|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت يوسف (عليهالسلام)/ قسمت سوم
تهمت و دفاع
يوسف
با نيرويى شكست ناپذير، تصميم خود را به فرار از آن خلوتگاه شهوتزا و
گناه آلود گرفت و بىدرنگ به طرف در دويد تا از مكر زليخا بگريزد. او نيز
وقتى متوجه شد كه يوسف به سوى در فرار مىكند، به آن جانب دويد تا نگذارد وى
در را باز كند، زيرا پس از تحمّل اين همه رنج بر وى
گران بود كه به اين سادگى معشوق از دستش بگريزد يا مىخواست به طريقى
انتقام خود را از محبوب بى اعتنا و گريز پا بگيرد. از اين رو وقتى يوسف را
چابكتر و مصممتر ديده، از پشت سر دست انداخته و پيراهنش را گرفت و در اين
گير و دار، پيراهن يوسف را از پشت سر دريد.
در اين ميان عزيز مصر (شوهر زليخا) از راه رسيد يا دم در نشسته بود كه ناگهان يوسف و زليخا را ميان در، نگران مشاهده كرد.
زليخا كه در عشقش ناكام مانده بود، مترصد فرصتى بود تا
انتقامش را از يوسف بگيرد و از طرفى با آن رنگ پريده، نفسهاى بريده، جامه و
آرايش، وضع مبهم و مشكوكى كه پيدا كرده بود مىدانست كه خواه ناخواه حس
كنجكاوى شوهر را برانگيخته و او در صدد تحقيق بر مىآيد و ممكن است حقيقت
آشكار شود و كار به رسوايى بكشد. زليخا در اينجا پيش دستى كرده و براى
تبرئهي خود، رو به شوهرش نمود و گفت: سزاى كسى كه قصد خيانت به خانوادهي تو كرده چيست، جز آنكه زندانى شود يا عذابى دردناك ببيند و به اين ترتيب گوش مالى و تنبيه شود؟
اما افراد با ايمان و مردمان با تقوا چون به خداوند اعتماد
دارند و به خاطر او از هر آلودگى و گناهى پرهيز مىكنند، از غير پروايى
ندارند و هيچگاه از دايرهي حقيقت پا بيرون نگذارده و از راستى و راستگويى
منحرف نميشوند و براى پيشبرد هدفشان از حربهي خيانتكاران استفاده نمىكنند. از اين رو يوسف صديق و معصوم با كمال شهامت و صداقت پرده از روى كار برداشت و حقيقت را چنين گفت: مطلب اينگونه نيست، بلكه او بود كه از من كام مىخواست38 و من هيچگاه قصد خيانت نداشتهام.
شايد اگر زليخا پيشدستى و زيركى نكرده بود و اين تهمت را به او
نمىزد، يوسف عزيز ناچار به اظهار حقيقت و دفاع از خود نمىگشت و به سبب
شرم و حيايى كه داشت و نيز به خاطر حفظ آبروى بانوى حرم سرا و خانوادهاى
كه حق نان و نمك به گردن او دارند چنين سخنى بر زبان نمىآورد. اما زليخا
خود سبب اين پردهدرى گشت و او را وادار كرد تا لب به سخن بگشايد و حقيقت
را بيان كند و در ضمن از آبروى خويش كه بازيچهي آن زن بوالهوس قرار گرفته
بود، دفاع نمايد.39
عزيز مصر كه شايد قبل از اين سخنان كم و بيش چيزهايى دستگيرش شده بود و با ديدن آن وضع مبهم و صحنهي غيرعادى حدس مىزد توطئهاى در
كار بوده است، اكنون با اظهارات آنان به فكر فرو رفت كه آيا يوسف را تصديق
كند و در صدد تنبيه همسر برآيد، يا سخن همسرش را باور كند و يوسف را به
كيفر برساند.
از طرفى سابقهي درخشان يوسف و عفّت و پاكدامنى او را در
تمام مدت حضورش در قصر به نظر آورد و نتوانست باور كند كه او قصد خيانت به
ناموسش را داشته است و از سوى ديگر دلش راضى نمىشد، همسر خود را به خيانت
پيشگى بشناسد و با اين وضع مبهم علاقهي خود را از وى قطع كند و با سماجتى كه
او در تبرئهي خويش و اتّهام يوسف دارد، رو در رو سخنش را ردّ كند. از
اين رو به فكر فرو رفته و دچار حيرت و ترديد شد.
خداى سبحان در اين مواقع حسّاس، اولياى خود و افراد با
تقوايى چون يوسف را يارى مىكند و پاكى آنان را آشكار ساخته و از آلودگى و
اتهام حفظشان مىفرمايد و همانگونه كه او را تا به آن روز همهجا محافظت
نموده بود، در اينجا نيز با لطف و عنايت ياريش كرد و شاهد و گواهى از
نزديكان خود زليخا (كه بعضى گفتهاند پسرعمويش بود و برخى نيز وى را خواهر
زادهي او مىدانند. به هر صورت گروهى از مفسّران عقيده دارند وى مردى حكيم و
فرزانه بوده است)40 پيدا شد و چون از
قضيه مطلع گرديد و تحير عزيز مصر را ديد - بنا به نقلى داخل خوابگاه شد و
اوضاع را از نزديك ديده و از موضوع پاره شدن پيراهن يوسف نيز مطلع گرديد -
آنگاه رو به عزيز مصر كرد و گفت: اگر
پيراهن او از جلو پاره شده، زليخا راست گفته و يوسف از دروغگويان است و
اگر پيراهن او از عقب پاره شده زن دروغ گفته و يوسف از راستگويان است.41
اين دليل در عين سادگى، حقيقت را به خوبى روشن كرد و جاى
ابهامى باقى نگذاشت، زيرا واضح بود اگر پيراهن از جلو پاره شده بود، نشاندهندهي اين است كه يوسف قصد خيانت داشته و زليخا ممانعت كرده و حضرت از پيش
رو با زليخا كش مكش داشته است، اما اگر پيراهن از عقب دريده شده بود، معلوم
مىشود زليخا قصد كامجويى از يوسف را داشته است و يوسف از خوابگاه
گريخته و او در تعقيب وى از بيرون آمدنش جلوگيرى كرده و ناچار به پيراهن او
در آويخته و در نتيجه از پشت سر دريده است! از اين رو عزيز مصر بى درنگ به
تماشاى پيراهن پرداخت.
هنگامى كه ديد پيراهن يوسف از عقب دريده شده است، صدق گفتار حضرت را دريافت و رو به زليخا كرد و گفت: اين از نيرنگ شما (زنان) است، به راستى نيرنگ شما (زنان) بزرگ است.42 بعد
از بيان اين جمله پيش خود فكر كرد با اين لحن تند و محكوم كردن بانوى كاخ و
حاكم ساختن غلامى زر خريد بر وى، ممكن است حوادث ناگوارى پيش آيد و يوسف يا
زليخا در صدد انتقام از يكديگر برآيند و اوضاع بدتر شده و اقدامات حادّى
از آنان سر زند و از همه مهمتر قصهي مزبور بر سر زبانها بيفتد و آبروى
خاندان عزيز مصر بر باد رفته و كوس رسوايىاش بر سر هر كوى و برزن به صدا
درآيد. به همين سبب به دنبال اين سخنان، براى خاتمه دادن به ماجرا يك جمله
به يوسف گفت و جملهي ديگرى هم به زليخا.
عزيز مصر به يوسف چنين گفت: اى يوسف از اين ماجرا درگذر43 و آنرا ناديده بگير و در جايى ديگر، سخنى از اين داستان به ميان نياور، و به زليخا گفت: از گناه خود استغفار كن44 و توبه نما كه خطا از توست و تو از خطاكاران بودهاى.
نقشهي زنان ديگر مصرى
عزيز
مصر به اين وسيله مىخواست موضوع را مكتوم و پوشيده دارد، تا از داخل خانه
به خارج سرايت نكند و يوسف و زليخا نيز هيچكدام نمىخواستند كسى از ماجرا
مطلع گردد. يوسف نيز به سبب شرافت و فضيلت خانوادگىاش ملاحظهي بانو و
آقاى خويش را مىكرد و به خصوص با تقاضايى كه از وى شده بود، مطلب را ناديده
گرفت و ديگر سخنى به ميان نياورد. زليخا كه مىدانست گناهكار و مجرم است و
شوهرش نيز به گناهش گواهى داده بود، به هيچ وجه نمىخواست كه نامش بر سر
زبانها بيفتد و هر كس و ناكسى دربارهي عشق و علاقهي وى به غلام زر خريد
كنعانى صحبت كند و توطئهي كامجويىاش از اين غلام زر خريد و رد كردن غلام و
سرسختى او نقل مجالس و محافل شريف و وضيع گردد.
ولى اينگونه محيطها در بيشتر
مواقع از دوست و دشمن و احياناً جاسوسان و افراد مشكوك خالى نيست و همهي
افراد چون يوسف، پاكدامن و وظيفهشناس نيستند كه به خاطر آبرو و حيثيت
ارباب و بانو چيزى ابراز نكنند، بلكه كسانى هستند كه روى اغراض سياسى و
مقاصد ديگر، در صدد تهيّهي چنين سوژههايى هستند كه براى پيشبرد اهداف خود
به ديگران گزارش كنند. هرچه كه بود قضيه از داخل قصر به بيرون سرايت كرد و
اين احتمال نيز وجود دارد كه همان شخص شاهد و گواه ماجرا، موضوع را جايى
نقل كرده و سبب شيوع آن گرديده. به هر تقدير دلباختگى زليخا به غلام كنعانى و توطئهي وى به گوش زنان اعيان شهر و بانوان قصرنشين ديگر رسيد
و دربارهي آنچه شنيده بودند، قضاوتها كردند. قرآن كريم نقل كرده كه آنان
زليخا را به باد ملامت گرفته و او را زنى افراطى خوانده و به گمراهى آشكارى
منسوب داشتند. آنان گفتند: زن عزيز، غلام خود را به كام گرفتن از خويش خوانده و در دوستى او فريفته شده (و راه افراط را پيش گرفته) به راستى كه ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم.45
اين ظاهر داستان بود، ولى حقيقت چيز ديگرى بود، وقتى كه
زنان مزبور موضوع دلدادگى زليخا را به جوانى كنعانى شنيدند، و پيش از آن
نيز كم و بيش وصف زيبايى خيركنندهي يوسف را از خود زليخا و كاخنشينان عزيز
مصر شنيده بودند، لذا در صدد برآمدند تا وسيلهاى فراهم ساخته و نقشهاى
بكشند كه اين جوان ماه رو و عفيف را از نزديك ببينند، از اين رو قرآن كريم
به دنبال اين آيه، لحن سخن را تغيير داده و حقيقت را چنين بيان مىكند: و چون (همسر عزيز) از
مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان (كسى) فرستاد و محفلى برايشان آماده كرد و به
هر يك از آنان (ميوه و) چاقويى داد و (به يوسف) گفت: بر آنان در آى، پس چون
(زنان) او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند (و حيران شدند و از شدت هيجان)
دستهاى خود را بريدند و گفتند: منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز
فرشتهاى بزرگوار نيست.46
گرفتارى تازه
حيلهي
زنان مؤثر واقع شد و همانطور كه پيشبينى مىكردند، زليخا مجلسى ترتيب
داد و از آنان دعوت كرد تا معشوقش را نشان دهد و علت گرفتارى و عشق جانسوزش
را آشكارا به ايشان بنماياند، تا غلام ماه سيماى كنعانى را كه موجب اين
همه رنج و ناكامى و در نهايت باعث رسوايى زليخا گرديده است، از نزديك
ببينند و بيش از اين زبان به ملامت و سرزنش زليخا نگشايند.
آنانكه منتظر چنين دعوتى بودند، همگى دعوت زليخا را
پذيرفته و براى مجلس مزبور بهترين لباسها را تهيه كرده و به انتظار فرا
رسيدن روز موعود لحظه شمارى كردند.
سرانجام روز موعود فرا رسيد و زليخا سرسراى كاخ را آمادهي
پذيرايى ايشان كرد و انواع خوراكىها و ميوهها را تهيه نمود. براى هر يك
از بانوان تشك و بالش مخصوصى گذاردند و مجلس را از هر نظر آراستند و زنان
يكى پس از ديگرى به قصر عزيز مصر آمدند و هر كدام در جايگاه مخصوص خود
قرار گرفتند.
ناگفته پيداست كه اين مجلس چگونه مجلسى بوده و اميال
نفسانى تاچه حدّ بر آن حاكم بود. محفلى كه دعوت كنندهاش يكى از بزرگترين و
زيباترين زنان مصر و ميهمانان نيز همطراز وى يا از نظر شخصيّت سياسى و
اجتماعى قدرى بالاتر و پايينتر از او هستند و ثروت بىشمارى نيز در اختيار
دارند و محور زندگى آنان را آرايش بهتر و لباس زيباتر و رسيدگى به سر و
وضع خود، و كامجويى بيشتر از وسايل زندگى تشكيل مىدهد،
پايه و اساس چنين محفلى شهوت است و از در و ديوارش هوا و هوس مىبارد.
راستى كه براى شخص پاكدامن و جوان با ايمانى چون يوسف
صديق زندگى در چنين محيطهاى آلوده و كثيفى چه قدر مشكل و تا چه حدّ ناگوار
است و تحمل ناملايماتى كه از نزديك مىبيند، چه اندازه سخت و دشوار است.
بارى زليخا پيش از تشكيل مجلس، يوسف را در اتاقى براى
انتظار آمدن ميهمانان نشانيد و همينكه مجلس كاملا آراسته شد و ميهمانان
همگى آمدند، انواع و اقسام تنقلات و ميوههايى را كه در آن فصل در شهر وجود
داشت براى آنان مهيّا كرد و به هركدام چاقويى داد تا آماده خوردن ميوه
باشند و در همين وقت نزد يوسف آمد و به او تكليف كرد به سرسرا در آيد.
زنان مصرى كه براى ديدار يوسف دقيقه شمارى مىكردند و شايد
از همان لحظه ورود سراغش را از زليخا و ديگر افراد كاخ مىگرفتند، ناگهان
ديدند كه در باز شد و جوانى در كمال زيبايى و آراستگى و در عين حال با يك
دنيا وقار و متانت و حيا و عفت وارد شد.
آنانكه هيچگاه تصور نمىكردند غلام كنعانى زليخا به اين
اندازه زيبا باشد، يكباره مبهوت جمال خيره كنندهي يوسف گرديدند و آنچنان
از خود بى خود گشته و محو ديدار يوسف شدند كه نفهميدند و دستهايشان را به
جاى ميوه بريدند و بى اختيار فرياد زدند: حاشا
كه اين جوان بشر باشد! اين جوان با زيبايى بى نظيرش كه آنرا با حيا و
وقار و عفت و تقوا تواءم كرده، فرشتهاى است در صورت انسان، و مَلَك
برزگوارى است در لباس آدميان!.
آنان با بيان اين جمله شايد مىخواستند به زليخا بگويند ما
كه تو را در عشق اين جوان ملامت مىكرديم، براى آن بود كه او را بشرى
مانند ساير افراد بشر مىدانستيم، ولى اكنون كه مىبينيم او بشر نيست و در
زيبايى و جمال، فوق افراد بشر و همچون فرشتهاى است، سخن خود را پس گرفته و
حق را به تو مىدهيم! يا مىخواستند بگويند فردى مانند اين جوان كه در
عنفوان شباب و كمال قواى بدنى ميان بهترين كاخها به سر مىبرد و از بهترين
غذاها و راحتىها بهرهمند مىشود و همسرى هم ندارد، يكى از زيباترين
بانوان مصرى يعنى زليخا - كه سمت فرمانروايى و بزرگى بر او دارد - در خلوت
با كمال اصرار از وى كام مىخواهد، ولى او به خاطر خدا پاسخ ردّ به وى
مىدهد و از خلوتگاهش مىگريزد! راستى اين جوان بشر نيست و فرشته است،
مگر بشر معمولى مىتواند اين قدر طاقت و توان داشته باشد.
عملى كه بى اختيار و در حال بهت و حيرت از آنها سر زد و
به جاى ميوهها دستشان را بريدند، فرصتى به دست زليخا داد تا درد دلش را به
آنان بازگويد و علت عشق آتشين خود را بيان نمايد و پاسخ ملامتهاى بىجان
آنان را بدهد، خداى سبحان سخن او را در آن
هنگامه اينگونه بيان فرمود:
اين
است آن جوانى كه مرا دربارهي عشق او ملامت مىكرديد. آرى من (صريحاً مىگويم
كه) از وى كام خواستم، ولى او (از كامروا ساختن من) خوددارى كرد و اگر
دستور مرا انجام ندهد قطعاً زندانى خواهد شد و از افراد خوار (و بى مقدار)
خواهد گرديد.47
يعنى شما كه تاب و تحمل يكبار ديدن او را نداشتيد و با يك
نظر اينگونه فريفته و مدهوش شديد و اختيار از كف داده و به جاى ترنج
دستهاى خود را بريديد، پس من كه سالها در كنارش به سر مىبرم و صبح و شام
با او هستم و پيوسته در برابر چشمانم قرار دارد، چه كنم! اكنون دانستيد كه
بى سبب بر كار من عيبجويى كرده و نسبت گمراهى به من دادهايد و من حق
دارم كه اين چنين شيفتهي اين غلام زيبا گردم و در عشقش سر از پا نشناسم؟
زليخا
اين جملهها را به صورت سرزنش در پاسخ زنان مصرى گفت و سپس پرده از روى
كار برداشت و آنچه در دل داشت، اظهار كرد و گفت: آرى من از او كام
مىخواستم، ولى او دست ردّ بر سينهام زد و به درخواستم بى توجهى نمود . اكنون ديگر كاسهي صبرم لبريز شده و
تاب و توان از دستم رفته و كوس رسوايىام بر سر هر كوى و برزن زده شده
است. حال اگر درخواستم را نپذيرد و گوش به فرمانم ندهد، او را به زندان
مىافكنم و به زارى و ذلت دچارش مىكنم.
اين صراحت لهجهي زليخا و بى پروايىاش در معاشقه با يك جوان
بيگانه، گواهى براى گفتار آن دسته از مفسّران است كه گفتهاند: شوهر زليخا
مرد بى غيرتى بود، از ارتباط همسرش با ديگران متاءثر نمىشد و نيز
مىتواند دليلى بر تسلّط فوقالعادهي وى بر شوهرش باشد.
سرانجام اين جسارت و تهديد و بىپروايى، كار را بر يوسف
پاكدامن و معصوم بسيار سخت كرد و زندگى در آن كاخ با عظمت، وسيع و زيبا را
براى فرزند با ايمان يعقوب از سياه چال تاريك زندان مشكلتر ساخت. به خصوص
وقتى كه زنان مصرى هم با زليخا هم داستان شده و به صورت خيرخواهى، يوسف را
به تسليم در برابر زليخا دعوت كردند و از سرسختى و مخالفت با وى بيمش دادند.
به گفتهي برخى از مفسّران و راويان: هر يك از زنانى كه
يوسف را در آن مجلس ديدند، زليخاى تازهاى براى يوسف شده و تقاضاى كامجويى و عشقبازى از وى كردند و براى دسترسى به يوسف و ملاقات خصوصى با وى
نقشهي تازهاى ريختند و هر يك جداگانه نزد زليخا آمده و به او مىگفتند: اجازه
بده تا ما در خلوت با اين جوان كنعانى مذاكره كنيم و او را به تسليم در
برابر تو سفارش نموده و براى كامروا ساختن تو آمادهاش سازيم. زليخاى ساده
دل و شيفته هم كه مىخواست تا با هر وسيلهاى به مقصود خود نائل شود و به
كام دل برسد، شرايط اين ملاقات خصوصى را در داخل كاخ فراهم مىكرد و زنان
مزبور جداگانه پيش يوسف مىرفتند، اما به محض ورود سخن از عشق خود به ميان
كشيده و دور از چشم زليخا و ديگران سعى مىكردند با گفتار و رفتار خود، ماه
رخسار كنعانى را متوجه خود سازند و دل او را بربايند و تنها چيزى كه از آن
سخنى به ميان نمىآوردند، بحث زليخا و عشق و علاقهاش به يوسف بود.
اين اوضاع و احوال يوسف را وادار كرد تا به معشوق حقيقى و
دلبر واقعى خود - كه در هر پيش آمد ناگوارى او را نگهدارى و محافظت فرموده
بود- رو آورده و نجات خود را از اين دام خطرناكى كه زنان مصرى سر راهش
نهاده بودند، از وى بخواهد. به ويژه وقتى به ياد جملهي تهديدآميز زليخا
مىافتاد كه قدرت خود را به رخ يوسف و ديگران كشيده و صريحاً گفته بود اگر
رام و مطيع نشود، او را به سياه چال زندان مىاندازم و از اين عزت و مناعت
به خوارى و ذلّت مىافكنم.
حضرت سرانجام خواستهي دل را به پيشگاه خداى تعالى بر زبان آورد و روى تضرع به سويش آورده و دست استمداد به درگاهش دراز كرد و گفت: پروردگارا
زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينان مرا بدان مىخوانند و اگر نيرنگ
آنان را از من دور نكنى، به آنها متمايل مىشوم و از جاهلان مىگردم.48
يعنى اگر قرار شود مرا مخيّر سازند تا تقاضاى نامشروع
اينان را بپذيرم يا آنكه بقيّهي عمرم را در زندان سپرى كنم، سپرى كردن عمر
در زندان براى من محبوبتر و تحمل ناكامىها و مشكلات زندان بر من آسانتر
از انجام تقاضاى نامشروع اينهاست، زيرا زندان مرا از قيد اسارت شهوت و هوس
مىرهاند، ولى اين كاخ با عظمت ممكن است مرا با همهي فراخى و زيبايى و
نعمتش اسير شهوت و پاى بند هوا و هوس سازد.
راستى كه عشق و ايمان به خدا - چنانكه پيش از اين گفتيم -
چه سنگر محكم و دژ مستحكمى است براى جلوگيرى از آلودگىها و انحرافات و
اساساً هيچ نيروى ديگرى نمىتواند در چنين مراحل خطرناكى جاى آن را بگيرد و
انسان را از انحراف حفظ كند! جز ايمان به خدا چه نيرويى مىتواند زندان
وحشتناك و تاريك را به خاطر فرار از نافرمانى حق براى فرزند يعقوب از
زندگانى در كاخ وسيع و پرنعمت نخست وزير مصر محبوبتر سازد؟ و چه قدرتى جز
عشق به حق مىتواند تحمل سختىها و شكنجههاى زندان را به خاطر آلوده نشدن
به گناه از آغوش گرم زنان مصرى دلپذيرتر كند.
اين قسمت از داستان يوسف درس خوبى براى كسانى است كه
مىخواهند با گناه مبارزه كنند، آنان بايد با تلاش بسيار از خداى تعالى
استمداد كرده و نيروى ايمان را در خود و ديگران تقويت كنند و در اينگونه
مواقع حساس و خطرناك با كمك آن نيرو، از انحراف و آلودگى مصون بمانند.
يوسف به دنبال تضرّع خود افزود: اگر كيد و نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، به آنان متمايل شده و از (جمله) نادانان خواهم شد.49
اين درس نيز درس آموزندهي ديگرى است كه قرآن كريم دربارهي
اين فرشتهي تقوا و عفّت بيان مىكند كه نمونه و الگوى ديگران باشد و اين
تذكر را مىدهد كه انسان در هر مرحله از ايمان و تقوا باشد و به هر اندازه
به خود مطمئن و اميدوار باشد، بايد باز هم در وقت احساس خطر به نيروى خود
متّكى نباشد و خود را از خداى تعالى بى نياز نداند و براى مبارزه با خطر از
او استمداد كند و بداند كه اگر امداد او نباشد، نمىتواند در مبارزه پيروز
گردد.
در
ضمن اين حقيقت را نيز گوشزد مىكند كه پاسخ مثبت دادن به خواستههاى
نامشروع، و آلوده شدن به گناه از نادانى و جهالت است و شخص عالم و دانشمند
به هيچ وجه حاضر نمىشود آلت دست مردمان بوالهوس شده و خود را به گناه
آلوده سازد.
لطف خداى سبحان كه همهجا شامل حال اين بندهي پاكدامن و
فرمانبردار بوده و پيوسته از بلاها و فتنههاى سخت محافظتش فرموده، در
اينجا نيز به كمكش شتافت و كيد زنان را از وى بگردانيد و تمام آن
دلربايىها وافسونها و سخنان فريبندهي زنان مصرى نتوانست يوسف معصوم را تحت
تاءثير قرار دهد و تزلزلى در ارادهي آهنينش ايجاد كند و تدريجاً شكستهاى پى
در پى كه در راه رام كردن اين جوان كنعانى نصيبشان شد، آنان را دچار ياءس و نوميدى كرد و از مزاحمت او دست كشيدند و در نتيجه
ماه كنعان پيروزمندانه و فاتح از ميدان آزمايش بيرون آمد.
خداوند در قرآن كريم يكى ديگر از نعمتهايش را كه به فرزند يعقوب عنايت كرده چنين يادآور مىشود: پس پروردگارش (دعاى) او را مستجاب كرد و كيد زنان را از وى بگردانيد به راستى او شنواىِ داناست.50
انتقال به زندان
غرور
و خودخواهى همسر عزيز سبب شد تا تهديد خود را عملى سازد، از اين رو به
شوهرش پيشنهاد داد كه يوسف بىگناه را زندانى كند. عزيز مصر نيز گرچه خيانت
همسرش و بىگناهى يوسف را مىدانست و نشانههاى ديگرى هم براى پاكدامنى
يوسف ديده بود، ولى اوضاع و احوال داخل و خارج كاخ و اصرار زليخا او را در
محذور و ناراحتى و فشار شديدى قرار داد؛ زيرا داستان زليخا و يوسف و تقاضاى
كامجويى زليخا از يوسف و امتناع وى از اين كار، در خارج شايع گرديده و
سبب شد تا مردم تحقيق بيشترى دربارهي آن بكنند و شايد كار به جايى كشيده بود
كه بيشتر زنان و مردان مصرى مشتاق ديدار اين جوان ماه روى كنعانى گشته و
دردسرى براى عزيز مصر و كاخنشينان فراهم كرده بودند. سرانجام موضوع به
صورت معمّايى در آمده و مخالفان عزيز مصر نيز از اين ماجرا به عنوان
حربهاى عليه او استفاده مىكردند و از طرفى ترسيدند كه به دنبال وقايع
گذشته، زليخا رسوايى تازهاى به بار آورد و عزيز مصر وادار شد تا براى
پايان دادن به ماجرا تصميم جدّى بگيرد و به هر صورت كه ممكن است غائله را
خاتمه دهد.
براى اين كار با مشاورانش مشورت كرد و تصميم بر اين شد كه
يوسف را چندى به زندان افكنند تا اولاً سر و صداها از بين برود و ثانياً با
زندانى كردن يوسف در خارج چنين منعكس كنند كه وى گناهكار است و در صدد
خيانت بوده و همسر عزيز، گناهى در اين ماجرا نداشته است.
اما شواهد پاكدامنى يوسف به حدّى بود كه با اين صحنهسازىها نمىتوانستند او را خائن و گنهكار و زليخا را پاكدامن و امين معرفى كنند. امّا زليخا با تسلّطى كه بر شوهرش داشت و نيز زبونى عزيز مصر و مشاورانش در برابر اراده و فرمان زليخا، براى آنان راهى جز اين نبود. اگر
مرد غيور و با اراده ديگرى به جاى عزيز مصر بود هيچگاه همسر خيانتكار
خود را آزاد نمىگذاشت و غلام پاكدامنى را كه سالها با كمال پاكى و صداقت و
امانت در خانهي او انجام وظيفه كرده بود، بدون هيچ جرم و گناهى به زندان
نمىانداخت.
البته شايد اگر يوسف به خاطر زيبايىاش مورد علاقه زليخا نبود و او اميدوار
نبود كه يوسف پس از رفتن به زندان و ديدن ناملايمات و سختىهاى زندان،
احتمالاً ممكن است رام وى گردد و حاضر به كامجويىاش شود، شايد يوسف عزيز
را به قتل مىرساندند و اين جوان معصوم و فرزند پاك پيامبر بزرگ الهى
قربانى توطئهها و هوسرانىها و عياشىهاى كاخنشينان مصر مىگرديد. قرآن كريم زندانى شدن يوسف را اينگونه بيان مىكند: پس از ديدن آن نشانهها (پاكدامنى يوسف) صلاح ديدند كه او را تا مدتى زندانى كنند.51
پينوشتها:
38- يوسف/ 27.
39- در اينجا برخى از مفسران نكته
جالبى گفتهاند كه از تهمت زدن زليخا در آن موقع حساس به يوسف معلوم مىشود، عشق و علاقه وى حقيقى نبود و پايه و اساس آن را شهوت تشكيل مىدهد
و او يوسف را فقط به سبب جمال و زيبايش دوست مىداشت و گرنه هيچگاه
حاضر نمىشد او را متّهم سازد و تقاضاى زندان و تنبيه بكند.
40- در بعضى از نقلها و روايتها
نيز هست شاهد مزبور كودكى گهوارهاى بوده كه خداى تعالى او را به سخن
آورد تا به پاكدامنى يوسف گواهى دهد يا يوسف از وى خواست كه به سخن
آيد و گواهى و او به صورت اعجاز و خرق عادت به سخن آمده و گواهى مزبور
را به نفع يوسف داد. مجمعالبيان: ج 5، ص 227؛ تفسير قمى: ص
318-320.
41- يوسف/ 27-28.
42- يوسف/ 29.
43- يوسف/ 30.
44- يوسف/ 30.
45- يوسف/ 31.
46- يوسف/ 31.
47- يوسف/ 33.
48- يوسف/ 34.
49- يوسف/ 34.
50- يوسف/ 35.
51- يوسف/ 36.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|