تفسير موضوعي قرآن كريم
برگرفته شده از کتاب پيام قرآن نوشته آيت الله العظمي مکارم شيرازي
لباس ها و زینت ها
در زندگى دنیا «لباس» نقش مهمى را دارد، در درجه اوّل بدن را در برابر سرما و گرما و آسیب هاى مختلفى که از گوشه و کنار به آن مى رسد حفظ مى کند، و در درجه بعد زینت مهمى براى انسان است، و بسیار مى شود که طرز لباس ها از جنس و رنگ گرفته تا نوع دوخت معرف طرز فکر و روحیه صاحب آن است.
در تمام طول تاریخ لباس نقش اصلى را در زینت آدمى داشته، و هم اکنون نیز به قوت خود باقى است.
بدون شک لباس هاى بهشتى براى دفع سرما و گرما یا حفظ از انواع آفات و آسیب ها نیست، چرا که در آنجا همه چیز در حد اعتدال است، و آفتى وجود ندارد بنابراین پوشش لباس در آنجا تنها جنبه تزیین دارد، و شاید به همین دلیل در آیات قرآن روى جنبه تزیینى لباس ها تکیه شده است، و با تعابیر مختلفى که همه حکایت از زیبایى و جذابیّت بهشتى دارد از آنها یاد گردیده.
در یک تعبیر مى فرماید: وَیَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُس وَ اِسْتَبْرَق: «آنها لباس هاى (فاخر و زیبایى) به رنگ سبز از حریر نازک و ضخیم در بر مى کنند» (کهف 31).
نظیر همین تعبیر با تفاوت مختصرى در آیه 53 دخان و 21 دهر دیده مى شود، در اولى مى گوید: یَلْبَسُون مِنْ سُنْدُس وَ اِسْتَبْرَق: و در دوّمى مى فرماید: عالِیَهُمْ ثِیابُ سُنْدُس خُضْر وَ اِسْتَبْرق «بر اندام آنها لباس هایى است از حریر نازک سبز رنگ و دیباى ضخیم».(1)
و در تعبیر دیگر مى خوانیم: وَ لِباسُهُمْ فیها حَریر «و لباس آنها در بهشت از حریر است» (حج 23).
عین همین تعبیر در آیه 33 فاطر، و شبیه آن در آیه 12 دهر آمده است. واژه «سُنْدُس» به اتفاق مفسّران و علماى لغت به معناى پارچه هاى ابریشمین نازک (و گرانقیمت) است و ریشه آن غیر عربى است. (در بعضى از کتب لغت اصل آن را فارسى یا رومى شمرده اند(2)باشد نمى یابیم.
بعضى آن را از ریشه یونانى مى دانند(3)در آن به کار رفته است معنا کرده اند.
و اما «اِسْتَبْرَق» به تصریح اهل لغت و مفسّران به معناى «پارچه هاى ابریشمین ضخیم» است، و از ریشه فارسى «استبر» یا «ستبر» که به معناى ضخیم است گرفته شده.
آنها مى گویند: دیباج (دیبا) و «حریر» پارچه اى است که تاروپود آن ابریشم است، و معناى جامعى دارد اگر بسیار لطیف و نازک باشد «سندس»، و اگر ضخیم باشد «استبرق» نامیده مى شود، و این نشان مى دهد که لباس هاى بهشتیان از ابریشم خالص به اشکالى مختلف و متفاوت است.
شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که پارچه هاى ابریشم به خاطر نرمى و لطافت و جذّابیت و حرکات زیباى آن و پذیرش رنگ هاى جالب، بهترین پارچه هاست، و چون در فرهنگ مردم دنیا پارچه اى از آن گرانبهاتر و جالبتر نیست در توصیف لباس هاى بهشتى از این واژه به کار رفته، و گرنه همه چیز بهشت مافوق تصور است.
جالب اینکه در مورد لباس هاى بهشتى تنها سخن از رنگ سبز است، شاید به این دلیل که از شادترین و زیباترین رنگ هایى است که در عالم طبیعت و آفرینش پیدا مى شود، گیاهان عموماً سبزند و دریاها و آب هاى متراکم گاه نیلگون و گاه سبز به نظر مى رسد، به همین دلیل روح انسان آشنایى زیادى با این رنگ دارد و رنگ سبز روح را نوازش مى دهد، بعضى از دانشمندان رنگ سبز را مسکن و آرامبخش مى دانند.
در کتابى که در زمینه «بهداشت و لباس» نوشته شده، چنین مى خوانیم: «رنگ سبز در درمان بیمارى هاى عصبى و روانى و هیسترى، خستگى، درک بهتر و تحمل پذیر بودن، امیدوار شدن، معتدل گشتن، برطرف شدن بى خوابى، پائین آمدن فشار خون، تسکین درد اعصاب و میگرن مؤثر است، کسانى که در برخورد اوّل رنگ سبز را انتخاب مى کنند اغلب مهربان و صمیمى و از تعادل روحى برخوردارند.
کارگرانى را به سه دسته تسقیم کردند، به یکدسته صندوق هاى سبز و دسته دیگر سیاه و دسته سوم خاکسترى رنگ دادند، اغلب مراجعین به درمانگاه از گروه دوّم و سوّم به علت درد کمر یا دردهاى دیگر بوده اند.
پل سیاهى در لندن بود که زیاد به روى آن انتحار مى شد، هنگامى که آن را به رنگ سبز در آوردند این مسأله کاهش زیادى یافت!.(4)
و از قدیم معروف بوده است که سه چیز غم و اندوه را مى برد: آب و سبزه و صورت زیبا!
این سخن را با گفتارى از یکى از مفسّران پایان مى دهیم او نقل مى کند که لباس هاى بهشتى به قدرى زیباست که اگر یکى از آن را در دنیا بگسترانند اهل دنیا مدهوش مى شوند!(5)
زینت هاى بهشتى - از لباس بهشتیان سخن گفتیم از زینت هاى آنها نیز سخن بگوییم: زینت مناسب معمولا اثر روانى دارد و به روح انسان نشاط و شادابى مى دهد، و چنانچه از حد اعتدال خارج نشود امرى پسندیده است، و به همین دلیل هم در قرآن، و هم در روایات اسلامى، تأکید شده که مسلمانان حتى در حال عبادت زینت هاى مشروع را فراموش نکنند: لباس هاى پاکیزه، رنگ هاى مناسب، شانه زدن موها به کار بردن عطریات و بوى خوش و استفاده از انگشترهاى مخلتف. از آیات متعددى استفاده مى شود که بهشتیان نیز خود را با انواع زینت ها تزیین مى کنند و از این لذت روانى نیز بهره کافى مى گیرند.
در سه آیه از آیات قرآن آمده است: یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَب: «آنها در بهشت با دستبندهایى از طلا آراسته شده اند».(6)
«اَساور» جمع «اَسْوِرَة» (بر وزن تجربه) و آن نیز جمع «سُوار» (بر وزن غبار و کتاب) به معناى دستبند، از کلمه فارسى «دستوار» گرفته شده است.
در دو آیه از این سه آیه علاوه بر عنوان ذهب (طلا) تصریح به لؤلؤ (مروارید) نیز شده است که به گفته بعضى از مفسّران اشاره به دستبندهاى جواهر نشان و مروارید نشان است، ولى با توجه به این که لؤلؤاً عطف بر محل «مِنْ اساور» است و منصوب مى باشد، به منزله مفعول براى «یحلّون» است، و در مجموع معناى آیه چنین مى شود «آنها در بهشت بادستبندهایى از طلا و با تزییناتى از مروارید آراسته مى شود» بنابراین ممکن است زینت مروارید مستقل از دستبندها باشد، و ممکن است جزئى از دستبندها.
بعضى نیز احتمال داده اند که آنها علاوه بر دستبندهاى طلا دستبندى از مروارید یک پارچه و خالص دارند!.
در یک مورد از آیات قرآن نیز اشاره به دستبندهاى نقره شده است، مى فرماید: وَ حُلُّوا اَساوِرَ مِنْ فِضَّة: «آنها با دستبندهایى از نقره آراسته شده اند».
در اینجا این سؤال پیش مى آید که دستبند خواه از طلا باشد یا غیر آن در عرف متداول ما زینت زنانه است، و مردان دستبند ندارند، آیا در بهشت مسأله طور دیگرى است؟!
ولى باید توجه داشت اولا در همین دنیا در بسیارى از محیط ها دستبند زینت هر دو گروه است، و از اعتراض فرعون به موسى بن عمران که مى گفت: فَلَوْلا اُلْقیَ عَلَیْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: چرا به موسى دستبند طلا داده نشده است؟! (زخرف 53) به خوبى پیداست که در عرف مردم مصر این موضوع عمومیت داشته است، و نشانه شخصیت مردان و عظمت آنها محسوب مى شده.
از این گذشته بارها گفته ایم که قرآن در این مسائل با زبان ما سخن مى گوید و مسلماً زینت هاى اهل بهشت حتى زینت هاى مادى آنها فراتر از آن است که به فکر اهل دنیا بگنجد.
پی نوشتها:
(1). «عالیهم» از ماده «علوّ» به معناى این است که که در بالاى آنها... و درباره محل اعراب آن دو احتمال داده شده: نخست اینکه «ظرف» است، چون معناى «فوق» دارد، دیگر اینکه «حال» است براى ضمیر «هم» که در آیات قبل آمده است.
(2). التحقیق فى کلمات القرآن الکریم.
(3). لغتنامه دهخدا.
(4). اولین دانشگاه و آخرین پیامبر از مرحوم شهید دکتر پاک نژاد، جلد 18، صفحه 133-134.
(5). روح المعانى، جلد 15، صحفه 249.
(6). سوره کهف 31، حج 23، فاطر 33.
|