|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليهالسلام)/ قسمت پنجم
احتجاج با فرعون
موسى و هارون سخن را از اينجا آغاز كردند و گفتند: ما فرستادهي پروردگار جهانيانيم، بنىاسرائيل را با ما بفرست و از قيد اسارت و ستم رها ساز.
فرعون براى تحقير موسى و تكذيب سخن او نخست در جواب آن حضرت گفت: مگر ما نبوديم كه تو را در كودكى نزد خود تربيت كرديم و سالها از عمر خويش را در ميان ما به سر بردى؟ سپس به داستان قتل آن مرد قبطى اشاره كرد و ادامه داد: و آن كارى را كه نبايد بكنى كردى و (سپاس ما را نداشتى) كفران نعمت ما كردى!1 به اين
ترتيب خواست بگويد كه سابقهي تو نزد ما به خوبى روشن است و ما تو را از
كودكى بزرگ كرديم و وضع تو را مىدانيم. پس از كجا به رسالت رسيدى و
فرستادهي پروردگار جهانيان گشتى؟
موسى (عليهالسلام) در جواب او فرمود: آن
روز كه من آن كار را كردم (و آن مرد را كشتم) از سرانجام آن آگاه نبودم
(و نمىدانستم منجر به قتل آن مرد مىشود و من ناچار به ترك وطن مىشوم) و
چون از شما ترسيدم، فرار كردم و پروردگارم به من حكم (و فرزانگى) بخشيد و
از پيغمبرانم قرار داد.2
به دنبال آن در پاسخ آن قسمت كه گفته بود: ما تو را در كودكى نزد خود تربيت كرديم و مىخواست ضمن تحقير موسى منّتى هم بر سر آن حضرت بگذارد، فرمود: مگر اين نعمتى است كه منّت آن را بر من مىنهى در حالى كه بنىاسرائيل را به بردگى گرفتهاى؟ 3
يعنى منشاء آن ماجرا نيز ظلم و ستم تو بود كه بنىاسرائيل
را بردگان خود دانسته و هرگونه ستمى را دربارهي آنان روا داشتهاى تا آنجا
كه دستور سر بريدن پسران آنها را صادر كردى و آن دستور ظالمانهي تو سبب شد
كه مرا به دريا اندازند و دست تقدير به قصر تو و تحت كفالت تو درآورد. اين
چه منّتى است كه تو بر ما دارى و چه نعمتى است كه انتظار سپاس آنرا از من
دارى؟ مگر ظلم و بيدادگرى نعمت است يا زورگويى چون تو، حق سپاس بر كسى
دارد و ولى نعمت مردم ستمديده مىگردد؟ اين تو هستى كه نعمتهاى خدا را
ناسپاسى كرده و به جاى دادگسترى و رسيدگى به كار خلق خدا، آنها را به
بردگى گرفته و هرگونه ستمى را در مورد آنها روا مىدارى!
فرعون
كه تا آن روز خود را در برابر چنين منطق نيرومند و زبان گويايى نديده بود و
هر چه مىگفت، اطرافيان چاپلوس بدون چون و چرا تصديق مىكردند و بلكه
جنايات و بيدادگرىهاى او را پردهپوشى كرده و براى هر كدام بهانهاى
تراشيده و به صورت حق جلوه مىدادند و به صورت معبودى او را مىپرستيدند،
يكّهاى خورد و قبل از آنكه راه خشونت و تهديد پيش گيرد، خواست تا از همان
راه تحقير و احياناً استهزا و تهمت موسى را از ميدان بيرون برد و اگر اين
حربهها كارگر نيفتاد، آنگاه با اسلحهي تهديد و خشونت به ميدان موسى بيايد.
به همين منظور از موسى كه گفته بود: من فرستادهي پروردگار جهانيانم توضيح خواسته و پرسيد: پروردگار جهانيان چيست؟ 4
موسى در جواب گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، اگر اهل يقين هستيد.5
فرعون كه خود را پروردگار مردم معرفى كرده بود شايد خود او
و بندگانش عقيده داشتند كه هر جهانى پروردگارى دارد، آسمانها هر كدام
پروردگارى دارد و زمين هم داراى پروردگار جدايى است و همهي پروردگارها نيز در
فرمان خداى جهان هستند،6 نمىتوانستند معناى سخن موسى را درك كنند و چنين پروردگارى به طور مستقل و جدا
براى آنها مصداق و مفهومى نداشت. همين انحطاط فكرى و جهالت اطرافيان
فرعون بهانهاى به او داد تا منظور خود را كه همان تحقير موسى بود عملى
سازد و رو به اطرافيان خود كرده بگويد: آيا نمىشنويد؟7 يعنى نمىبينيد كه پايهي معلومات و درك اين مرد تا چه اندازه است كه وقتى از او مىپرسم پروردگار جهانيان چيست؟ جواب را وارونه كرده و همان سخن را تكرار مىكند!
موسى كه مىخواست تا در همان نخستين برخورد با فرعون، خداى
يكتا را به او و اطرافيانش معرفى كند و به اشتباهى كه از نظر پرستش داشتند
واقفشان سازد، به تحقير فرعون اهميتى نداد و گفت: پروردگار پدران گذشتهتان.8
يعنى اين اشتباه است كه شما خيال كردهايد هر عالمى را
پروردگارى بوده و پروردگار شما نيز فرعون است و بايد او را پرستش كنيد،
بلكه تمام اين جهان هستى و موجودات بىشمار و همهي شما و پدران گذشته و
فرزندان آيندهتان را يك پروردگار بيش نيست و او همان پروردگار جهانيان است
كه مرا به رسالت به سوى شما فرستاده است.
فرعون كه حربهاى به دستش افتاده بود و مىخواست بيشترين استفاده را از آن بر ضدّ موسى بنمايد، به دنبال گفتار قبلى خود گفت: اين شخص كه به اصطلاح رسول شماست و به سوى شما فرستاده شده، ديوانه است.9
موسى از سخن باز نايستاد و باز هم دنبالهي سخن را ادامه داد و فرمود: پروردگار مشرق و مغرب و هر چه ميان آنهاست، اگر مىفهميد.10
فرعون كه ديد با اين حرفها نمىتواند موسى را از سخن
بازدارد و حربهي تهمت هم كارگر نيفتاد، به زور و تهديد متوسل شد و به موسى
گفت: اگر معبودى جز من بگيرى (و غير مرا پرستش كنى) تو را در زمره زندانيان قرار خواهيم داد.11
و اينكه نگفت تو را به زندان مىافكنم و گفت تو را در زمره زندانيان قرار مىدهم،
شايد براى آن بود كه وضع سخت زندانيان و شكنجههاى عجيب ماءموران فرعون،
براى همه روشن بود و مردم مىدانستند اگر كسى زندانى شود و نامش در ليست
زندانيان درآيد، چه سرنوشت شومى در پيش دارد و چگونه در زير دست و پاى
دژخيمان فرعون به بدترين وضع جان مىدهد.
موسى كه گويا انتظار همين گفتار را مىكشيد و مىخواست تا
دشمن را با منطق نيرومند خود، از غرور و نخوت به زير آورد و عجز و زبونىاش
را بر وى آشكار سازد، در اينجا دنبالهي سخن را رها كرد و فرمود: اگر چه براى تو حجتى آشكار (و معجزه و دليلى روشن بر صدق مدّعاى خويش) بياورم؟ 12
فرعون گفت: آن را بياور اگر راست مىگويى.13
ناتوانى فرعون در برابر معجزهي موسى (عصا و يد بيضا)
موسى
بىدرنگ عصاى همراهش را به زمين انداخت و ناگاه به صورت اژدهايى عظيم درآمد.
به دنبال آن دست به گريبان برد و چون بيرون آورد، نورى از آن برتافت كه
شعاعش چشم بينندگان را خيره كرد.
فرعون با ديدن
آن دو معجزهي بزرگ و وعدهاى كه به موسى داده بود، خواست به وى ايمان آورد.
اما هامان! وزير و مشاور مخصوص فرعون مانع اين كار شد و به او گفت: تو
اكنون خدايى هستى كه تو را پرستش مىكنند، چگونه مىخواهى با داشتن اين
مقام پيرو بندهاى گردى؟ 14
در پارهاى از روايات نيز نظير اين داستان با مختصر اختلافى نقل شده است، و الله اءعلم.
به هر صورت، فرعون كه انتظار نداشت با اين دو منظرهي
هولناك و خيرهكننده رو به رو شود و فكر نمىكرد موسى داراى چنين معجزاتى
باشد، در كار خويش فرو ماند و چارهاى نديد جز آنكه از راه عوام فريبى و
تهمت، حق را پنهان و براى حفظ مقام خود، حسّ وطنپرستى مردم را تحريك كند و
با خود همدست سازد، باشد كه به اين وسيله چند صباح ديگر پايههاى لرزان كاخ
استبداد و ستمگرى خود را استوار سازد و به جنايات خود ادامه دهد. به همين
منظور رو به اطرافيان كرد و گفت: اين
مرد جادوگر ماهرى است كه مىخواهد شما را به وسيلهي جادوى خويش از
سرزمينتان بيرون كند و خود و خويشان و قومش، مالك و فرمانرواى اين سرزمين
گردند. اكنون شما دربارهي او چه نظرى داريد؟ 15
برخى گفتهاند: نيروى اعجاز چنان او را سرگشته و نگران
خويش ساخت كه به طور كلى بزرگى مقام خود را فراموش كرد و به اندازهاى عجز و
زبونى بر وى چيره شد كه ندانست چه مىگويد و خود را باخته و گم كرد.
اطرافيان فرعون كه پروردگار خود را آنچنان ترسان ديدند، به وى گفتند: او و برادرش را مهلت ده و ماءموران خود را به شهرها بفرست تا همهي جادوگران ماهر را به نزد تو آورند16 و در روز معينى به نبرد موسى برخيزند و جادو را به جادو پاسخ دهند.
شايد براى بار دوم فرعون از سراسيمگى و پريشانى كه پيدا كرده بود، رو به موسى كرد و گفت: اى
موسى! آيا نزد ما آمدهاى تا به وسيلهي جادوى خويش ما را از سرزمينمان
بيرون كنى؟ اما بدانكه ما نيز جادويى همانند آن براى تو بياوريم. پس
ميان ما و خودت وعدهگاهى بگذار و موعدى را مقرر كن كه ما و تو از آن تخلّف
نكنيم.17
موسى پذيرفت و روز عيد را كه روز اجتماع و جشن مردم بود
براى اين كار معيّن كرد. فرعون هم ماءمورانى به سراسر مصر گسيل داشت تا هر
ساحر زبردست و جادوگر ماهرى را در هرجا كه هست براى روز موعود و نبرد با
موسى به پايتخت بياورند.
اجتماع ساحران براى معارضهي با موسى (عليهالسلام)
سحر و جادو در سرزمين مصر اهميت فراوانى داشت و فراعنهي مصر نيز براى حفظ
مقام و حكومت خود، از وجود آنها بهرههاى زيادى برده و جويندگان آن علم را
تشويق مىكردند و چنانكه در حديث آمده، يكى از اسرار اينكه خداوند
متعال معجزهي موسى را نيز عصا و يد بيضاء قرار داد، همين بود كه معجزهي آن
حضرت از سنخ كار ساحران باشد و بر اثر مهارتى كه در اين علم داشتند، به
معجزه بودن كار موسى ايمان بياورند، چنانكه بزرگترين معجزهي پيغمبر اسلام
نيز قرآن بود، زيرا علم فصاحت و بلاغت در زمان آن حضرت (ميان عرب) رواج
بسيارى داشت و چون فصحاى بزرگ عرب قرآن را ديدند، دانستند كه اين گفتار بشر
نيست و به معجزه بودن آن اعتراف كردند.
متن حديث را كه صدوق در كتاب عيون و عللالشرائع از امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا (عليهالسلام) روايت كرده، اين است كه ابن سكيّت گويد: به
امام عرض كردم: چرا خداى عزوجل موسى بن عمران را به عصا و يد بيضاء و آلت
سحر مبعوث فرمود و عيسى را به طب و محمد را به كلام و خطب؟ حضرت در پاسخ
من فرمودند: خداى تعالى چون موسى را فرستاد، علم سحر بر مردم زمان وى چيره
شده بود. موسى نيز از جانب خداى تعالى معجزهاى آورد كه مردم نتوانند
مانندش را بياورند و سحر و جادويشان را باطل سازد و برهان و حجت را بر
ايشان ثابت و پابرجا كند و عيسى را در زمانى مبعوث فرمود كه بيمارىها در
آن زمان بسيار بود و مردم به طبابت احتياج داشتند. عيسى نيز از همان نمونه
معجزهاى آورد كه سنخش در نزد آنان نبود، معجزهاى كه به اذن خدا مرده را
زنده مىكرد و كور مادرزاد و برصدار را شفا مىداد و به اين ترتيب حجت خود
را بر ايشان ثابت مىكرد. خداى تبارك و تعالى محمد (صلي الله عليه و آله) را در وقتى مبعوث
فرمود كه خطب و كلام (و شعر و فصاحت و بلاغت در گفتار) بر اهل زمان غلبه
كرده بود. آن حضرت نيز از كتاب خداى عزوجل و موعظهها و احكام آن معجزهاى
آورد كه گفتار آنان را بدان باطل كرد و حجت را به آن وسيله بر آنها اثبات
كرد.18
بارى در زمان موسى علم سحر و جادو رونق فراوانى داشت و هر
كه را در اين علم مهارتى بود، اهميت بيشترى در نظر مردم آن زمان پيدا مىكرد. فرعون نيز خواست تا از وجود آنها براى تحكيم موقعيّت متزلزل خويش
استفاده كند، از اين رو جادوگران ماهر را از سراسر مملكت دعوت كرد و آنها
را براى عيد (روز موعود) آمادهي مبارزه با موسى نمود.
دربارهي تعداد ساحرانى كه براى مبارزه با موسى جمع شدند،
اختلاف است و اكثراً تعداد آنها را هفتاد نفر ذكر كردهاند. البته برخى هم
آنها را چندين برابر، يعنى چندين هزار ذكر كرده و گفتهاند: اين هفتاد
نفر را از ميان آنها انتخاب كردند كه سرآمدشان بودند.
سرانجام روز موعود فرا رسيد و ساحران آمادهي پيكار شدند.
قرآن كريم نقل مىكند كه قبل از اينكه ساحران دست به كار سحر خود شوند، به فرعون گفتند: اگر ما پيروز شويم مزدى هم داريم؟19 در ضمن اينكه وعدهي بهترين مزدها را به آنها داد، گفت: آرى شما در آن وقت از مقرّبان (درگاه من نيز) خواهيد بود. 20
عبدالوهاب نجّار از اين سوال و جواب استفاده كرده كه معلوم
مىشود انجام فرمان فراعنهي مصر، براى همه واجب بوده و ناچار بودهاند تا
دستورهاى آنها را بدون چون و چرا و بدون درخواست مزد اجرا كنند.21
موضوع ديگرى كه در قرآن در اين قسمت از داستان ذكر شده و
گواه بر اين است كه فرعون بيشترين تشويق را در حق ساحران كرد تا بلكه به
دست يارى آنها تاج و تخت خود را از خطر برهاند، اين بود كه از طرف فرعون
به مردم گفتند: شما نيز براى تماشا در مركز موعود حاضر شويد تا اگر ساحران پيروز شدند از آنها پيروى كنيم.22
در صورتىكه اگر ساحران پيروز مىشدند، مردم از آنها
پيروى نمىكردند بلكه از همان آيين آنها كه پرستش فرعون بود پيروى مىكردند؛ در حقيقت از فرعون اطاعت مى كردند، اما مطلب را به اين صورت
گفتند تا رشوهي بيشترى از نظر مقام اجتماعى به آنها بدهند و آنها را به
كار خود دلگرمتر سازند، گذشته از اينكه حضور تماشاچيان و شعارهايى كه به
نفع ساحران مىدادند، در پيروزى احتمالى آنان و شكست رقيب بسيار مؤثر بود.
اندرز موسى (عليهالسلام) و نيرنگ فرعون
كوشش
فراوانى كه فرعون و دار و دستهاش با جمعآورى ساحران براى در هم كوبيدن
موسى و هارون و معجزهي حيرتانگيزش كرده بودند و تبليغات زيادى كه در مملكت
مصر به راه انداخته و پولهاى گزافى كه در اين راه خرج كرده بودند، براى
تودهي مردم نادان جاى ترديد باقى نگذاشته بود كه دشمن دستگاه جبّار فرعون
شكست خواهد خورد و مانند گذشته باز هم پايههاى حكومت ظالمانهي او محكم
خواهد شد.
ظواهر امر نيز نشان مىداد كه پيروزى با ساحران است، تا
جايى كه خود آنها نيز هنگامى كه به ميدان آمده و چشمشان به انبوه جمعيت
طرفدار خود و بىكسى و غربت موسى افتاد و جادوهاى خود را حاضر كردند،
ترديدى در پيروزى خود نديدند و گفتند: سوگند به عزت فرعون كه ما پيروزيم.23
اما كليم خدا كه به وعدهي پروردگار خويش دلگرم بود و اين ظواهر فريبنده، تزلزلى در وى ايجاد نمىكرد، وقتى جمع ساحران و مردم مصر و
شوكت خيرهكنندهي فرعون را كه با اطرافيان خود براى تماشاى آن منظره آمده
بود و در جايگاه مخصوص قرار داشتند مشاهده فرمود، ابتدا براى اتمام حجت و
پند و اندرز آنان، حاضران را كه جادوگران و فرعون نيز جزء آنها بودند
مخاطب ساخت و فرمود: واى
بر شما! (متوجه باشيد) به خدا دروغ نبنديد كه خداوند شما را به عذاب (سخت)
نابود كند و هر كه افترا و دروغ بندد نوميد گردد و به مطلوب و هدف خود
نرسد.24
اين گفتار كه از قلبى پاك سرچشمه گرفته بود و بلكه حقيقتى
بود كه موسى به صورت اندرز به آنها فرموده بود، تزلزلى در ارادهي ساحران
ايجاد كرد و به فكر فرو رفتند و شايد شيوهي همهي افرادى كه به خدا و روز جزا
ايمان ندارند، همين باشد كه چون از نظر روحى تكيهگاهى ندارند، هميشه در
حال اضطراب و نگرانى هستند و با يك تذكر كوتاه كه از جانب معتقدان به مبداء
و معاد به آنها داده مىشود، تعادل خود را از دست مىدهند و در كار خود
متزلزل مىگردند.
به هر صورت روحيهي ساحران با اين تذكر كوتاه و گفتار حق
تضعيف شد و اختلاف و دو دستگى ميان آنها ايجاد گرديد و گروهى از آنها در
كار خود مردّد شدند و آثار نخستين شكست در طرفداران فرعون آشكار گرديد.
اين خبر به گوش فرعون و دار و دستهاش رسيد و براى جبران
آن، دستور داد فوراً جلسهاى سرى تشكيل دهند و ساحران را در آن مجلس گرد
آورند تا فرعون براى آنها سخنرانى كند. وقتى ساحران حاضر شدند، فرعون و
طرفدارانش به آنها گفتند: اينان
دو جادوگرند كه مىخواهند با جادوي خويش شما را از سرزمينتان بيرون كنند و
آيين نيك شما را از بين ببرند. تصميمتان را قطعى كنيد و با همدلى در يك صف
به مبارزه با آنان برخيزيد و بدانيد كه هر كس برتر شود رستگار (و پيروز)
است.25
فرعونيان در اينجا باز هم از بىخبرى و نداشتن رشد و
آگاهى ساحران كه تودهاى از همان مردم نادان بودند استفاده نموده و آنان را
در پيمودن راه باطل خويش محكم و پابرجا كردند و براى تحريك ساحران از
غريزهي مالدوستى و وطنپرستى و علاقه به مليّت و آيين نياكانشان به نفع
خويش بهرهبردارى كردند.
نخست آنكه گفتند: موسى و هارون مىخواهند با جادوى خويش
شما را از سرزمينتان بيرون كنند، و ديگر آنكه اينان مىخواهند آيين مقدس و
مليّت شما را از بين ببرند و به اين ترتيب شما بايد بيشترين كوشش خود را
كرده و كاملاً همدل شويد و در يك صف به مقابله با آن دو قيام كنيد.
سحر ساحران و معجزهي موسى (عليهالسلام)
ساحران
در برابر چشم هزاران نفر كه شايد بر اثر جهل و نداشتن رشد اجتماعى، از
اعماق دل پيروزى خود را آرزو مىكردند، پيش آمدند و به موسى گفتند: تو ابزار سحرت را به كار مىاندازى يا ما بيندازيم.26
موسى فرمود: شما بيندازيد27 و
با اين جمله ساحران همهي ريسمانها و عصاهايى را كه قبلاً آماده كرده
بودند، بر زمين انداختند و در نظر موسى (و ديگران) به صورت مارهايى درآمد
كه راه مىرفتند.
منظرهي عجيبى بود، در صحرايى وسيع، دهها و شايد صدها و
هزارها ريسمان و چوب به صورت مارهايى درآمده و شروع به جست و خيز كردند.
قرآن كريم مىگويد: ديدگان مردم را مسحور و ترسى در آنها ايجاد كردند و سحرى عظيم آوردند.28
منظره به حدّى وحشتناك بود كه حضرت موسى نيز احساس ترس كرد
و مختصر رعبى در دلش ايجاد شد، اما در همان حال، وحى خداوند آن ترس اندك
را نيز از دلش بيرون برد و به او خطاب شد: اى موسى! نترس
كه تو برترى. آنچه در دست راستت دارى بيفكن كه هر چه را اينان ساختهاند،
ببلعد، زيرا اينان نيرنگ جادوگرى را ساختهاند و جادوگر هرجا باشد (يا هر
چه بياورد) رستگار (و پيروز) نخواهد شد.29
موسى بىدرنگ عصاى خود را بيفكند و ناگهان به صورت اژدهايى عظيم درآمد و در چشم برهم زدنى همهي آلات سحر و ابزار كار ساحران را بلعيد. تماشاگران
كه آن اژدهاى عظيم را با آن هيبت ديدند، از ترس پا به فرار نهادند و به
گفتهي برخى از مورخان، صدها نفر زير دست و پا رفتند و غوغاى عظيمى بر پا شد.30
ايمان ساحران
در
اين وقت حق براى ساحران آشكار گرديد و چنان تحت تاءثير معجزهي موسى قرار گرفتند
كه بدون تاءمل، پيش روى موسى به خاك افتاده و ايمان خود را به خداى موسى و
هارون اظهار كردند و به عجز و زبونى خود در برابر قدرت الهى اعتراف نمودند.
فرعون كه در برابر شكستى ناگهانى، و عملى انجام شده قرار
گرفته بود و انتظار نداشت چنين شكست سختى آنهم از جانب افرادى كه اميدوار
بود پايههاى لرزان حكومت ظالمانهاش را به وسيلهي آنها پابرجا و مستحكم
سازد نصيبش گردد، بىاندازه خشمناك شد و براى اينكه سرپوشى بر ناتوانى
خود بنهد و شرمندگى خود را مخفى سازد، بر ساحران بانگ زد و گفت: آيا
پيش از آنكه من به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد (اكنون معلوم شد كه
استاد شما در سحر او بوده) و او بزرگ شماست كه سحر را به شما ياد داده است.31
فرعون، موسى را مىشناخت و مىدانست كه هيچ تماس قبلى بين
موسى و ساحران برقرار نشده و شايد موسى تا آن روز هيچ يك از آنها را
نديده است، اما چه كند كه براى حفظ مقام خود ناچار است در آن موقع حساس به
هر تهمت و دروغى متوسل شود و به هر ترتيبى شده، بر ناتوانى خود سرپوش نهد
و احياناً از ايمان مردم ديگر جلوگيرى كند.
در سورهي اعراف آمده است كه رو به ايشان كرد و گفت: اين نقشهاى است كه شما كشيده بوديد تا مردم را از شهرشان بيرون كنيد32 و
به اين ترتيب آنها را متهم به همكارى با موسى و طرح نقشه و توطئه بر ضدّ
دستگاه سلطنت خود كرد و به دنبال اين جمله باز هم خواست احساسات تودهي مردم
را بر ضدّ آنها تحريك كند و به اين وسيله حق را بر مردم بپوشاند. از اين رو
گفت: نقشه كشيده بوديد تا مردم را از شهرشان بيرون كنيد
و با اين گفتار خواست براى چندمين بار به دروغ به مردم وانمود كند كه موسى
و يارانش مىخواهند شما را از شهر و ديارتان بيرون كنند و خود وارث اين
سرزمين گردند.
سپس فرعون قيافهي خشونتآميزى به خود گرفت و ساحران را به سختترين شكنجهها تهديد كرده گفت: دستها و پاهايتان را برعكس يكديگر قطع و بر تنههاى نخل آويزانتان مىكنم تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سختتر و پايدارتر است.33
فرعون كه تا آن روز جمعى چاپلوس را اطراف خود ديده بود كه
براى گذراندن زندگى چند روزه دنيا به هر جنايتى تن داده بودند و دستورهاى او
را بى چون و چرا اجرا مىكردند، آنها را به كشتن و بستن و گرفتن جان
تهديد كرد، ولى غافل از آنكه ساحران با ديدن آن معجزهي عجيب و بلكه معجزات
ديگرى كه ضمن آن معجزه مشاهده كردند، دانستند كه ادعاى فرعون كه خود را
پروردگار آنان مىداند، پوچ و واهى است و پروردگار حقيقى همان پروردگار
موسى و هارون است و زندگى دنيا مقدمهي زندگى جهان ديگر است و چنان نيست كه
انسان با از دست دادن زندگى اين جهان از بين برود، از اين رو با كمال شهامت
و بينش در پاسخ او گفتند: ما
هرگز تو را بر اين معجزهها كه براى ما آمده و آن خدايى كه ما را آفريده
است ترجيح نمىدهيم. پس تو هر چه مىكنى بكن كه فقط زندگى اين دنيا را از
ما مىگيرى34 و در سراى ابديّت و جهان آخرت فرمان تو نافذ نيست، سعادت آن جهان را نمىتوانى از ما برگيرى و ما زيانى نخواهيم كرد كه به سوى پروردگارمان مىرويم.35 و به دنبال اين گفتار ادامه دادند: ما به پروردگار خود ايمان آوردهايم تا گناهان ما و آن جادوگرى كه ما را به آن مجبور كردى را بيامرزد و خدا بهتر و پايدارتر است.36
شايد اين جملهي اخير پاسخ آن قسمت از گفتار فرعون بود كه به
آنها وعده داد در صورت پيروزى همهگونه احسانى دربارهي آنها بنمايد و در
وقت تهديد نيز به آنها گفت: تا بدانيد عذاب كداميك از ما سختتر و پايدارتر است.37
به هر صورت، اينان كه پيش از ديدن معجزهي موسى هيبت و ابّهت فرعون دلهاشان را احاطه كرده بود و در باطل خود چنان محكم بودند كه گفتند: به عزّت فرعون كه ما پيروزيم38 با
ديدن آيات حق چنان بصيرتى پيدا كردند كه براى فرعون عزتى نمىديدند و دنيا
و اموال بىحساب او نزد ايشان منزلتى نداشت و آن جملات زيبا و كلمات حكمتآميزى را كه حكايت از يك جهان ايمان و استقامت مىكرد، با كمال شهامت در
برابر فرعون اظهار كردند.
از آيات قرآنى كه به دست نمىآيد كه سرانجام فرعون با
ساحران چه كرد و آيا تهديد خود را دربارهي آنان عملى كرد يا نه؟ ولى طبرى و
ابن اثير در تاريخ خود نقل كردهاند كه فرعون به تهديد خود عمل كرد و دست و
پاى آنها را همان طور كه گفته بود قطع كرد و به درخت آويزان نمود و اين
جمله را خداى تعالى در سورهي اعراف از آنها نقل كرده كه گفتند:
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ؛39
پروردگارا! صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران.
پينوشتها:
1- شعراء/ 16 - 19.
2- شعراء/ 20 و 21.
3- شعراء/ 22.
4- شعراء/ 23.
5- شعراء/ 24.
6- اقتباس از تفسير الميزان: ج 15،
ص 270 به بعد.
7- شعراء/ 25.
8- شعراء/ 26.
9- شعراء/ 27.
10- شعراء/ 28.
11- شعراء/ 29.
12- شعراء/ 30.
13- شعراء/ 30.
14- عرائسالفنون: ص 116.
15- شعراء/ 34 و 35.
16- شعراء/ 36 و 37.
17- طه/ 57 و 58.
18- عللالشرائع: ص 123 - 124.
19- شعراء/ 41.
20- شعراء/ 42.
21- قصصالانبياء: ص 188.
22- شعراء/ 39 و40.
23- شعراء/ 44.
24- طه/ 61.
25- طه/ 63 - 64.
26- طه/ 65.
27- طه/ 66.
28- اعراف/ 116.
29- طه/ 68 و 69.
30- مؤلف كتاب عرائسالفنون در اينجا اژدهاى مزبور را به اوصافى دهشت انگيز توصيف كرده و از جمله آنكه
مىنويسد: عصاى موسى به صورت اژدهايى درآمد كه چهار پاى كوتاه و سخت
داشت و چون سرش را بلند مىكرد، از بام خانهها مىگذشت. دم خود را بر
هر چه مىزد، آن را خرد كرده و مىشكست و با پاى خود سنگهاى سخت را مىشكست و هر چه زير پاى او قرار مىگرفت، خرد مىشد. چشمانش چون دو تنور
آتش خود نمايى مىكرد و از سوراخهاى بينىاش باد زهرآگينى مىوزيد.
ميان دهانش دوازده ذراع بود و دندانهايى در دهانش ديده مىشد.
البته در هيچ تاريخ معتبرى ذكرى از اين اوصاف به ميان نيامده، ولى از
مجموع آيات و رواياتى كه رسيده معلوم مىشود كه اژدهاى مزبور بسيار
مهيب و وحشتناك بوده است. (عرائسالفنون: ص 118 و 119).
31- طه/ 71.
32- اعراف/ 123.
33- طه/ 71.
34- طه/ 72.
35- شعراء/ 50.
36- طه/ 73.
37- طه/ 71.
38- شعراء/ 44.
39- اعراف/ 126.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|