد جنگ طولانى و دشوار شده و كار لشكريان طالوت سخت گرديده است، داود را خواست و به او گفت: قدرى خوراكى و غذا براى برادران خود ببر و در ضمن از اوضاع ميدان جنگ اطلاع تازهاى براى من بياور.
داود، فلاخن خود را كه معمولاً هنگام چرانيدن گوسفندان بر مىداشت تا جانوران را با آن دور كند و گوسفندان را به وسيلهي آن رام خويش گرداند، با خود برداشت و غذاى برادران را گرفته به ميدان جنگ آمد. در راه كه مىرفت، چند سنگ نيز از زمين برداشت و با خود برد.6
همينكه وارد ميدان شد، از سربازان طالوت شنيد كه از دلاورى و شجاعت جالوت سخن مىگفتند و كار او را بزرگ مىشمردند. داود به آنها گفت: چرا از هيبت جالوت ترسيده و كار او را بزرگ مىشماريد؟ به خدا اگر من او را ببينم، به قتلش خواهم رساند. سربازان سخن او را به گوش طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وى پرسيد: نيروى تو چيست و چگونه خود را آزمودهاى؟ داود گفت: نيروى من چنان است كه گاهى شير درنده به گوسفندانم حمله كرده و گوسفندى را برگرفته و من به تعقيب شير رفته و سرش را گرفتهام و با دستهاى خود فك بالا و پايين او را از هم شكافته و گوسفند را از دهانش بيرون كشيدهام.
پيش از آن نيز خداى تعالى به طالوت وحى كرده بود كه قاتل جالوت كسى است كه وقتى زره تو را بر تن كند، به قامتش راست آيد. در اين وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن داود پوشاند و ديد كه زره بر تن او راست آمد. اين جريان سبب شگفتى طالوت و حاضران گرديد و گفت: اميد است خداى تعالى به دست اين جوان جالوت را بكشد و نابود گرداند.
چون روز ديگر شد و دو لشكر برابر هم قرار گرفتند، داود گفت كه جالوت را به من نشان دهيد و چون او را به داود نشان دادند، سنگى در فلاخن گذاشت و پيشانى او را هدف گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب كرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشكافت، پس سنگ دوم و سوم را نيز رها كرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشكريانش را در هم شكست.
اين موضوع سبب شد كه نام داود بر سر زبانها بيفتد و اندك اندك عظمتى پيدا كند و بنىاسرائيل وى را به فرمانروايى خود انتخاب كنند و خداى تعالى نيز او را به نبوت خويش برگزيند.
پينوشتها:
1- اختلاف دربارهي اينكه محتويات
آن تابوت چه بوده و ويژگى آن چگونه بوده، بسيار است. قرآن كريم در
اين باره به طور اجمال فرموده است: فِيهِ
سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ
هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ؛ سكينه و آرامشى از پروردگارتان و باقىماندهاى از خاندان موسى و هارون
در آن است و فرشتگان آنرا حمل مىكنند. ظاهراً منظور از سكينه،
همان است كه در بالا به آن اشاره شد. در روايتى هم كه صدوق از امام
باقر (عليهالسلام) روايت كرده آن حضرت فرمود: سكينه
همان ايمان است و منظور از باقىماندهي خاندان موسى و هارون، به اختلاف
روايات و گفتار مفسران يا قسمتهايى از الواح تورات يا عصا و زره و
جامههايى از هارون يا نشانههاى نبوت و مواريث انبياى قبل از موسى
بوده است. (معانىالاخبار، ص 82).
2- بقره/ 246 - 248.
3- بقره/ 249.
4-برخى گفتهاند كه نهرى مابين
اردن و فلسطين بود، قول ديگر آن است كه نهر مزبور،
نهر فلسطين بود.
5- بقره/ 249 - 250.
6-در برخى از احاديث و همچنين در
كامل ابن اثير نقل است: هم چنانكه مىرفت، سنگهايى او را صدا زده و
گفتند: اى داود! ما را برگير و با خود ببر كه ما براى كشتن جالوت
آفريده شدهايم. (اكمالالدين: ص 92 - 95؛ كاملالتواريخ: ج 1، ص 320).
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|