زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليهالسلام)/ قسمت چهارم
عصاى حضرت موسي (عليهالسلام)
هنگامى كه موسى (عليهالسلام) خواست گوسفندان شعيب را به چراگاه ببرد، از وى عصايى درخواست كرد كه درندگان را به وسيلهي آن از گوسفندان دور كند و آنها را در وقت چرانيدن، رام خويش گرداند. شعيب نيز همان عصاى تاريخى و معجزه آسا را به موسى داد كه پيوسته همراه موسى بود تا وقتى كه به مصر آمد و آنرا در دربار فرعون بيفكند و به صورت اژدهايى عظيم درآمد.
در نقل ديگرى است كه آن عصا را فرشتهاى به شعيب داده بود. وقتي موسى عصايى از وى خواست، شعيب (عليهالسلام) به دخترش دستور داد كه به خانه رفت و همان عصا را آورد. وقتى چشم شعيب به آن عصا افتاد، گفت: اين را ببر و عصاى ديگرى بياور. دختر برفت و آنرا در جاى خود گذاشت و خواست عصاى ديگر بياورد؛ ولى ديد همان عصا در دست او قرار گرفت. اين جريان چند بار تكرار شد تا سرانجام شعيب همان عصا را به موسى داد.1
طبرسى از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم كه مىفرمودند: عصاى موسى از چوب آس بخشت بود كه جبرئيل آنرا براى موسى آورد.
كلينى در كتاب شريف كافى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: عصاى موسى از آدم به شعيب و از شعيب به موسى بن عمران رسيد و همان عصا اكنون در نزد ماست و به دست قائم ما (عجل الله فرجه) خواهد رسيد.2
بازگشت به وطن
موسى چنانكه وعده كرده بود، ده سال نزد شعيب ماند و در كمال درستكارى به او خدمت كرد. هنگامى كه ده سال سپرى شد، نزد شعيب آمد و گفت: من بايد به وطن خود بازگردم و مادر، برادر و خاندانم را ديدار كنم. شعيب با مراجعت او به وطن موافقت كرده و طبق قرار داد قبلى يا بدون آن، گوسفندانى به موسى داد و موساى كليم به همراه همسر خود كه حامله بود و روزهاى آخر باردارى را مىگذرانيد بار سفر بست و با گوسفندانى كه شعيب به او داده بود، راه مصر را در پيش گرفت.3
موسى از ترس آنكه گرفتار فرمانروايان شام شود، از بىراهه مىرفت و همهجا سعى مىكرد كه به شهر و آبادىهاى سر راه برخورد نكند، به همين سبب در يكى از شبهاى بسيار سرد و تاريك، راه را گم كرد و باران شديد نيز سبب شد تا گوسفندانش پراكنده شوند و در كار خود سرگردان شود. در اين ميان مشكل ديگرى هم براى وى پيش آمد كه بر حيرت و نگرانى او در آن بيابان تاريك افزود و آن اين بود كه همسرش را درد زايمان گرفت.
در وادى طور
مكانى كه موسى در آن قرار داشت، بيابان طور و قسمت جنوبى بيتالمقدس بود. موسى به اين سو و آن سو مىنگريست و در فكر چارهاى بود كه ناگهان از جانب طور آتشى ديد. در اين وقت به همراهان و خانوادهاش گفت: در اينجا توقف كنيد كه من آتشى ديدم. اكنون مىروم شايد خبرى يا پارهاى از آنرا براى شما آورم كه شما گرم شويد و به وسيلهي آتش راه را بيابيم.4
خاندان موسى همانجا ايستادند و او به طرف آتش روان شد. هنگامى كه نزديك آن رسيد، درخت سبزى را ديد كه از آن آتش شعلهور است. وقتى نزديك رفت تا از آن آتش برگيرد، ناگهان ديد آن آتش به سوى او حمله ور شد و يا به گفتهي برخى آتش را ديد كه به عقب رفت. همين سبب وحشت و ترس موسى گرديد و خواست برگردد، ولى به ياد آورد كه آتش مورد حاجت و نياز اوست. به ناچار براى بار دوم به سمت آتش رفت، ولى اين بار نداى جانبخشى از سمت راست آن درخت به گوشش خورد كه مىگفت: همانا من خداى يكتا، پروردگار جهانيانم. اى موسى! من پروردگار تو هستم. نعلين خويش را به در كن 5 كه در وادى مقدس (طور) هستى و بدانكه من تو را (به پيامبرى) برگزيدهام، پس به اين وحى كه مىرسد گوش فرادار. من خداى يكتا هستم كه معبودى جز من نيست. مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. قيامت آمدنى است. مىخواهم آنرا نهان كنم تا هر كس برابر كوششى كه مىكند، سزا بيند. آنكه به رستاخيز ايمان ندارد و از هواى نفس هم پيروى كند، تو را از آن باز ندارد كه هلاك مىشوى.6
اين ندا او را در حالت بهت فرو برد و انديشناك گرديد، ولى نوازش حق او را فرا گرفت و با قدمى استوار به سوى صدا پيش رفت و به دنبال جملات بالا، ندايى را شنيد كه فرمود: اين چيست كه به دست راست دارى؟ 7
موسى كه تازه متوجه بود به مقام پيامبرى رسيده و خداى جهان او را تا اين اندازه مقرب درگاه خويش قرار داده كه بدون واسطه با او سخن مىگويد، فرصتى به دست آورد تا هر چه بيشتر با محبوب حقيقى و هستىبخش جهان هستى به گفتوگو و راز و نياز پردازد و لذت بيشترى از راز دل با خالق هستى برگيرد. از اينرو با آرامش به پاسخ حق تعالى لب گشود و گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مىزنم و با آن براى گوسفندانم برگ مىتكانم و مرا در آن (بهرهها و) حاجتهاى ديگر (نيز) هست.8
اين سؤال و پاسخ بدينجا پايان نيافت، زيرا سؤال حق تعالى مقدمهي وحى رسالت بود و شايد مىخواست تا موسى را براى ديدن معجزهي شگفتانگيز خويش آماده سازد، از اينرو در ادامهي گفتوگو، او را ماءمور كرد تا عصا را بيفكند و در ضمن قدرت حق تعالى را در زنده كردن مردگان از نزديك ببيند.
موسى به دنبال دستور حق تعالى عصا را بيفكند و ناگهان ديد كه عصا به صورت مارى درآمد كه از نظر بزرگى و هيبت چون اژدها و از نظر سرعت عمل و چابكى چون افعى تيزرو بود و با قرار گرفتن در روى زمين شروع به حركت كرد.
كليمالله از ديدن آن منظره وحشت كرد و بگريخت، ولى دنبالهي وحى الهى كه به او فرمود: بگيرش و نترس كه ما آنرا به حالت اولش باز مىگردانيم،9 وى را از رفتن بازداشت و براى گرفتن آن عصاي شگفتانگيز بازگشت.
برخى از مفسران گفتهاند: موسى جبّهاى پشمين در برداشت و براى گرفتن عصا، دست خود در آستين جبّه برد و جلو رفت. اما در اينجا نداى ديگرى آمد كه اى موسى دست خود را از آستين بيرون آر و بدون واهمه و ترس عصا را برگير.
به اين ترتيب موسى دانست كه به رسالت حق تعالى مبعوث گشته و اين عصا نيز معجزهي اوست كه بايد در جاى خود از آن استفاده كند و گواه رسالت خويش سازد.
معجزهي ديگرى كه خداوند به موسى داد، اين بود كه به او وحى شد: دست در گريبان فرو بر تا دستى بىعيب و درخشان بيرون آيد و اينهم معجزهي ديگر، تا نشانههاى بزرگ خويش را به تو بنمايانيم.10 موسى دست در گريبان خود فرو برد و چون بيرون آورد، نورى خيره كننده كه فضا را روشن كرد از آن برتافت و با وحى الهى دانست كه اينهم معجزهي ديگرى است كه براى تبليغ رسالت به او عطا گرديد. كليم خدا همچنان گوش فرا داد و با جملهي زير دنبالهي ماءموريت بزرگ خويش را از طرف خداى تعالى دريافت كه به او فرمود: به سوى فرعون (و فرعونيان) برو كه به راستى او طغيان كرده است.11
در اينجا موسى به يادآورى ماجراى قتل آن مرد قبطى و نيز شوكت و نيروى عظيم فرعون و قبطيان و انحطاط فكرى و نادانى پيروان او و مشكلات ديگرى كه انجام اين ماءموريت به دنبال داشت، خود را به يارى برادرش هارون نيازمند ديد. پس از روى تضرع عرض كرد: پروردگارا! من شخصى از آنها را كشتهام و مىترسم مرا بكشند و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است. او را به كمك من بفرست كه تصديقم كند زيرا بيم آن دارم تكذيبم كنند.12
در سورهي طه آمده است كه درخواستهاى خود را به اين صورت عرضه داشت: پروردگارا! سينهام بگشاى و كار را برايم آسان كن و گره از زبانم باز كن تا گفتارم را بفهمند13 و براى من از خاندانم پشتيبانى قرار ده، هارون برادرم را و پشتم را به او محكم كن، و در رسالتم او را شريك من گردان تا تو را تسبيح بسيار گوييم و بسيار يادت كنيم كه تو از حال ما آگاهى.14
ماءموريت سنگينى بود و موسى مىخواست تا از خداى تعالى نيروى بيشترى براى پيشرفت كار و انجام آن ماءموريت دشوار دريافت دارد. خداى تعالى نيز وعدهي پيروزى كامل به او داد و دل او را نيرومند ساخته، در پاسخ او فرمود: خواستهات به تو داده شد 15 بازوى تو را به وسيلهي برادرت محكم مىكنيم و شما را با آيههاى خويش تسلى مىدهيم تا به شما دست نيابند، شما و هر كه پيرويتان كند، پيروزيد.16
در راه انجام فرمان الهى
طبق نقلى موسى پس از اينكه ماءموريت الهى را دريافت و به مقام پيامبرى برگزيده شد، نزد همسرش بازگشت. پس از چند روز او را با نوزادى كه تازه به دنيا آورده بود، به مدين فرستاد و خود به طرف مصر روان شد. برخى گفتهاند، آنها را در همان صحرا رها كرد و رفت. تا پس از چند روز يكى از چوپانان مدين بدانجا آمد و آنها را شناخت با خود به مدين و نزد شعيب برد و آنها همچنان نزد شعيب بودند تا وقتىكه فرعون غرق شد و موسى بنىاسرائيل را از دريا عبور داد. وقتى خبر به شعيب رسيد، آنها را نزد موسى فرستاد. همچنين نقل ديگر آن است كه موسى آنها را همراه خود به مصر برد.
خداى تعالى چنانكه به موسى وعده داده بود، هارون را به كمك وى فرستاد و به او الهام كرد تا به موسى بپيوندد و در انجام ماءموريت خطير او شركت داشته باشد. بعضى گفتهاند كه هارون به دنبال وحى الهى از شهر مصر خارج شد و به استقبال موسى شتافت تا وقتىكه در كنار رود نيل او را ديدار كرد. طبرى در تاريخ خود از سدّى نقل مىكند كه وى گفته است: موسى خاندان خود را به مصر آورد و شبانه به خانهي مادرش برد. مادر موسى او را نشناخت و جايگاهى به آنها داد تا وقتىكه هارون وارد خانه شد و حال ميهمان تازه وارد را پرسيد. او گفت: ميهمانى است كه به خانهي ما آمده است. وقتى هارون پيش وى آمد و حالش را پرسيد، متوجه شد كه برادرش موسى است. برخاست و دست به گردن هم انداختند و يكديگر را در آغوش كشيدند و پس از احوالپرسى، موسى به هارون گفت: بيا تا نزد فرعون برويم كه خداوند ما را به سوى او به رسالت فرستاده است. هارون نيز پذيرفت، اما مادرشان فرياد زد كه اگر به نزد وى برويد، شما را به قتل خواهد رسانيد. ولى آن دو برخاستند و به دربار فرعون رفتند.17
در قصر فرعون
متن فرمانى را كه خداى تعالى به موسى و هارون داد چنين است: تو و برادرت (هارون) با آيات (و نشانههاى) من برويد و در ياد كردن من سستى نكنيد. به سوى فرعون برويد كه به راستى او طغيان كرده است، اما با وى به نرمى سخن گوييد شايد متذكر گردد يا (از من بترسد).18
وقتى موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! ما ترس داريم كه او بر ما ستم كند يا سركشىاش زيادتر گردد. خداى تعالى در پاسخشان فرمود: نترسيد كه من با شما هستم، مىشنوم و مىبينم.19
اين وعدهي روشن الهى بود كه آن دو را دلگرم ساخت و با ارادههاى آهنين به سوى قصر فرعون به راه افتادند وگرنه فرعون چنان قدرتى در مصر پيدا كرده و به مردم مصر أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَى مىگفت و همه را به پرستش خود واداشته بود و مخالفان خود را با سختترين شكنجهها نابود مىكرد. جمعى از مفسران در ذيل آيهي وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (فرعون صاحب ميخها) طبق رواياتى گفتهاند كه فرعون ميخهاى سختى داشت كه وقتى مىخواست كسى را شكنجه كند، دستور مىداد او را بر زمين بخوابانند و دستها و پاهاى او را با آن ميخها به زمين بكوبند.
در داستان ساحرانى كه به موسى ايمان آوردند، آنها را به همين شكنجهي سخت تهديد كرد و به گفتهي برخى اين كار را نيز كرد و دستور داد آنها را به همين ترتيب به درختها بياويزند و دستها و پاهاى آنها را با ميخ به درخت بكوبند.
دربارهي آسيه همسر خود نيز كه پس از ساحران به موسى ايمان آورد همين شكنجه را در نظر گرفت و فرمان داد او را در آفتاب بخوابانند و دست و پايش را به زمين بكوبند و سنگ بسيار سنگين و سختى را روى سينهاش بگذارند و به همان وضع رهايش كنند تا جان دهد.
تاريخ نويسان نوشتهاند: قصرى كه موسى و هارون براى راهنمايى فرعون بر در آن آمدند، ميان هفت قلعه محصور و مرتفع قرار داشت كه قلعههاى مزبور تو در تو ساخته شده و حلقهوار قصر اصلى را در برگرفته بودند و براى ساختن اين قصر بزرگ و قلعههاى مزبور، هزاران نفر به خاك و خون كشيده شده بودند.
ميان هر قلعه تا قلعهي ديگر صدها سرباز مسلح شب و روز پاس مىدادند و در بعضى از قسمتها نيز شيرانى درنده و تربيت شده وجود داشتند كه اگر دشمن بدانجا راه مىيافت، طعمهي آنها مىشد. هنگامى كه موسى و هارون بر در قصر آمدند، آن دو را به درون راه ندادند و به گفتهي برخى روزها و بلكه ماهها گذشت تا به درون قصر راه يافتند.
از محمدبن اسحاق بن يسار نقل شده است: دو سال تمام موسى و هارون هر روز صبح بر در قصر فرعون مىآمدند و شام باز مىگشتند و كسى جرئت نداشت سخن آن دو را به گوش فرعون برساند و حال آن دو را گزارش دهد تا سرانجام روزى دلقك مخصوص فرعون، سخنشان را اظهار كرد و پيغامشان را رسانيد. همين سبب شد كه فرعون آن دو را نزد خويش بخواند و گفتارشان را بشنود. البته بعضى هم معتقدند كه همان روز اوّل كه موسى بر در قصر آمد، براى او اجازه گرفتند و به درون قصر راه يافت.20
در چند حديث نيز آمده است كه موسى عصاى هود را بر در قصر زد و درهاى تو در تو همه باز شد تا جايى كه فرعون موسى را بديد و دستور داد وارد قصرش كنند.21
به هر صورت دسترسى به فرعون و رساندن پيام آسمانى حق به گوش او، كار آسانى نبود و مشكلات و خطرهاى زيادى در پيش داشت كه موسى به كمك برادرش هارون و با پشت گرمى به وعدهي صريح خداى تعالى كه فرمود: من با شما هستم،22 اين مشكلات را از پيش راه برداشت و خود را به حضور فرعون رسانده و پيام حق را به وى ابلاغ كرد.
به گفتهي بعضى، فرعون دستور داد شيران تربيت شده را به سوى موسى و هارون رها كنند، ولى با كمال تعجب ديد كه آنها چون مقابل آن دو رسيدند، صورت را بر خاك نهاده و رام شدند.
اين منظره ابهتى از موسى در دل فرعون انداخت كه ناچار شد او و برادرش را به حضور بخواند و به سخنانشان گوش دهد.23
پينوشتها:
1- كاملالتواريخ: ج 1، ص 177.
2- كافى: ج 1، ص 231.
3- بعضى گفتهاند: سال دهم كه شد،
موسى خواست به مصر بازگردد، پس به شعيب گفت: من مىخواهم به شهر خود
بازگردم، اكنون در نزد تو چه دارم؟ شعيب گفت: هر چه گوسفندان ماده
در اين سال بچه زاييدند، از آن تو باشد. آن سال همهي گوسفندان
ماده حامله شدند و بچه زاييدند.
در تفسير على بن ابراهيم مطلبى است كه باور كردن و انتساب آن به موسى
مشكل است و معلوم نيست آنرا از تواريخ يا مفسّران نقل كرده يا بر طبق
آن روايتى يافته: شعيب به موسى گفت: هر چه در اين سال گوسفندان من
بچه ابلق زاييدند، از آن تو باشد. موسى
كه اين سخن را شنيد، صبر كرد تا وقتى كه خواست گوسفندان نر(و قوچها)
را بر مادهها بفرستد، در آن وقت چوبى آورد و پارچه ابلقى روى آن
انداخت و آنرا ميان گوسفندان در زمين فرو كرد و سپس قوچها را بر
گوسفندان ماده فرستاد. همين سبب شد كه در آن سال هر گوسفندى كه برهاى
زاييد، رنگ برهاش ابلق شود. (تفسير قمى: ص 483 488.)
4- طه/ 10.
5- در اين كه منظور از
فاخْلَع نَعْلَيك چيست تفسيرهاى
گوناگونى در كلمات مفسران ديده مىشود و روايات نيز در اين باره مختلف
است. برخى به همان معناى ظاهرى حمل كرده و گفتهاند: چون نعلينهاى
موسى از پوست مردار بود، خداوند به وى دستور داد آنها را بيرون آورد،
يا اينكه گفتهاند: چون پاى برهنه نشانهي تواضع و فروتنى بود، از اين
جهت ماءمور شد تا پاى خود را برهنه كند. برخى آنرا كنايه از علاقه و
محبت زن و فرزند دانسته و گفتهاند: هنگامىكه موسى پاى در وادى طور
نهاد، نگران وضع اموال و همسر خود بود كه در حال زاييدن او را در
بيابان رها كرده بود. خداوند با اين جمله به او دستور داد: اكنون كه به
درگاه ما آمدهاى، دل از محبت مال و همسر فارغ ساز. مسعودى در اثباتالوصيه قول ديگرى نقل كرده كه منظور اين بود كه همسرت صفورا را به نزد
شعيب بازگردان و موسى چون به نزد او بازگشت همين كار را كرد، و الله
اءعلم.
6- طه/ 11 - 16.
7- طه/ 17.
8- طه/ 18.
9- طه/ 21.
10- طه/ 22.
11- طه/ 24.
12- قصص/ 33 و 34.
13- در معناى اين آيه نيز كه موسى به
خدا عرض كرد: (و احلل عقدة من لسانى)
تفسيرهاى مختلفى شده است؛ مثلاً گفتهاند: موسى بر اثر آتشى كه در
كودكى روى زبانش گذاشته بود و ما داستانش را پيش از اين نقل كرديم به
لكنت زبان دچار شده بود، يا اينكه چون در آغاز كودكى تا روزى كه مادرش
را به دربار فرعون بردند چند روز شير نخورده بود، در زبانش لكنت ايجاد
شده بود، يا آنكه چون مدت زيادى در مدين توقف كرده بود، زبان قبطى
(لغت اهل مصر) را فراموش كرده بود، ولى هارون كه در مصر بود فصيحتر
سخن مىگفت. نقل ديگر آن است جمله يفقهوا قولى
كه دنبال اين آيه است، تفسير آنرا مىكند و منظور موسى اين
بود كه پروردگارا! زبانم را آنگونه باز كن كه گفتارم را بفهمند و
منظورم را درك كنند. مرحوم سيد رضى در مجازاتالقرآن وجه ديگرى ذكر
كرده و آن اين است كه موسى با ذكر اين جمله از خداى تعالى خواست تا ترس
را از وى دور كند و تقيه را از زبانش زايل گرداند و از عظمت فرعون و
نيرويش او را كفايت فرمايد كه بتواند با آسايش خاطر، رسالت حق تعالى را
تبليغ كند و با قدرت و نيروى بيشترى حق را بيان دارد و زبانش به سبب خوف
و تقيه بسته نباشد، چنانكه دربارهي كسى كه از گفتار مىترسد گويند:
فلانى زبانش بسته است و دربارهي كسى كه بىباك است گفته مىشود: فلانى زبانش باز است.
وجهى كه شريف رضى ذكر كرده خوب است و مىتوان به آيات سوره شعرا نيز كه
خداى تعالى دربارهي همين داستان ذكر فرموده استشهاد كرد، زيرا در آنجا
از آيه 12 به بعد از قول موسى نقل مىكند كه چون خداوند او را ماءمور
كرد تا نزد مردم ستمكار يعنى قوم فرعون برود، وى در جواب به خدا عرض
كرد: پروردگارا! مىترسم مرا تكذيب كنند و سينهام تنگ گردد، و زبانم باز نشود، پس (فرشته وحى را) به سوى هارون (نيز)
بفرست (كه كمك كار من باشد) و آنها خونى به گردن من دارند و مىترسم
مرا بكشند، كه از مجموع اين چند آيه و ترجمهي آنچه از نظر شما
گذشت، معلوم مىشود منظور موسى (و الله اعلم) اين بود كه چون من
شخصى از ايشان را كشتهام، مىترسم مرا به قتل رسانند و با سابقهاى
كه ميان ايشان دارم، تكذيبم كنند، از اين رو زبان من براى تبليغ رسالت
باز و سينهام گشاده نيست و به اصطلاح شرح صدر
ندارم. اما هارون چنين سابقهاى نزد آنها ندارد، از اين رو زبانش
براى تبليغ بازتر و روحيهي آمادهترى دارد، پس او را نيز به يارى من
بفرست تا بتوانم به كمك او ماءموريت خود را انجام دهم.
14- طه/ 25 - 35.
15- طه/ 36.
16- قصص/ 35.
17- تاريخ طبرى: ج 1، ص 284.
18- طه/ 42 43.
19- طه/ 45 و 46.
20- تاريخ طبرى: ج 1، ص 285.
21- تفسير قمى: ص 469 473.
22- طه/ 46.
23- راوندى: قصصالانبياء، ص 155.