|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت يوسف (عليهالسلام)/ قسمت چهارم
ماه كنعان در زندان
يوسف
بىگناه به جرم پاكدامنى و عفت به زندان افتاد و كاخ آلوده به هوا و هوس و
شهوت و بىعدالتى را براى عزيز مصر و همسر هوسرانش گذاشت. يوسف اگر چه از
بهترين زندگىها و نعمتها به سختترين مكانها منتقل شد، اما چون وجدانش
آسوده و دلش آرام و توكل و اعتمادش به خداى رحمان بود، سختىهاى زندان در
وى اثرى نكرد و زندگى در آن محيط تاريك و سخت برايش از كاخ عزيز مصر با آن
همه فراخى و آسايش به مراتب لذّتبخشتر بود و آنچه به خصوص آن زندگانى
سخت را برايش جانبخشتر مىكرد، اين بود كه آن حضرت محيط زندان را براى
انجام ماءموريت الهى كه به عهدهاش بود، آمادهتر مىديد تا رسالتى را كه
از نظر ارشاد و تبليغ مردم دارد، ميان افراد زندانى بهتر انجام دهد، از
اين رو از همان آغاز ورود به زندان شروع به تبليغ مرام مقدّس توحيد و ارشاد
افراد زندانى نمود.
تربيت صحيح و اصالت خانوادگى و مسئوليتى كه در رسيدگى به
وضع بيچارگان و گرفتاران در خود احساس مىكرد، او را وادار كرد كه در هر
فرصت و موقعيّتى با محدوديّتهايى كه در زندان داشت، به دلجويى از
گرفتاران و عيادت بيماران زندانى برود و رفع گرفتارى و پرستارى آنان را به
عهده گيرد و مشكلاتشان را در حدّ مقدور برطرف سازد. اين اخلاق پسنديده با
زيبايى صورت و شيوايى منطق، گفتار متين و علمي كه خداوند به او عنايت فرموده
بود، موجب شد تا زندانيان را در همان روزهاى نخست متوجّه خود سازد و همگى
شيفته و دلباختهي رفتار او گردند و مشكلاتشان را با وى در ميان بگذارند و
از فهم و عقلش در رفع آنها استمداد جويند.
هنگامى كه يوسف زندانى شد، دو تن از غلامان شاه نيز كه به
گفتهي بعضى يكى از آنها ساقى و ديگرى آشپز مخصوص شاه بودند، با يوسف به
زندان افتادند. در طول اين مدت، اين دو زندانى هر صبح و شام يوسف را
مىديدند، به علم و عقل او واقف گشته و مانند زندانيان ديگر شيفتهي اخلاق و
رفتار او شدند.
در اين ميان شبى آن دو خوابى ديدند كه حكايت از آيندهي آنان
مىكرد، براى تعبير آن صلاح ديدند به رفيق زندانى خود كه در قيافهي او آثار
نجابت و بزرگى و در رفتارش نيكى و احسان ديده بودند، رجوع كنند و از وى
بخواهند تا خواب آن دو را تعبير كند.
يوسف هم در انتظار چنين فرصتى
بود تا با جلب توجه آنان از فرصت استفاده كند و مرام خداپرستى را به آنان
گوشزد نمايد؛ از اين رو با گشادهرويى و كمال متانت از آن دو استقبال كرد و
دقيقاً به سخنانشان گوش فرا داد.
يكى از آن دو خواب خود را چنين نقل كرد: من در خواب ديدم براى شراب، انگور مىفشارم.1
ديگر گفت: من در عالم رؤيا ديدم كه بر سر خود (سبدهايى از) نان حمل مىكنم و پرندگان از آن مىخورند.2
اين خوابها را نقل كرده و به دنبال آن ادامه دادند: تعبيرِ خواب ما را خبر ده كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم3 و
تو تعبير خواب را نيكو مىدانى، يا چون تو شخص نيكوكارى هستى كه به بىچارگان نيكى مىكنى و از مستمندان دستگيرى نموده و به زندانيان احسان
مىنمايى، اين احسان و نيكى تو حكايت از قلب پاك و ضمير با صفايت مىكند و
بهتر مىتوانى از اين خوابهايى كه ما ديدهايم، آيندهي ما را پيشبينى كنى و
سرنوشت ما را بيان دارى.
يوسف سخنانشان را گوش داد و قبل از آنكه تعبير خوابشان را
بيان كند، به ارشاد و هدايت آنان به خداى يگانه اقدام كرد و وظيفهي سنگينى
را كه از نظر نبوّت به او محوّل شده بود، در همين فرصت كوتاه نيز انجام داد و
براى اينكه آن دو بدانند سخنانى كه مىگويد درست و صحيح است و به او
اعتماد و اطمينان پيدا كنند، سخن از علم خود به ميان كشيده و آنچه را
خداوند از اخبار آينده و علوم غيبى به وى آموخته بود براى آنان اظهار داشته
و فرمود: هيچ خوراكى براى شما نمىآورند جز آنكه من پيش از آنكه به دست شما برسد از خصوصيّات آن (غذا و چگونگى آن) به شما خبر مىدهم.4
در پى اين جمله براى آنكه آن دو را به خداى جهان متوجه
سازد و تذكر دهد كه اين نعمت بزرگ را خداوند به وى عنايت كرده و هر نعمتى
چه بزرگ و چه كوچك از او به بندگان مىرسد، ادامه داد: اين از چيزهايى است كه پرودگارم به من آموخته است. من آيين قومى كه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرتند رها كردهام.5
با بيان اين سخنان به تدريج آن دو را براى معرفى خود و ذكر
حسب و نسب پرافتخار خويش - كه شايد تا به آن روز براى رفيقان زندانى او
معلوم نبود - آماده نمود، تا مرام مقدس توحيد و يگانهپرستى را بر آنان
گوشزد كند و ناسپاسى مردم بت پرست را - كه آن دو نيز از زمرهي آنها بودند - نسبت به خداى يگانه يادآور شود و به همين منظور به دنبال آن گفت: و
من از آيين پدرانم ابراهيم، اسحاق و يعقوب پيروى نمودم و براى ما روا نيست
كه چيزى را شريك خداوند گردانيم و اين (مرام مقدس) از كرم خدا بر ماست (كه
ما را بدان راهنمايى فرموده و همچنين) بر مردم (كه بوسيله پيامبرانى
بزرگوار چون پدران من آنها را به اين راه هدايت فرمود) ولى بيشتر مردم از
اين كرم و فضل الهى (و نعمتهاى بىشمار او) سپاسگزارى نمىكنند.6 و او را نمىشناسند و سپاس او را نمىدارند و بتها را به جاى او پرستش نموده و در عبادت برايش شريك قرار مىدهند!
فرزند خردمند يعقوب با بيان اين سخنان كوتاه و پرمعنا آن
دو را به تفكر واداشت و مرام باطلى را كه داشتند، گوشزدشان فرموده و سپس
رشتهي سخن را دربارهي خداپرستى به دست گرفت و دوستانه آن دو را مخاطب ساخته و
با لحن صريحترى به آنان چنين فرمود: اى
دو رفيق زندانيم، آيا (به راستى) خدايان پراكنده (و بىحقيقت براى پرستش)
بهترند يا خداى يكتاى مقتدر؟ (اى دوستان زندانى) آنچه شما به جز از خدا
پرستش مىكنيد، نامهايى است كه شما و پدرانتان آنها را (به اين اسم) ناميدهايد
و خدا دليلى بر (پرستش) آنها نازل نكرده و حكم فقط مخصوص خداست و او
فرمان داده كه جز او را پرستش نكنيد، آيين محكم (و دين پا برجا) همين است،
ولى بيشتر مردم نمىدانند.7
استدلال يوسف براى پرستش خداى يگانه
اگر
بخواهيم استدلال فوق را واضحتر و با شرح بيشترى بيان داريم و به صورت
صغرا و كبرايى در آوريم، كه از آن نتيجهگيرى كنيم بهتر است اين سخنان را
به صورت چند جملهي مجزّا و جداى از هم ذكر كنيم:
1. آيا براى پرستش، معبودان پراكنده بهترند يا خداى يگانهي قهّار؟
2. در صورتى كه خداى يگانهي قهّار براى پرستش بهتر است، پس
چرا اين موجودات بى شعور و بىجان چون بت، ماه، خورشيد، درياى نيل و امثال
آنها يا بُتهاى جاندار ولى محكوم قدرت خداى جهان - مانند فرشتگان و غيره
- را پرستش مىكنيد؟ با اينكه اينان به خودى خود هيچگونه تاءثيرى در
خوبىها و بدىها و خير و شرّ كسى ندارند، بلكه تمام اين موجودات محكوم
فرمان خداى يگانهي قهّارند!
3. اگر منطق عموم بت پرستان را داريد و اينها را واسطه و
شفيع درگاه خدا مىدانيد، ناگزير مىخواهيد از راه پرستش اينها به خداى
يگانه تقرّب جوييد! اما اين هم منطق درستى نيست، زيرا در صورتى كه اينها
داراى چنين مقام و منزلتى بودند و مىتوانستند ديگران را به خدا نزديك يا
از وى دور سازند، مىبايستى خداوند چنين منزلتى به آنها داده باشد و آنها
را به چنين منصب و مقامى منصوب كرده باشد، اما خداى عزوجل چنين منصبى به
آنها نداده و شما نيز دليلى بر آن نداريد و شما پيش خود آنان را به اين
منصب خوانده و چنين مقامى به آنها دادهايد و نام واسطه و شفيع درگاه خدا
را روى آنها نهادهايد، از اين رو بدانيد اين نامها حقيقت ندارد و چون
اسمهاى بى مسمّايى است كه شما و پدرانتان اين نامها را بر آنها
گذاردهايد.
4. فرمان پرستش بايد تنها از جانب خدا صادر شود و اوست كه
مىتواند دستور پرستش موجودى را به بندگان خود بدهد يا از آن جلوگيرى كند و
او هرگز چنين دستورى نداده كه اين مجسّمههاى بى جان يا موجودات جاندار
ديگر را از روى طمع يا ترس يا ساير اغراض پرستش كنيد، بلكه فرمان او اين
است كه تنها وى را پرستش كرده و جز او هيچ موجود ديگرى را نپرستيد و اين
دين و آيين محكمى است كه مىتواند همهي جوامع بشرى را به سعادت رهبرى كند و
از بدبختىها برهاند، اما متاسفانه بيشتر مردم از درك اين حقيقت عاجزند.
مجموع سخنان يوسف (عليهالسلام)
كه به طور اختصار به آن دو رفيق زندانىاش گفته و خداوند متعال نيز در
قرآن كريم آن را بيان فرموده، يك استدلال بيش نيست كه با بيان چند مقدمه از
آن نتيجه گرفته و راه گريز را بر دشمن بسته است و مطابق نقل قرآن، گاهى
پيامبران بزرگ ديگر الهى نيز نظير اين گفت و گو را با مردم بت پرست زمانشان
داشته و اين حقيقت را به آنها گوشزد مىنمودند.
تعبير خواب
خوابى
كه آن دو غلام ديده بودند و براى تعبير آن نزد يوسف آمدند، فرصتى به دست
اين پيامبر بزگوار داد تا چند جمله دربارهي خداشناسى و هدايت آنان بگويد و
آن دو غلام را تحت تاءثير بيان شيرين و منطقى و سخنان گرم و گيراى خود
دربارهي توحيد قرار دهد، آنان منتظر بودند تا يوسف خوابشان را تعبير كند، به
ويژه وقتى اطلاع يافتند كه وى از علوم غيبى هم آگاهى دارد و از آينده نيز
مىتواند خبر بدهد، بيشتر تشنهي شنيدن تعبير خوابشان از زبان رفيق خردمند و
حكيم زندانى خود گشتند، آن دو دريافته بودند، خوابهايى كه ديدهاند، حكايت
از آيندهي آنان دارد و مانند هر زندانى ديگر مىخواستند هر چه زودتر بدانند
آيا راهى براى تبرئه و آزادى آنها وجود دارد يا نه؟
يوسف نيز كه متوجه اين نكته روانى بود، بيش از اين نخواست
آن دو را منتظر بگذارد، از همين رو شروع به بيان تعبير خوابشان نمود و چنين
فرمود: اى دو رفيق زندانى، يكى از شما دو نفر (تبرئه
شده و از زندان آزاد خواهد شد و) به آقاى خود شراب خواهد نوشاند و اما
ديگرى (محكوم به اعدام شده و) به دار آويخته مىشود و پرندگان از سرش
مىخورند و (تعبيرى كه از من پرسيديد و) نظرى كه از من خواستيد (به همين نحو كه بيان كردم) خواهد شد و حتمى است.8
از روى تناسب تعبيرى كه يوسف (عليهالسلام)
براى خواب آن دو نفر كرد مىتوان فهميد شخصى كه در خواب ديده بود براى
شراب انگور مىفشارد، - كه بعضى گفتهاند ساقى شاه بود - آزاد مىشود و
دوباره به شغل نخست خود مشغول مىگردد و آن ديگرى كه خواب ديده بود، نان بر
سر دارد و پرندگان از آن مىخورند، به دار آويخته مىشود، آنان نيز پس از
كمى تاءمل دانستند كدام يك از آن دو نفر آزاد و كدام اعدام مىشوند. علّت
اينكه يوسف به صراحت اعدامى را تعيين نفرمود، شايد نمىخواست به طور
مستقيم او را ناراحت سازد و اين خبر ناگوار را به او اظهار نمايد. بديهى
است كه خود آن دو از روى تناسب خواب و تعبير يوسف، اين مطلب را دانستند و
هر كدام تعبير خواب خود را فهميدند، آنگاه غلام دومى - يعنى آن كسى كه خواب
ديده بود نان روى سر دارد و پرندهها از آن مىخورند و به گفته برخى:
- ماءمور غذا يا آشپز مخصوص شاه بود - از تعبير يوسف ناراحت شد و طبق بعضى
روايتها به يوسف چنين گفت: من دروغ گفتم و چنين خوابى نديده بودم. ولى
يوسف (عليهالسلام) در جوابش فرمود: آنچه از من پرسيديد (و تعبيرى كه كردم) خواهد شد و حتمى است9 و به او گوشزد كرد اين اتفاق خواهد افتاد.
درخواست يوسف از رفيق زندانى
پروندهي
آن دو رفيق زندانى يوسف بررسى شد: يكى تبرئه و ديگرى محكوم به اعدام
گرديد. ماءموران براى بيرون بردن آنان وارد زندان شدند، آن دو براى
خداحافظى نزد دوست خردمند و دانشمند خود يوسف صديق آمدند، يوسف به آن يكى
كه مىدانست تبرئه و آزاد مىشود گفت: مرا نزد آقا و سرپرست خود ياد كن10 و احوالم را به او گزارش بده تا بىگناهيم را بداند، شايد به اين طريق وسيلهي آزادى مرا از زندان فراهم سازد!
پرواضح است كه اين درخواست منافاتى با مقام توكل و تسليم
يوسف به خداى تعالى نداشت و اينكه برخى خواستهاند عمل يوسف را بر غفلتش
از ياد خدا حمل كنند و لغزشى برايش فرض كنند و آيهي شريفه را نيز به
همينگونه تفسير كرده اند، بى مورد است و روايتهايى نيز كه بدان استشهاد
نمودهاند، چندان اعتبارى ندارد؛ بلكه به گفتهي برخى از استادان بزرگوار
مخالف با نصّ قرآن كريم بوده و مورد اعتماد نيست و معناى آيهي شريفه فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ نيز
اين است كه شيطان از ياد آن - جوان آزاد شده - برده بود كه يوسف را نزد
شاه يادآورى كند و جوابش را به او بگويد، نه آن شيطان، خدا را از ياد يوسف
برد.
بارى يوسف از وى خواست كه نامش را نزد شاه ببرد و اوضاعش
را بازگو كند، اما از آنجا كه انسان فراموشكار است، همينكه جوان دربارى
تبرئه و آزاد شد، از خوشحالى و يا گرفتارى يوسف را از ياد برد و گزارش حال
او را به شاه نداد و در نتيجه يوسف عزيز بدون جرم و گناه چند سال ديگر در
زندان ماند، كه بسيارى از مفسّران آن را هفت سال ذكر كردهاند.
خواب شاه و نجات يوسف از زندان
سالهايى
كه مقدر شده بود تا فرزند پاكدامن يعقوب در زندان بماند، با تلخى و ناكامى
سپرى شد و دوران آزادى از زندان و عظمت يوسف فرا رسيد، خواب هولناكى كه
شاه ديد و حكايت از آيندهي تاريكى براى مردم مصر مىكرد، سبب شد تا همان
جوان آزاد شده از زندان - كه به شغل ساقىگرى شاه گمارده شده بود - به ياد
يوسف بيفتد و نامش را به عنوان يك دانشمند خردمند كه خوابهاى مهم را
تعبير مىكند و از آينده خبر مىدهد، نزد شاه ببرد و وسيلهي آزادى و
فرمانروايى او در كشور پهناور مصر فراهم گردد.
خوابى كه شاه مصر ديد چنين بود كه گفت: من (در خواب) ديدم هفت گاو چاق كه هفت (گاو) لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشهي سبز و (هفت خوشه) خشك ديدم.11 وى براى تعبير آن جمعى از كاهنان و معبّران را خواست و خواب را برايشان نقل كرد و تعبيرش را جويا شد!
كاهنان و معبّران سرشان را به زير انداخته و به فكر فرو رفتند، ولى فكرشان به جايى نرسيد و همگى در پاسخ شاه گفتند: اينها خوابهاى پريشان و آشفته است و ما تعبير خوابهاى آشفته را نمىدانيم.12
آنان به سبب غرورى كه داشتند، حاضر نشدند به جهل خود
دربارهي تعبير اين خواب عجيب اعتراف كنند و آنرا در زمرهي خوابهاى آشفته و
بى تعبير قرار داده و سپس گفتند: ما به اينگونه خوابهاى آشفته و پريشانى
كه معلول افكار پريشان پيش از خواب است، آگاه و دانا نيستيم.
در اينجا بود كه ناگهان ساقى شاه به ياد رفيق خردمند و
عالم زندانىاش افتاد و به نظرش آمد كه چگونه آن جوان دانشمند و حكيم خواب
او و رفيقش را تعبير كرد و همه چيز مطابق تعبير وى واقع گرديد، لذا بىدرنگ
رو به شاه كرد و گفت: من تعبير اين خواب را به شما خبر مىدهم.13 به
شرطى كه مرا نزد دوست زندانيم بفرستيد تا از وى جوياى تعبير آن شوم و هرچه
او گفت به شما خبر دهم، زيرا او مرد خردمندى است كه تعبير خواب را به خوبى
مىداند.
شاه مصر كه سخنِ معبّران، نگرانى و پريشانيش را برطرف
نكرده بود و همچنان دربارهي آن خواب هولناك فكر مىكرد، از اين پيشنهاد
استقبال كرده و ساقى را به زندان نزد آن جوان دانشمند زندانى فرستاد.
يوسف مانند هر روز به دلجويى از زندانيان و رسيدگى به وضع
رفيقان محبوس و گرفتار خود سرگرم بود كه ناگهان به او خبر دادند، آمادهي
ديدار ساقى مخصوص شاه باشد كه از دربار آمده است. سپس يوسف متوجه شد همان
رفيق زندانىاش است كه در وقت خداحافظى و آزادىاش، يوسف از وى آن درخواست
مشروع را كرده بود، حال او نزد وى آمده و با بىصبرى از يوسف مىخواست تا سؤالش را
پاسخ گويد.
فرزند بزگوار يعقوب آمادگى خود را براى شنيدن سخنانش به وى ابلاغ فرمود و ساقى لب گشوده گفت: اى يوسف (عزيز و) اى مرد راستگوى14 بزرگوارى كه هر چه مىگويى راست و درست است، تو تعبير اين خواب را به ما خبر ده كه هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مىخورند و هفت خوشهي سبز و (هفت خوشهي) خشكيدهي ديگر15. تعبير آن را بگو شايد من نزد مردم16 يعنى نزد بزرگان و دانشمندان و ساير مردمى كه مىخواهند از تعبير اين خواب عجيب آگاه شوند، بازگردم17 و آنها نيز از تعبير آن آگاه شوند 18 و از مقامى علمى و دانش سرشارى كه تو دارى مطلع گردند و عظمت تو برايشان مكشوف شود.
سخن ساقى تمام شد و همانطور كه انتظار مىرفت، حضرت يوسف
بدون آنكه سخنى از بى وفايىاش به ميان آورد كه چند سال يوسف را فراموش
كرده و شرط رفاقت را به جاى نياورده بود با بزرگوارى و جوانمردى و روى
بازى كه حكايت از اصالت خانوادگى و مقام نبوتش مىنمود، شروع به تعبير خواب
كرد و چنين فرمود: هفت سال19 فراخى و پرآبى در پيش داريد، طبق عادتى كه داريد20 يا از روى جديّت و كوشش بيشتر بايد زراعت و كشت كنيد21 به دنبال آن هفت سال قحطى در پيش است. در اين هفت سال فراخى به جز اندكى كه براى سدّ جوع لازم داريد، مابقى آن را هر چه درو كرديد22 و تمام محصولى را كه برداشت كرديد همه را در همان خوشهاش انبار كنيد و فقط به مقدارى كه براى خوراك خود مصرف داريد برداريد.23 و
بقيه را همان طور كه گفتم ذخيره و انبار كنيد تا در سالهاى قحطى از آن
استفاده كنيد و چون هفت سال قحطى و سختى پيش آمد، آنچه را در اين هفت سال
ذخيره كردهايد، بخوريد تا آن سالها نيز بگذرد و به دنبالش سال فراخى پيش
آيد و اوضاع به حال عادى برگردد.
اين تعبير، گذشته از اينكه حكايت از كمال علم و دانش
تعبير كنندهي آن مىكرد، معرّف شخصيت علمى دانشمندى بود كه سالها در كنج
زندان به سر مىبرد و كسى از مقامش آگاه نبود. از اين بالاتر آنكه اين
تعبير، پيشبينى مهمى را براى نجات ملت مصر از قحطى در برداشت كه خواه ناخواه شاه و درباريان و دانشمندان مصر را به فكر وامىداشت تا از روى
احتياط هم كه شده براى آيندهي دشوار و سختى كه در پيش دارند تدبيرى به كار
برند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند.
بزرگوارى يوسف
يوسف
در اين ماجرا از نظر عادى و معمولى كمال مردانگى و بزرگوارى را نشان داد،
زيرا فرزند عزيز يعقوب كه سالها بدون هيچگونه جرم و گناهى آن همه مرارت و
سختى زندان را كشيده و حتى براى استخلاص خود از همين رفيق بىوفا و
فراموشكار استمداد كرده بود، در اينجا مىتوانست از اين فرصت پيش آمده پيش
از بيان تعبير خواب، چند جمله به صورت درد دل و شكوه از او اظهار كند و
فراموشكاريش را به رخش بكشد و سپس خواب را تعبير كند و بلكه تعبير خواب را
به آزادى زندان موكول كند، و اگر اين كار را مىكرد به خصوص با اينكه
جرمى از وى سراغ نداشتند و بى صبرانه مىخواستند تعبير مناسب اين خواب را
بشنوند، حتماً مورد قبول شاه و درباريان و دانشمندان مصرى قرار مىگرفت و
يوسف (عليهالسلام) همانگونه كه پيش از آن هنگام تعبير خواب دو رفيق زندانى براى مقام علمى خود آن جمله را به آن دو اظهار كرد و فرمود: من پيش از آنكه خوراكى براى شما بياورند از چگونگى و خصوصيات آن به شما خبر مىدهم تا
آن دو را براى شنيدن سخنان بعدى خود آماده سازد، در اينجا نيز به اين وسيله
شاه و بزرگان مصر را از مقام خود آگاه سازد و خبرهايى از آيندهي شاه و مردم
مصر بدهد و سپس آن تعبير خواب عجيب را اظهار كند.
به علاوه مىتوانست در آن وقت فقط خواب شاه را تعبير كند و
بگويد هفت گاو چاق و لاغر، هفت سال فراخى و هفت سال قحطى است كه در پيش
داريد و به همين مقدار اكتفا كند و ديگر آن تدبير عاقلانه و بزرگ را كه به
فكر هيچ يك از عالمان و بزرگان مصر نمىرسيد براى جلوگيرى از نابود شدن
مردم و نگهدارى آذوقه و گندم نمىكرد.
از نظر عادى يوسف بزرگوار، گذشت زيادى از خود نشان داد،
اما اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه حضرت يوسف در آن زمان يك انسان
عادى و معمولى نبود بلكه او در آن وقت يكى از پيامبران الهى بود كه
مسئوليّت سنگين و با اهميّت نبوّت را قبول كرده بود و براى هدايت و نجات
مردم از گرفتارىهاى روحى و مادّى از هر نظر خود را آماده كرده و مانند
ساير انبياى الهى به هرگونه فداكارى در اين راه آماده شده بود، از اين رو
ما نمىتوانيم رفتار او را با رفتار مردمان معمولى ديگر بسنجيم و كار مردان
بزرگ آسمانى را با كار ديگران قياس كنيم.
از اين رو آنچه در برخى از روايتها و سخنان ديده مىشود كه گويند پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله)
فرمود: اگر من به جاى يوسف بودم هنگامى كه فرستادهي شاه نزد من آمد، با آن
شرط مىكردم كه مرا آزاد كنيد تا تعبير خواب را بگويم ... قابل اعتماد نيست
و روايت معتبرى بر طبق آن نرسيده تا ناچار به تاءويل باشيم، بلكه اين سخن
با مقام انبياى الهى و به خصوص پيغمبر بزرگوار
اسلام نيز سازگار نيست و به گفتهي گروهى از بزرگان اگر بخواهيم اينگونه
روايتها را بپذيريم يكى از دو محذور لازم آيد، اول آنكه ما عمل يوسف را
تخطئه كنيم با اينكه يوسف (عليهالسلام)
در اين مورد كمال بزرگوارى و مردانگى و حسن تدبير را انجام داده بود. ديگر
آنكه پيغمبر گرامى اسلام را شخصى عجول و بى صبرى بدانيم كه اين هم با
مقام آن بزرگوار كه در گذشت از دشمنان خونخوارى چون ابوسفيان و ديگران در
داستان فتح مكه و جاهاى ديگر زبانزد همه است، سازگار نيست.
اشتياق شاه به ديدار يوسف
فرستادهي
شاه كه همان ساقى مخصوص و رفيق سابق يوسف (عليهالسلام) در زندان بود، پس
از شنيدن آن تعبير عجيب كه ضمناً پيشبينى و تدبيرى براى نجات مردم مصر از
قحطى آينده نيز محسوب مىشد، به سرعت خود را به دربار شاه رسانيد و در حضور
شاه و درباريان و دانشمندانى كه منتظر آمدن وى و شنيدن تعبير خواب و چشم
به راهش بودند، ايستاده و به دقت تعبير يوسف را از خواب شاه گزارش داد و
همهي جزئياتى را كه يوسف گفته بود، براى آنان نقل كرد.
شاه و حاضران مجلس كه با دقت به گفتار ساقى گوش مىدادند،
از تعبير عجيب يوسف به سختى در شگفت ماندند و همگى مشتاق ديدار اين شخصيت
بزرگوار و حكيم خردمند گرديدند و كم كم به اين فكر افتادند كه چرا بايد
چنين مرد خردمند و حكيمى در زندان باشد و به چه جرمى او را به زندان
افكندهاند. به ويژه شخص شاه مىبيند معمّايى كه هيچ يك از دانشمندان و
عالمان دربارش نتوانستند حل كنند و خوابى كه حكايت از آيندهي سختى براى مردم
مصر مىكرد و آنان بر اثر بى اطلاعى و غرور، حمل بر خوابهاى پريشان و
آشفته كردند، اين جوان دانشمند زندانى به بهترين وجهى تعبير كرده و تدبيرى
هم براى ادارهي آيندهي سخت كشور مصر نموده است.
از اين رو، شاه مصر مىخواهد تا هر چه زودتر اين عالم را از نزديك ببيند و از علم و دانش و تدبيرش در كارهاى مهم مملكتى استفاده كند. همين موضوع سبب شد تا فرمان بدهد كه اين جوان را نزد من آوريد و با اين فرمان او را به دربارش احضار كرد.
فرستادهي مخصوص شاه براى ابلاغ اين فرمان به زندان آمد، وى
تصور مىكرد با ابلاغِ فرمان، يوسف بىدرنگ از زندان خارج شده و به دربار
مىرود، اما برخلاف انتظار، يوسف در پاسخ اين فرمان به فرستادهي مخصوص چنين
گفت: نزد
سرپرست و آقاى خود بازگرد و از او بپرس حال زنانى كه دستهاى خود را
بريدند چه بوده است؟ و البته پروردگار من به نيرنگشان آگاه است.24
براى فرستادهي مخصوص و زندانيان ديگر كه از موضوع مطلع
شدند، اين سخن شگفتانگيز بود كه حال كه وسيلهي نجاتش فراهم شده و شاه مملكت
مشتاق ديدار اوست، از رفتن به نزد وى خوددارى مىكند و مىخواهد بىگناهى
خود را پيش شاه و بزرگان مملكت ثابت كند.
از نظر ظاهر نيز اين محاسبه درست بود، اما اين پيغمبر بزرگ
الهى به همان اندازه كه به آزادى خود از آن محيط خفقانآور و تاريك و
زندگى سخت و دشوار علاقهمند است، بيش از آن نيز به شرف و حيثيت و آبرويش
مىانديشد و نمىخواهد هنگام ورود به قصر سلطنتى، زمامدار مصر و دربايان و
معبّران كشور مصر به عنوان يك فرد آلوده به او نگاه كنند و به نام يك
زندانى متّهم و گناهكار او را بشناسند و با ديدن او داستان معاشقهي نامشروع
با زنان مصرى و كامجويى از آنها براى آنان تداعى شود، بلكه مىخواست تا
براى شاه و ديگران روشن شود كه وى به جرم پاكى به زندان افتاده و دامن او
از هرگونه تهمتى پاك و مبرّاست و اين زنان آلودهي مصرى بودند كه مىخواستند
او را به گناه و آلودگى بكشانند و او با كمال شهامت و تقوا دست ردّ به سينهشان زد و از جادهي عفت و پاكدامنى منحرف نشد.
تبليغ يكتاپرستى و گذشتى ديگر
اينكه يوسف در پيغام خود به شاه مصر و تحقيق از حال زنان، نامى از زليخا
نبرد - با اينكه وى اساس فتنه بود و گرفتارىهاى يوسف به دست وى انجام شده
بود و نيز او بود كه پاى زنان ديگر را به اين ماجرا كشانيد - دليل ديگرى
بر جوانمردى و گذشت او است كه نمىخواست در اين داستان نام زليخا و شوهرش
كه چند سال سمت سرپرستى و كفالت او را به عهده داشتند، به ميان آيد و به
خاطر اثبات پاكدامنىاش آنان را رسوا كرده و موضوع تقاضاى كامجويى
نامشروع زليخا و امتناع خود را دوباره زنده كند. از اين رو تنها به گوشهاى
از ماجرا كه تحقيق و بررسى آن بىگناهيش را اثبات مىكرد، اكتفا نموده و
نام همسر عزيز مصر را به ميان نياورد. مطلب ديگرى كه از جملهي إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ
به دست مىآيد، اين مطلب است كه يوسف از اين فرصت نيز بار ديگر براى رسالت
الهى خود استفاده كرد و نام خداى يكتا و داناى به امور نهانى را به
حساسترين مقام سياسى مصر و بزرگان و دانشمندان آن كشور گوشزد كرد و آيين و
مرام خود را نيز به طور ضمنى به آنان خبر داد، يعنى آن پروردگار بزرگى كه
من او را خداى خويش مىدانم و پروردگار من است، از نيرنگ زنان مصرى به خوبى
آگاه است و علت بريدن دستهاى آنها را مىداند، اما شما كه به چنين خدايى
ايمان نداريد، داستان را تحقيق و بررسى كنيد تا حقيقت بر شما مكشوف گردد.
پينوشتها:
1- يوسف/ 37.
2- يوسف/ 37.
3- يوسف/ 37.
4- يوسف/ 38.
5- يوسف/ 38.
6- يوسف/ 39.
7- يوسف/ 40.
8- يوسف/ 42.
9- يوسف/ 42.
10- يوسف/ 43.
11- يوسف/ 44.
12- يوسف/ 45.
13- يوسف/ 46.
14- يوسف/ 47-48.
15- يوسف/ 48.
16- يوسف/ 48.
17- يوسف/ 48.
18- يوسف/ 48.
19- يوسف/ 48.
20-يوسف/ 48.
21- يوسف/ 48.
22- يوسف/ 48.
23- يوسف/ 48.
24- يوسف/ 51.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|