تفسير موضوعي قرآن كريم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
معاد در فرهنگ اقوام پیشین
مقدمه:
مسأله معاد بازتاب بسیار گسترده اى در میان اقوام پیشین داشته است. از دورترین زمان ها یعنى قرون قبل از تاریخ، آثار اعتقاد به حیات بعد از مرگ در میان اقوام مختلف به خوبى دیده مى شود، به گونه اى که شک و تردیدى در این امر باقى نمى ماند که آنها اعتقاد راسخى به جهان دیگر داشته اند.
در مرحله تاریخ که وارد مى شویم نیز مى بینیم تقریباً همه اقوام و ملل با تمام اختلافاتى که در فرهنگ خود داشته اند به مسأله معاد مؤمن بوده اند.
ولى پیش از آن که شرح این ماجرا را با اسناد و مدارک از زبان مورّخان بشنویم به قرآن باز مى گردیم تا ببینیم قرآن در این زمینه چه مى گوید!
قرآن مجید نیز این حقیقت را با صراحت بیان کرده که از زمان آفرینش آدم(علیه السلام)مسأله معاد و حیات بعد از مرگ مطرح بوده وحتّى ابلیس نیز به این امر اعتراف داشته و بعد از آدم(علیه السلام) نیز پیامبران الهى که مأمور هدایت اقوام مختلف بودند آنها را به مسأله حیات بعد از مرگ و زندگى آخرت توجّه مى دادند، به گونه اى که زندگى آخرت براى همه اقوامى که انبیاء به سوى آنها مبعوث شدند مطلبى آشنا محسوب مى شده است.
البتّه نمى توان انکار کرد که این مسأله در لسان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و معارفى که از طریق وحى بر او نازل شده بسیار گسترده تر است، به گونه اى که قسمت مهمّى از آیات قرآن مجید را شرح مسأله معاد در شاخ و برگ هاى آن تشکیل مى دهد. با این اشاره به سوى قرآن باز مى گردیم و به نمونه هایى از آیات گوش جان مى سپاریم:
1. ( قَالَ أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) .(1)
2. ( قَالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ) .(2)
3. ( إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ) .(3)
4. ( أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّکُمْ مُّخْرَجُونَ) .(4)
5. ( وَلاَ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ ـ یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ) .(5)
6. ( وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى) .(6)
7. ( وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ اَمُوتُ وَیَوْمَ اُبْعَثُ حَیّاً) .(7)
8. ( وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ وَارْجُوا الْیَوْمَ الآخِرَ) .(8)
9. ( ... إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ ـ وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ).(9)
10. ( لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الاَْوَّلِینَ) .(10)
ترجمه:
1. «گفت: 'مرا تا روزى که (مردم) برانگیخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار.)'»
2. «فرمود: 'در آن (زمین) زنده مى شوید و در آن مى میرید و (در رستاخیز) شما را از آن بیرون مى آورند.'»
3. «من مى خواهم تو بار گناه من و گناه خود را بر دوش کشى و از دوزخیان گردى. و همین است سزاى ستمکاران!».
4. «آیا او به شما وعده مى دهد هنگامى که مُردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، (از قبرها) بیرون آورده مى شوید؟!»
5. «و در آن روز که مردم برانگیخته مى شوند، مرا شرمنده و رسوا مکن. ـ در آن روز که مال و فرزندان سودى نمى بخشد.»
6. «آنها گفتند: هیچ کس جز یهود یا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.»
7. «و سلام (خدا) بر من، روزى که متولّد شدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده برانگیخته خواهم شد!»
8. «و ما به سوى مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت: 'اى قوم من! خدا را بپرستید و به روز بازپسین ایمان بیاورید'.»
9. «من آیین قومى را که به خدا ایمان ندارند و به سراى دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایسته چنین موهبتى شدم). ـ و من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم.»
10. «این وعده اى است که به ما و پدرانمان از پیش داده شده اینها همان افسانه هاى پیشینیان است.»
تفسیر و جمع بندى
عقیده به معاد در دوران هاى مختلف
آیاتى را که در بالا آوردیم هر کدام مربوط به یکى از دورانهاست.
نخستین آیه ناظر به داستان ابلیس بعد از رانده شدن از درگاه خدا است. او که از باده غرور و خودخواهى سرمست بود به جاى این که به سوى خدا باز گردد و از در توبه درآید در مقام افزایش لجاجت برآمد و از خدا چنین تقاضا کرد: «گفت: 'مرا تا روزى که (مردم) برانگیخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار.)'»: ( قَالَ أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) .
نه به این منظور که بر لوح معاصى از طریق توبه به درگاه خدا قلم عفوى بکشد یا در کنار سیّئات حسناتى بنویسد، بلکه به این منظور که بر سر راه آدم و فرزندانش کمین کند و آنها را گمراه سازد و از این طریق عطش جهنّمى خشم و حسد خویش را فرو بنشاند!
از این آیه به خوبى روشن مى شود که مسأله رستاخیز از همان آغاز مطرح بوده و حتّى شیطان به آن یقین داشته است که چنین روزى در پیش است.
ولى این تقاضاى شیطان به این صورت اجابت نشد و چنانکه در آیات 37 و 38 سوره حجر مى فرماید به او گفته شد: ( فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ـ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ): «تو از مهلت یافتگانى! ـ (امّا نه تا روز رستاخیز، بلکه) تا روز و وقت معیّنى» که بعضى آن را به پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف تفسیر کرده اند و بعضى به روز قیام مهدى موعود(علیه السلام).
البتّه احتمال بعیدى نیز در بعضى از کلمات مفسّرین آمده است که «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»: اشاره به روز قیامت است. امّا این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد، چرا که نه با ظاهر آیات موافق است و نه با روایاتى که در تفسیر آیه نقل شده است.(11)
در اینجا سؤالاتى مطرح است از جمله:
1. چگونه خداوند به او مهلت داد تا نیّت شوم خود را عملى سازد و به اغواى انسان ها بپردازد؟!
پاسخ: بقاى ابلیس همچون اصل وجود او، گوشه اى از امتحان الهى نسبت به انسان ها است که در سایه آن اولیاء الله و افراد با ایمان راه تکامل را مى پویند و ناخالصان از صف آنها خارج مى گردند.
2. آیا اطمینان دادن به ادامه حیات تا پایان جهان سبب آن نمى شود که ابلیس به کار خود ادامه دهد و هنگامى که احساس نزدیک شدن پایان عمر خویش کند توبه نموده، به سوى خدا باز گردد؟
پاسخ: راهى را که ابلیس پیموده چنان بود که بازگشتى در آن وجود نداشت و بر اثر تشدید حالت طغیان با مرور زمان این صفت طبیعت ثانوى او مى شد و در برابر چنین طبیعتى راه بازگشتى وجود ندارد.
3. چگونه شیطان تقاضاى حیات تا روز قیامت مى کند در حالى که تا پایان دنیا براى هدف او کافى بود؟
پاسخ: در تفسیرالمیزان آمده است که او تمنّا داشت در عالم برزخ و فاصله میان این جهان و جهان دیگر نیز به اغواى انسان ها بپردازد!(12)
4. با این که ابلیس مى دانست مطرود درگاه خدا است چگونه انتظار داشت تقاضاى او پذیرفته شود؟
پاسخ: به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البیان او یقین داشت فضل و کرم الهى به حدّى است که حتّى گنهکاران مطرود مى توانند در آن طمع کنند.(13)
در روایتى نیز آمده است که اجابت دعاى او به خاطر عباداتى بوده که قبل از آن انجام داده بود.
در دوّمین آیه که مربوط به داستان هبوط آدم(علیه السلام) و همسرش حوا از بهشت به زمین و رانده شدن ابلیس از آن مکان قرب الهى است، مى فرماید: خداوند به آنها خطاب کرد و: «فرمود: 'در آن (زمین) زنده مى شوید و در آن مى میرید و (در رستاخیز) شما را از آن بیرون مى آورند'» :( قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ) .
این تعبیر نشان مى دهد که نه تنها رستاخیز انسان ها که رستاخیز جن ـ که شیطان از آنها بود ـ نیز از همان روز نخست مسلّم بوده است و این احتمال که در بعضى از تفاسیر آمده که مخاطب در این آیه تنها آدم(علیه السلام) و حوّا و فرزندان آینده آنها است، دلیل روشنى ندارد.
این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که مبدأ حیات و محل مرگ و رستاخیز انسان زمین است.(14)
سوّمین آیه درباره هابیل و قابیل فرزندان آدم(علیه السلام) است. هنگامى که قربانى هابیل به خاطر اخلاصش در پیشگاه خدا پذیرفته شد و قربانى قابیل به خاطر عدم خلوصش رد شد، آتش حسد در درون قابیل شعله ور گشت و برادرش را تهدید به قتل کرد. هابیل گفت: اگر تو قصد مرا کنى من قصد قتل تو را نخواهم کرد، من از خدا مى ترسم. سپس افزود: «من مى خواهم تو بار گناه من و گناه خود را بر دوش کشى و از دوزخیان گردى. و همین است سزاى ستمکاران!»: ( إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ) .
این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که مسأله معاد از همان زمان در میان فرزندان آدم(علیه السلام) یک امر مسلّم بوده است، لذا هابیل برادرش قابیل را به عذاب الهى درسرائى دیگر تهدید مى کند.
«تَبُوأَ» از مادّه «بَواءْ» به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى مسطّح بودن مکان است، در مقابل «نَبْوَهْ» که به معناى تفاوت سطوح مى باشد. لذا هنگامى که گفته شود «بَوَّأْتُ لَهُ مَکاناً»، مفهومش این است که محلى را براى وى صاف و مسطّح کرده است.
این واژه گاه به معناى اقامت و ملازمت نیز مى آید، زیرا هنگامى که انسان بخواهد در محلّى اقامت کند، آن را صاف و منظّم مى کند که آیه فوق را به این معنا ذكر کرده اند.
ولى مصباح المنیر این واژه را به معناى اعتراف کردن و بار سنگین بر دوش کشیدن تفسیر کرده است. در حالى که در مقاییس براى آن دو معنا ذکر شده: بازگشت دو چیز و تساوى دو چیز.
در کتاب التّحقیق معناى اصلى آن را بازگشت به طرف پایین و انحطاط ذکر کرده و سایر معانى را مجازى مى شمرد که از لوازم معناى اصلى است. طبق این معنا، مفهوم آیه مورد بحث این است که: من مى خواهم با گناه خودت و گناه من، در درگاه خدا سقوط کنى.
ملاحظه موارد استعمال این واژه در قرآن مجید و تعبیرات دیگر، مطلبى را که در مقاییس آمده و براى آن دو مفهوم ذکر کرده تقویت مى کند و در آیه مورد بحث هر دو معنا مناسب است. طبق معناى اول هابیل مى گوید: «من مى خواهم (به سوى خدا) باز گردى با گناه من و گناه خودت» و طبق معناى دوّم مى گوید: «جایگاهى را براى خود فراهم مى سازى که با گناه من و گناه تو مهیّا و آماده شده است»
در اینجا سؤال مهمّى مطرح است و آن این که منظور از گناه هابیل که به دست برادرش کشته شد چه گناهى بوده که بر دوش برادر قرار مى گرفت؟ و اصولاً این سخن با توجّه به آیه: ( أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى): «که هیچ گنهکارى بارِ گناه دیگرى را بر دوش نمى گیرد.»(15) چگونه مى تواند قابل قبول باشد؟!
مفسّران معروف هرکدام راهى را در اینجا برگزیده اند که غالباً نیاز به تقدیرى در آیه دارد و منظور از «اِثْمى» (گناهان من) «اِثْمَ قَتْلى» (گناه قتل من) مى باشد.
ولى مناسب ترین معنا این است که آیه تقدیرى ندارد و منظور این است اگر تهدید خود را عملى کنى و مرا به قتل برسانى بار گناهان گذشته من بر دوش تو خواهد افتاد، چرا که در قیامت باید غرامت قتل مرا بدهى و چون عمل صالحى ندارى باید گناهان مرا بپذیرى!
حدیثى از امام محمدباقر(علیه السلام) در تفسیر آیه نقل شده که همین معنا را تأیید مى کند; مى فرماید: «مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً اَثْبَتَ الله عَلى قاتِلِهِ جَمیعَ الذُّنُوبِ وَ بَرِىءَ الْمَقْتُولُ مِنها، وَ ذلِکَ قَوْلُ الله عَزَّوَجَلَّ: ( إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ) »: «کسى که مؤمنى را عمداً به قتل برساند خداوند تمام گناهان (مظلوم) را بر قاتلش مى نویسد و مقتول از تمام گناهان پاک مى شود، و این است معناى سخن خداوند متعال: ( اِنِّى اُریدُ...)(16)
در روایت دیگرى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده ـ هرچند ناظر به خصوص تفسیر آیه نیست ـ این معنا نیز منعکس است. در این روایت مى خوانیم: «یُّؤْتى یَوْمُ الْقِیامَةِ بِالظّالِمِ وَ الْمَظْلُومِ، فَیُوْخَذُ مِنْ حَسَنَاتِ الظَّالِمِ فَتُزادُ فِی حَسَناتِ الْمَظْلُومِ، حَتّى یُنْتَصَفَ، فَاِنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ حَسَناتٌ اُخِذَ مِنْ سَیِّئاتِ الْمَظْلُومِ فَتُطْرَحُ عَلَیْهِ»: «روز قیامت ظالم و مظلوم را حاضر مى کنند و از حسنات ظالم مى گیرند و بر حسنات مظلوم اضافه مى کنند تا حقّ او گرفته شود و اگر ظالم حسناتى نداشته باشد، از سیّئات مظلوم میگيرند و بر ظالم مى افکنند.»(17)
چهارمین آیه که ناظر به عصر نوح(علیه السلام) است، از زبان کافرین و منکران دعوت او چنین نقل مى کند «آیا او به شما وعده مى دهد هنگامى که مُردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، (از قبرها) بیرون آورده مى شوید؟! »: ( أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّکُمْ مُّخْرَجُونَ) .
این تعبیر به خوبى مى رساند که نوح(علیه السلام) بارها مسأله معاد (آن هم معاد جسمانى) را مطرح کرده بوده، به گونه اى که به گوش همه مخالفان نیز رسیده بود. لذا آنها با ناباورى عجیبى که از افکار منحطّ آنها سرچشمه مى گرفت به یکدیگر مى گفتند: «دور است، دور است این وعده هایى که به شما داده مى شود!»: ( هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ) .(18)
از آیات سوره نوح نیز به خوبى استفاده مى شود که او براى رفع شبهه و از بین بردن استبعاد و وحشت آنها از مسأله معاد، از طریق تشبیه و تمثیل زندگى انسان ها به زندگى گیاهان وارد شده، آنجا که مى فرماید: «و خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید ـ سپس شما را به زمین باز مى گرداند و بار دیگر شما را خارج مى سازد.»: ( وَاللهُ أَنْبَتَکُمْ مِّنَ الاََْرْضِ نَبَاتاً ـ ثُمَّ یُّعِیدُکُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجاً).(19)
به این ترتیب سابقه عرفان مسئله معاد ـ حتّى با استدلالاتى شبیه آنچه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)براى مشرکان مکّه مطرح مى فرموده ـ در میان قوم نوح(علیه السلام) که اولین پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت است، روشن مى شود.
در پنجمین آیه سخن از ابراهیم(علیه السلام) و ایمان او به مسأله رستاخیز است. در این آیه که گوشه اى از دعاهاى ابراهیم(علیه السلام) را به هنگامى که در برابر مخالفت شدید کفّار عصر خود واقع شده بود بیان مى کند، چنین مى خوانیم که به پیشگاه خدا عرضه مى دارد:«و در آن روز که مردم برانگیخته مى شوند، مرا شرمنده و رسوا مکن»: ( وَلاَ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ) .
«در آن روز که مال و فرزندان سودى نمى بخشد»: ( یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ) .
و در دو آیه قبل از آن عرضه مى دارد: «و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان»: ( وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ) .
دعاهاى فوق به خوبى نشان مى دهد که ابراهیم(علیه السلام) با آن مقام و عظمت که از بزرگ ترین انبیاء اولوالعزم است از رسوائى روز قیامت بیم داشته است.
ممکن است کسانى این تعبیر را براى سرمشق دیگران بدانند و تعلیمى براى غیر معصومین. چرا که براى معصومین رسوائى قیامت غیرممکن است. ولى بعضى در اینجا تعبیر لطیفى دارند و آن این که همان گونه که «حَسَناتُ الاَْبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ» است و کارهاى نیک معمولى دون شأن پیامبران معصوم مى باشد، همچنین اگر آنها که از مقربانند در مقامات پایین بهشت که مخصوص ابرار است جاى گیرند، مایه رسوایى آنها محسوب مى شود، چرا که از هرکس عملى انتظار مى رود و براى هرکس مقامى!
ششمین آیه از عقیده یهود و نصارى نسبت به معاد سخن مى گوید، مى فرماید: «آنها گفتند: 'هیچ کس جز یهود یا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.'»: ( وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى) .
آرى آنها آن قدر خود برتر بین بودند که بهشت را دربست مخصوص خود مى دانستند و حتّى اعتنایى به مؤمنان دیگر نداشتند.
قرآن در پاسخ آنها نخست مى فرماید: «این (پندار و) آرزوى آنها است»: ( تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ) .
آرزویى بى دلیل و بى مأخذ و دور از واقعیّت که هرگز به آن نخواهند رسید.
سپس روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: «بگو: 'اگر راست مى گویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید!'»: ( قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ) .
این انحصارطلبى بر چه معیار عقلى استوار است و کدام دلیل مى گوید که لطف خدا مخصوص شما است و شامل حال دیگران نخواهد شد؟ اصولاً چگونه ممکن است این تبعیض با عدالت خداوند سازگار باشد و مؤمنان نیکوکار را به زعم شما از بهشت محروم سازد؟
به فرض که آنها مدعّى ابدیّت دین خود بودند، چرا درباره امت هاى پیشین که تابع انبیاء سلف بودند و به وظائف خود عمل کرده بودند، چنین قضاوتى داشتند؟ اینها همه نشان مى دهد که آنها در انحصارطلبى بهشت تنها تابع اوهام خویش که از خودخواهى ها سرچشمه مى گرفت بودند.
قابل توجّه این که «امانىّ» جمع «امنیه» و به معناى آرزو است. (جمعى از مفسّران تصریح کرده اند که به معناى آرزوهایى است که انسان به آن نمى رسد.)
بنابراین «امانى» به معناى آرزوها است و معناى جمع را مى رساند، در حالى که انحصارطلبى بهشت فقط یک آرزو بود! بعضى گفته اند: این به خاطر آن است که این یک آرزو، آرزوهاى دیگرى را نیز به دنبال داشت و آن نجات از عذاب الهى، هول و ترس محشر و آسان بودن حساب و مسائل دیگرى از این قبیل است.
بعضى دیگر گفته اند: آرزو وقتى بسیار بزرگ باشد در حکم آرزوها است و این تعبیر لطیفى است که نشان مى دهد تا چه حد آنها دور از واقعیّت فکر مى کردند.
این احتمال نیز وجود دارد که چون هریک از آنها چنین آرزویى را داشتند و یا حتّى یک نفر از آنها بارها این آرزو را در سر مى پروراند، لذا به صورت جمع مطرح شده تا معلوم شود این پندار منحصر به فرد خاصّى یا مقطع خاصّى نبوده بلکه جنبه عمومى و مستمر داشته است.
به هر حال این آیه دلیل روشنى است بر وجود عقیده به معاد در میان قوم یهود و نصارى.
در هفتمین آیه کلام مسیح(علیه السلام) را در آن هنگام که در گاهواره بود و به فرمان خدا به سخن درآمد مى خوانیم که با صراحت از مسأله معاد خبر مى دهد و ضمن سخنانش مى گوید: ( وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُّ وَیَوْمَ اَمُوتُ وَیَوْمَ اُبْعَثُ حَیّاً): «و سلام (خدا) بر من، روزى که متولّد شدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده برانگیخته خواهم شد!»
انتخاب این سه روز (روز تولد، روز مرگ و روز حیات مجدّد در قیامت) به خاطر آن است که سه روز خطرناک و سرنوشت ساز در زندگى انسان ها است و به تعبیر دیگر هر سه روز سرآغاز فصل نوینى براى انسان مى باشد که سلامت در آنها بسیار مهم است و جز به لطف خدا میسّر نمى شود و در حقیقت حضرت مسیح(علیه السلام) با این سخنش تقاضاى لطف الهى را در این سه روز مى کند.
ضمناً از همان گاهواره، پیامى در زمینه نفى الوهیّت خویش و این که بنده اى همچون سایر بندگان خدا است، به همه انسان ها مى فرستد.
در آیه 15 همین سوره این موضوع درباره حضرت یحیى(علیه السلام) نیز آمده است، با این تفاوت که در آنجا سخن از سوى خدا است و در اینجا سخن از مسیح(علیه السلام)است.
در حدیثى از امام على بن موسى الرّض(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنّ اَوْحَشَ ما یَکُوْنُ هذَا الْخَلْقُ فى ثَلاثَةِ مَواطِن: یَوْمَ وُلِدَ مِنْ بَطْنِ اُمِّهِ، فَیَرَى الدُّنْیا، وَ یَوْمَ یَمُوْتُ، فَیُعایِنُ الاْخِرَةَ وَ اَهْلَها، وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً، فَیَرَى اَحْکاماً لَمْ یَرَها فى دارِ الدُّنْیا»:
«وحشت ناک ترین چیزى که در مورد انسان است در سه موطن است: روزى که متولّد مى شود و از شکم مادر خارج مى گردد و چشمش به این دنیا مى افتد و روزى که مى میرد و عالم پس از مرگ و اهل آن عالم را مشاهده مى کند و روزى که بار دیگر زنده مى شود و احکامى را مى بیند که در دار دنیا ندیده بود.»
سپس امام به آیات مربوط به یحیى و مسیح(صلى الله علیه وآله) در این زمینه اشاره فرمود(20)
به هر حال آیه فوق به خوبى نشان مى دهد که مسأله رستاخیز در امت هاى پیشین آن چنان مسلّم بوده که حتّى مسیح(علیه السلام) در گاهواره از آن سخن مى گوید.
تاکنون موضوع معاد را در آیین چهار پیامبر از پیامبران اولوالعزم اجمالاً بررسى کردیم و به ضمیمه آیات زیادى که از آیین پیغمبراسلام(صلى الله علیه وآله) در زمینه معاد سخن مى گوید این موضوع در مورد پنج پیامبر اولوالعزم تکمیل مى شود.
از میان پیامبران غیر اولوالعزم نیز ماجراى حضرت آدم(علیه السلام) و مسائل پیرامون آن مانند داستان فرزندان آدم(علیه السلام) و داستان شیطان را ملاحظه کردیم.
اکنون بد نیست این معنا را از زبان سایر پیامبران بشنویم.
شعیب(علیه السلام) که همزمانِ حضرت موسى(علیه السلام) بود هنگامى که مبعوث به رسالت شد و به سوى مدین ـ شهرى در جنوب غربى اردن که امروز بنام معان نامیده مى شود و در شرق خلیج عقبه قرار دارد ـ آمد، به قوم خود گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستید و به روز بازپسین ایمان بیاورید و در زمین به فساد نکوشید.»: ( فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ وَاَرْجُوا الْیَوْمَ الآخِرَ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الاَْرْضِ مُفْسِدِینَ) .
در اینجا حضرت شعیب(علیه السلام) در آغاز دعوتش بر دو اصل اساسى همه ادیان یعنى مبدأ و معاد تکیه مى کند و مردم را به سوى این دو اصل فرا مى خواند.
منظور از امید داشتن به روز قیامت، امید به ثواب الهى در آن روز است یا این که امید در اینجا به معناى ایمان و اعتقاد نسبت به آن روز مى باشد.
نهمین آیه از زبان یوسف(علیه السلام) در زندان و به هنگام گفتگو درباره تعبیر خواب با دوستان زندانى است. مى فرماید یوسف(علیه السلام) به آنها چنین گفت: «من آیین قومى را که به خدا ایمان ندارند و به سراى دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایسته چنین موهبتى شدم)»: ( إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ) .
این تعبیر به خاطر آن است که مشرکان بت پرست عقیده به خدا داشتند، ولى معاد و یوم الجزاء را به صورت تناسخ مى پذیرفتند و معتقد بودند که روح هر انسانى بعد از مرگ به کالبد دیگرى در همین دنیا باز مى گردد و پاداش و کیفر خود را در این زندگى مجدّداً مى بیند، در حالى که آیین توحیدى نه شرک را مى پذیرد و نه تناسخ و بازگشت ارواح به این دنیا. لذا یوسف(علیه السلام) آنها را هم منکرخدا شمرد و هم منکر معاد.(21)
«ملّة» در اصل به معناى دین است و تفاوت آن با دین در این است که دین را اضافه به خداوند و افراد هر دو مى کنند و مى گویند: دین الله، یا دین محمد(صلى الله علیه وآله). ولى ملّت معمولاً به انبیاء ـ یا اقوامى که در میان آنها انبیاء یا مدّعیان نبوت بوده ـ اضافه مى شود و مى گویند: ملّة ابراهیم و مانند آن(22) و ملّة الله گفته نمى شود.
در اینجا منظور یوسف(علیه السلام) عزیز مصر و همسرش زلیخا و اطرافیان آنها و به طور کلّى مردم مصر در آن زمان است که نه عقیده صحیحى درباره مبدأ داشتند و نه درباره معاد.
به هر حال نشان مى دهد که اعتقاد به معاد به عنوان یکى از دو رکن اساسى دین در آیین یوسف(علیه السلام)نیز بوده است که حتّى در زندان در برابر هم بندهاى خود، این دو رکن را در کنار هم بیان مى کند.
قابل توجّه این که یوسف(علیه السلام) به دنبال این سخن مى فرماید: «و من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم»: ( وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ) اشاره به این که ایمان به مبدأ و معاد دو اصل ثابت در همه ادیان الهى و آیین هاى پیشین بوده است.
دهمین و آخرین آیه مورد بحث که از زبان مشرکان مکّه در برابر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است مى فرماید: آنها در برابر دعوت رسول الله(صلى الله علیه وآله) به سوى ایمان به معاد ضمن ابراز تعجّب از این که چگونه انسان بعد از آن که خاک شد بار دیگر لباس حیات در تن مى پوشد؟ گفتند: «این وعده اى است که به ما و پدرانمان از پیش داده شده; اینها همان افسانه هاى پیشینیان است»: ( لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الاَْوَّلِینَ) .
این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که دعوت به سوى معاد از قدیم ترین ایام از سوى پیامبران الهى انجام یافته. به گونه اى که مشرکان آن را در زمره ( اَساطِیرُ الاَْوَّلینَ): «افسانه هاى پیشینیان» مى شمردند!
«اَساطیرْ» جمع «اَسطار» و «اسطار» نیز به نوبه خود جمع «سَطْر» است که به معناى صفّ درختان یا کلمات و مانند آن است و به این ترتیب «اساطیر» جمع جمع مى باشد و اشاره به روایاتى است که از پیشینیان باقیمانده و از آنجا که داستان هاى پیشینیان غالباً آمیخته با افسانه ها و خرافاتى بوده این تعبیر معمولاً در مورد خرافات به کار مى رود.
بعضى نیز گفته اند که «اَساطیرْ» جمع «اُسْطُورَه» و «اِسْطاره» و «اِسْطیر» است و از آنجا که اضافاتى بر ماده ثلاثى دارد اشاره به اضافاتى در معنا است. معناى اصلى آن سطر طبیعى است و معناى اضافى آن سطور مجعول و دروغین است.(23)
نتیجه بحث
از مجموع آنچه در آیات فوق گفته شد، و همچنین آیات مشابه آن که در قرآن مجید فراوان است; به خوبى استفاده مى شود برخلاف زعم ناآگاهانى که گمان مى کنند سخن از ایمان به روز قیامت مطلبى است که در این اواخر در میان اقوام مؤمن مطرح شده، از نخستین ایامى که آدم گام به روى زمین نهاد، این مسأله مطرح بوده و همه پیامبران الهى مردم را به سوى آن دعوت کردند.
حتّى از آیات متعدّدى در قرآن استفاده مى شود که در قیامت نیز خداوند به این مسأله در برابر مجرمان احتجاج مى کند و مى فرماید: «(در آن روز به آنها مى گوید:) اى گروه جنّ و انس! آیا پیامبرانى از خودتان به سوى شما نیامدند که آیات مرا برایتان بیان مى کردند و شما را از ملاقات چنین روزى بیم مى دادند؟!»: ( یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا)(24)
این آیه به خوبى مى رساند که رسولان الهى در تمام طول تاریخ همه جن و انس را به ایمان به معاد دعوت کردند. همین معنا در آیه دیگرى از زبان خازنان دوزخ در برابر دوزخیان آمده: ( وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا)(25).
جالب این که دوزخیان نیز عموماً به این معنا اعتراف مى کنند. چنان که در ادامه همین آیه آمده است: ( قالُوا بَلَى): «مى گویند: 'آرى'».
بنابراین از دیدگاه قرآن، مسأله معاد از مسائلى است که همیشه در متن دعوت انبیاء قرار داشته و از زمان خلقت آدم(علیه السلام) مطرح بوده و در هر عصر و زمانى از سوى رسولان الهى تأکید شده و همه اقوام با آن آشنایى داشته اند.
اکنون به سراغ تواریخ و گواهى دانشمندان در این زمینه مى رویم.
توضیحات
1. معاد در میان اقوام قبل از تاریخ
مى دانیم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسیم مى کنند: دورانى که خط اختراع شده بود و انسان توانست نوشته هایى از خود به یادگار بگذارد و آن را دوران تاریخ مى نامند، و دوران قبل از اختراع خط که طبعاً نتوانست شرح زندگى خود را به صورت تاریخ مدوّن درآورد و آن را دوران قبل از تاریخ مى نامند.
ولى عدم اختراع خط در آن زمان هرگز دلیل بر این نیست که ما دسترسى به حالات آنها نداشته باشیم، چرا که آثار زیادى از آنها در زیر زمین، در غارها و مانند آن، به یادگار مانده که مى تواند تا حدّ زیادى پرده از روى اسرار زندگى آنان بردارد.
هنوز دانشمندان با حفّارى در نقاط مختلف جهان، خانه ها و شهرها و ابزارهاى مختلف، زندگى اقوام قبل از تاریخ را جستجو مى کنند و بعد از پیدا کردن، دقیقاً روى آنها مطالعه کرده و تاریخ زندگى و تمدّن آنان را بازنویسى مى کنند و از این طریق، به عقائد مذهبى آنان نیز پى مى برند.
ساموئیل کینگ جامعه شناس معروف در کتاب خود مى نویسد:
«اسلاف انسان امروزى (که آثار آنان در حفریات پیدا شده) یعنى نئاندرتالها داراى مذهب بودند، به دلیل این که مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاک مى سپردند و ابزار کارشان را کنارشان مى نهادند و به این طریق، عقیده خود را به وجود دنیاى دیگر به ثبوت مى رساندند.»(26)
مى دانیم انسان هاى نئاندرتال مربوط به ده ها هزار سال قبل مى باشند. در زمانى که هنوز نه خط اختراع شده بوده و نه تاریخ بشر آغاز گشته بود.
یقیناً کیفیّت عمل آنها یک کار خرافى بوده، زیرا مى دانیم ابزار کار دنیا چیزى نیست که در زندگى دیگر به کار آید. ولى انگیزه و ریشه این عمل که ایمان به زندگى بعد از مرگ است، واقعیّتى است که در میان آنها وجود داشته است.
در دائرة المعارف قرن بیستم از هربرت اسپنیسر در کتاب اصول علم الاجتماع نقل شده که: «انسان هاى نخستین چون قادر به تفکّر (عمیق) نبودند جهان پس از مرگ را به مقدار توانایى عقل خویش درک مى کردند و لذا در مورد جزئیات این زندگى سخنان عجیب و غریب و احیاناً آمیخته با خرافات داشتند. بسیارى از آنها در عین اعتراف به عالم پس از مرگ، این زندگى را مخصوص کسانى مى دانستند که به مرگ طبیعى از دنیا بروند و بعضى آن را مخصوص قهرمانان و نیرومندان مى پنداشتند. گروهى از اقوام پیشین، اسلحه میّت را با او دفن مى کردند و وسائل منزل را با زنان و اسباب بازى را با کودکان (تا در زندگى پس از مرگ از آن بهره گیرند!)
گاه تمام حیوانات او را با او به خاک مى سپردند، گاهى مقدارى ذرّت و دانه هاى غذایى تا در آخرت با آن زراعت کنند!
گاه از این مرحله قدم فراتر مى نهادند و همراه میّت زنان و غلامان و بعضى از خواص یاران او را با او به خاک مى سپردند تا در آخرت با آنها مأنوس شود!
حتّى در بعضى از نقاط مکزیک و آمریکا کاهنى را همراه بزرگانى که از دنیا مى رفتند سر مى بریدند (و با او دفن مى کردند) تا مشاور مذهبى و روحانى او در جهان دیگر باشد!
گاه دلقک او را مى کشتند تا در جهان دیگر با سخنان و حرکات خویش، آن بزرگ را سرگرم سازد!
تعداد کسانى را که همراه این افراد مى کشتند و به خاک مى سپردند بستگى به شخصیت آن فرد داشت، تا آنجا که بعضى از مورّخان نوشته اند: تعداد قربانیان بعضى از این مردگان به دویست نفر مى رسید!
گاه هنگامى که فرزند عزیزى از دست مى رفت، مادر، عمه و مادر بزرگ او را سر مى بریدند و با او دفن مى کردند تا در عالم دیگر در کنار او باشند.»(27)
شکى نیست این خرافات وحشتناک زائیده افکار منحط این اقوام بوده، ولى همگى بیانگر یک نکته است و آن این که اعتقاد به عالم پس از مرگ، عقیده ریشه دار در میان اقوام نخستین بوده است.
در کتاب تاریخ عمومى تمدّن ها نیز آمده است که از دوران هاى قبل از تاریخ تا آخر تاریخ قدیم، پیکرهاى مردگان با توجّه خاص و مراسم ویژه اى به خاک سپرده مى شد و بسیارى از وسائل خانه یا اشکال مرموزى با آنها دفن مى شد، و بازماندگان هدایائى براى آنها مى فرستادند و این رسوم و عادات نشان مى دهد که آنها به حیات دیگرى ایمان داشتند.(28)
2. ایمان به معاد در میان اقوام بعد از تاریخ
مدارک تاریخى نشان مى دهد اقوامى که در نقاط مختلف جهان مى زیستند در این اعتقاد مشترک بودند و غالباً عقیده محکمى به زندگى پس از مرگ داشتند و براى آن تشریفاتى قائل بودند، هرچند معمولاً آن را با خرافاتى نیز آمیخته بودند.
الف- معاد در میان مصریان قدیم
آلبرماله در تاریخ خود در این زمینه چنین آورده است:
«مردم مصر بر این عقیده بودند که روح مرده از قبر جدا شده و در محضر خداوند بزرگ آزیریس حاضر مى شود.»
هنگامى که او را به محضر احکم الحاکمین آزیریس رهبرى مى کنند قلب او را در میزان حقیقت مى سنجند، روحى که از حساب پاک بیرون آید رهسپار باغى مى شود که حد برکتش در تصوّر نگنجد...
در کنار اموات، نامه اى مى گذاشتند که در سفر به آن دنیا راهنماى آنها باشد. این نامه عجیب و جالب جمله هایى را در برداشت که مرده باید در محضر خداوند بزرگ آزیریس بگوید تا ذمّه اش پاک شود و جمله ها این بود:
بزرگى به تو مى برازد اى خداوند عالى مقام! و اى خداوند راستى و عدالت!
من درباره مردم، پیرامون تقلّب نگشته ام، هیچ پیر زنى را نیازرده ام، در محکمه اى دروغ نگفته ام، به نیرنگ و تزویر آلوده نشده ام، به کارگر بیش از آنچه توان انجام در یک روز را داشته تحمیل نکرده ام، در انجام وظیفه تکاهل نورزیده ام و گرد تنبلى نگشته ام. هتک احترام مقدّسات را روا نداشته ام، از بنده اى نزد آقایش سعایت نکرده ام، نان کسى را به گربه نینداخته ام! آدمى نکشته ام و نوارها و آذوقه اموات را ندزدیده ام.(29)
زمین کسى را غصب نکرده ام، شیر از دهان اطفال شیرخوار نگرفته ام، هیچ نهرى را قطع نکرده ام، من پاکم پاک!...
اى داوران! امروز که روز حساب است این مرحوم را راه دهید که گرد گناه نگشته، دروغ نگفته، بدى نمى داند چیست، در زندگى و معاش جانب حقّ و انصاف را فرو نگذارده، اعمال او مورد توجّه مردم و موجب خشنودى خدایان بوده، او گرسنگان را پوشانیده، در راه خدا قربان کرده، به اموات غذا رسانیده، دهانش پاک است و هر دو دستش نیز پاک.»
مورّخ مزبور (آلبرماله) پس از نقد این سخن مى گوید: «از این عبارات به خوبى روشن مى شود که مردم مصر گناهان کبیره و حسنات و مستحبات را چگونه تشخیص مى داده اند.»(30)
باید به این سخن بیفزاییم که از این عبارات ضمناً معلوم مى شود که آنها هم عقیده به حساب الهى داشتند و هم میزان سنجش اعمال و هم باغ هاى بهشت.
ضمناً این عبارات شبیه نوعى تلقین بوده است که امروز براى اموات معمول است و اشارات پرمعنایى است به پاکسازى زندگان از هرگونه آلودگى به گناه و نیز اهمّیّت گناهان را نسبت به یکدیگر روشن مى سازد.
خلاصه این که مصریان بنا به گواهى تاریخشان اعتقاد عمیقى به مسأله حیات بعد از مرگ داشتند، هرچند آن را با خرافات زیادى آمیخته بودند از جمله این که آنها به جاى گذاشتن ابزار و لوازم زندگى و مواد غذائى در قبرها، تصاویر و مجسّمه ها و نقّاشى هایى از آنها را در گورها مى گذاشتند و معتقد بودند این تصاویر و نقّاشى ها مى تواند جاى اصلى آن را بگیرد.
در بعضى از مقابر، تصویر مزرعه و در بعضى صحنه پختن نان و در بعضى منظره کشتن گاو یا گوشت پخته اى که در ظرف نزد مهمانان گذاشته مى شود، به نظر مى رسد.(31) مسأله مومیائى کردن اجساد مردگان و ساختن قبرهاى بسیار محکم همچون اهرام مصر نیز در همین رابطه بوده است.
هدف این بوده است که اجساد خود را پس از مرگ تا موقع حشر سالم نگاه دارند و در موقعى که روح به بدن عودت مى کند وسائل تعیّشى داشته باشند و لذا انواع خوراکى ها و مجسّمه هایى از نانواها و آشپزها و انواع وسائل دفاع و جواهرات در درون قبر و کنار جسد مى گذاشتند، و چون این قبور معمولاً مورد تجاوز حیوانات وحش، و یا به منظور دستبرد به جواهرات مورد تجاوز انسان ها واقع مى شد، لذا متمکّنین و متنفّذین به ساختن اهرام یا ساختمان هاى رفیع به روى قبرها مبادرت نموده که آن را پیرموس (یعنى بلند) نامیدند.(32)
ب- بابلى ها
یکى دیگر از اقوام متمدّن پیشین بودند. آثارى که از آنها باقیمانده نشان مى دهد که اعتقاد به زندگى پس از مرگ و معاد در میان آنها راسخ بوده، به همین دلیل به گفته بعضى از مورّخان اجساد مردگان خود را در زیر زمین هاى سقف دار به خاک مى سپردند. گرچه مرده ها را مومیائى نمى کردند، ولى بعد از شستن، لباس خوب بر آنها مى پوشاندند و گونه هایش را رنگین و مژگانش را سیاه مى کردند! و انگشترهایى برانگشتان او مى نهادند و اگر مرده، زن بود شیشه هاى عطر و شانه و گردها و روغن هاى آرایش در گور او مى گذاشتند تا بوى خوش و زیبائى چهره خود را در جهان دیگر حفظ کند!(33)
ج- سومرى ها
که از اقوام متمدّن باستانى ساکن جنوب عراق محسوب مى شوند، به گفته ویل دورانت با مردگان خود مواد غذایى و ابزار و آلاتى را دفن مى کردند.
باز ویل دورانت در این زمینه مى نویسد: «چون سومرى ها با مردگان خود خوراکى ها و ابزارهاى زندگى را در گور مى نهادند، مى توان چنین فرض کرد که به زندگى در سراى دیگر عقیده داشتند.»(34)
د- زردشتیان
در فارس نیز همچون اقوام دیگر به زندگى بعد از مرگ اعتقاد داشتند، بلکه جزئیات دقیق ترى براى آن ذکر مى کردند. آنها تعبیراتى درباره بهشت و دوزخ و پل صراط و حتّى تفاوت درجه دوزخیان داشتند که با اعتقادات امروز شباهت زیادى دارد.
به گفته ویل دورانت آنها معتقد بودند که در ماوراى مرگ، دوزخ و تطهیرگاه (اعراف) و بهشتى وجود دارد و همه ارواح ناچارند پس از مرگ از پلى بگذرند که پلید و پاکیزه را از یکدیگر جدا مى سازد. ارواح پاکیزه در آن طرف پل به سرزمین سرور فرود مى آیند... و در آن جایگاه جاودانه با اهورامزدا در نعمت و خوشبختى به سر مى برند، ولى ارواح پلید نمى توانند از این پل بگذرند و در گودال هاى دوزخ سرازیر مى شوند. آنها هرچه بیشتر گناه کرده باشند، گودال دوزخى آنان عمیق تر است!(35)
همان گونه که ملاحظه مى کنید آنها جزئیات بیشتر و دقیق ترى درباره زندگى پس از مرگ ارائه مى دادند.
هـ - چینى ها
نیز ایمان به زندگى پس از مرگ را در لابه لاى عقاید خود اظهار مى داشتند. ویل دورانت مى گوید: «مذهب آنها امید بخش از امداد خدایان و وصال بهشت بود، و خداى آمیتابا فرمانرواى بهشت مى شد (خدا در اینجا ممکن است اشاره به فرشته باشد.)»(36)
در جاى دیگر مى خوانیم: «آنها معتقد بودند ارواح کسانى که به مرگ طبیعى مرده اند خاصه اگر صالح نیز باشند کم کم با تقدیم هدایا و قربانى ها و تشریفات دیگر به ارواح بسیار عالى و آلهه (فرشتگان) تبدیل مى شود.»(37)
وـ ژاپنى ها
نیز در این عقیده با دیگران هم صدا بودند: «آیین بودا وقتى به ژاپن رسید از ابر بدبینى پوشیده بود... امّا به زودى در زیر آسمان ژاپن دگرگونى پذیرفت و داراى خدایان نگهبان (فرشتگان نگهبان) و مراسم خوشایند... و بهشت آرام بخش شد، البته از دوزخ و دیو نیز محروم نماند.»(38)
باز در این زمینه مى خوانیم: «آیین ماهایانا در حالتى به ژاپن رسید که از آیین بودائى فاصله بسیار زیادى پیدا کرد، عقائد تسلّى بخش و بهشت و دوزخ ها... با خود به همراه آورد».(39)
ز- یونانیان
نیز با انحاء مختلفى اعتقاد خود را به عالم پس از مرگ ابراز مى داشتند، از جمله این که گروهى از آنها براى آن که مردگان در زیر زمین خشنود باشند مقادیرى از مواد خوردنى و وسائل نظافت، همچنین مجسّمه هاى گلین کوچکى از زنان را با ایشان دفن مى کردند تا در سراى ابدیّت از مراقبت و تسلّى آنان محروم نمانند.(40)
ح- رومیان
نیز سخنان گوناگونى در این زمینه داشتند: اتروسکها که گروهى از فرمانروایان روم باستان بودند، یکى از اساسى ترین اعتقاداتشان این بود که روح مرده آن گونه که در تصاویر گورها نشان داده مى شود، به دادگاه جهان زیرزمینى مى رفت و در آخرین لحظات داورى فرصتى براى دفاع از رفتار خویش در زندگى مى یافت. اگر از عهده این دفاع و پاسخگویى برنمى آمد، به عذاب هاى گوناگونى گرفتار مى شد... آنها نیز احیاناً گور مردگان را به صورت یک خانه در درون صخره اى مى ساختند و همه وسائل زندگى حتّى لباس و گلدان و اسلحه و جواهرات و آینه و لوازم آرایش را در آن آماده مى کردند.(41)
پلوتارک مورّخ یونانى که بین سالهاى 50 تا 120 میلادى مى زیست و کتاب هاى او از عقائد و شخصیّت هاى یونانى و رومى سخن مى گوید عقیده داشت که ما باید به جاودانى بودن انسان و بهشت پاداش بخش و برزخ پاک کننده و دوزخ کیفر دهنده معتقد باشیم.(42)
3. عقیده به معاد در کتب یهود(43)
شکى نیست که یهود و نصارى به عالم پس از مرگ اعتقاد داشتند و این مسأله در کتب عهد جدید و اناجیل فراوان دیده مى شود. هرچند در کتب عهد عتیق یعنى کتب یهود کمتر به چشم مى خورد.
این تفاوت شاید به خاطر آن است که یهود به جهت دنیاپرستى شدید و علاقه افراطى به حیات مادّى ـ که از سراسر تاریخشان نمایان است ـ اعتقاد به معاد را مزاحم برنامه هاى خود مى دیدند، لذا هنگامى که دست به تحریف آثار پیامبران خویش زدند آنچه سخن از زندگى مادّى مى گفت به خوبى ثبت کرده اند، ولى آنچه از رستاخیز و کیفر دنیا پرستان و ستمکاران بحث مى کرد حذف نمودند!
قرآن مجید نیز آنها را چنین معرفى مى کند: ( وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنْ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ) : «و (آنان نه تنها آرزوى مرگ نمى کنند، بلکه) آنها را حریص ترین مردم ـ حتى حریص تر از مشرکان ـ بر زندگى (این دنیا و اندوختن ثروت) خواهى یافت (تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود!»(44)
ولى با تمام این بى اعتنائى ها که در کتب عهد قدیم نسبت به مسأله عالم پس از مرگ دیده مى شود، باز تعبیرات روشنى که حاکى از اعتقاد به چنین عالمى است در آنها به چشم مى خورد. از جمله:
1. در کتاب اِشِعْیاىِ نَبى مى خوانیم: «مردگان تو زنده خواهند شد و جسدهاى من خواهند برخاست.»(45)
2. در کتاب اول سموئیل چنین آمده: «خداوند مى میراند و زنده مى کند و به قبر فرود مى آورد و بر مى خیزاند.»(46)
3. در مزامیر داود آمده است: «چون در وادى سایه موت نیز راه روم، از بدى نخواهم ترسید زیرا تو با منى، هر آینه نیکوئى و رحمت تمام عمرم در پى من خواهد آمد و در خانه خداوند ساکن خواهم بود تا ابد الآباد.»(47)
به این ترتیب پیامبرانى همچون سموئیل و اشعیا و داود با اشارات قابل ملاحظه اى از رستاخیز خبر داده اند، هرچند این سخنان و مانند آنها براى قوم یهود چندان خوشایند نبود و شاید به همین دلیل تعبیرات فراوان دیگر را در این زمینه از میان بردند.
بعضى از مورّخان ضمن برشمردن پاره اى از عقائد یهود چنین آورده اند: «آنها معتقد بودند که سرانجام در یوم الله (روز خدا) مردگان برمى خیزند (و زندگى را از سر مى گیرند)... به زودى نجات دهنده اى مى آید و با پیروزى از همه درستکاران حتّى از گور به پا مى خیزند و به سوى بهشتى که جایگاه ابدى او است مى روند.»(48)
این نویسنده در جایى دیگر با اشاره به عقیده زردشتیان چنین نقل مى کند: «مردگان برانگیخته مى شوند و جان به تن هاى مرده مى آید و نفس به سینه ها باز مى گردد. سراسر عالم مادّى از پیرى و مرگ و تباهى و انقراض رهایى مى یابد و براى همیشه چنین مى ماند.»
4. رستاخیز در اناجیل
همان گونه که قبلاً اشاره شد مسأله زندگى پس از مرگ در اناجیل مسیحیان با صراحت بیشترى آمده است از جمله:
در انجیل مَتّى که نخستین اناجیل است مى خوانیم: «زان رو که فرزند انسان در جلال پدر خود با ملائکه خویش خواهد آمد و آن گاه هرکس را بر وفق عمل او جزاء خواهند داد.»(49)
و در انجیل یُوحَنّا چنین آمده است:
«... آن ساعت مى آید که همه آنها که در قبرها هستند آوازش را بشنوند و بیرون خواهند آمد. آنانى که نیکوئى کرده باشند از براى قیامت حیات و آن کسانى که بد کرده باشند براى قیامت جزا» (منظور از قیامت حیات، ظاهراً همان حیات ابدى در نعمت خدا است که پاداش و صالحان است و منظور از قیامت جزاء کیفر بدکاران مطابق داورى عادلانه خداوند است.)(50)
نتیجه بحث
از مجموع آنچه در بحث هاى فوق آمد به خوبى مى توان نتیجه گرفت که: از نظر مورّخان مذهبى و غیرمذهبى اعتقاد به زندگى بعد از مرگ از قدیم ترین ایّام، حتّى قبل از اختراع خط و پیدایش تاریخ در میان اقوام مختلف بشر وجود داشته و هر قوم و ملّتى به نوعى باور خود را نسبت به این مسأله نشان داده، به گونه اى که روشن مى شود این اعتقاد نه رنگ قومیّت داشته و نه نژاد و زبان و منطقه خاص، بلکه یک اعتقاد عمومى در سراسر تاریخ و قبل از آن بوده است.
همان گونه که در بحث فطرى بودن معاد مشروحاً آمد، این اعتقاد عمومى از آنجا سرچشمه مى گیرد که اعتقاد به این مسأله در سرشت و درون فطرت انسان ها وجود دارد و یک امر القائى از خارج نیست که با گذشت زمان و با دگرگون شدن اقوام، دگرگونى پذیرد.
پی نوشتها :
1. سوره اعراف، آیه 14.
2. سوره اعراف، آیه 25.
3. سوره مائده، آیه 29.
4. سوره مؤمنون، آیه 35.
5. سوره شعراء، آیات 87 ـ 88.
6. سوره بقره، آیه 111.
7. سوره مریم، آیه 33.
8. سوره عنکبوت، آیه 36.
9. سوره یوسف، آیات 37 ـ 38.
10. سوره نمل، آیه 68.
11. تفسیر نورالثقلین، جلد 3، صفحه 13.
12. المیزان، جلد 8، صفحه 28.
13. مجمع البیان، جلد 4، صفحه 403.
14. شبیه همین معنا در مورد هبوط آدم(علیه السلام) و اشاره به روز رستاخیز، از سوى خداوند در سوره طه آیه 123 و 124 آمده است.
15. سوره نجم، آیه 38.
16. تفسیر نورالثقلین، جلد 1، صفحه 613، حدیث 133.
17. تفسیر قرطبى، جلد 3، صفحه 2134.
18. سوره مومنون، آیه 36.
19. سوره نوح، آیات 17 ـ 18.
20. نورالثقلین، جلد 3، صفحه 335، حدیث 75.
21. المیزان، جلد 11، صفحه 189.
22. مفردات راغب، ماده «ملّت».
23. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم.
24. سوره انعام ، آیه 130.
25. سوره زمر، آیه 71.
26. جامعه شناسى ساموئیل کنیگ، جلد اول، صفحه 291.
27. دائرة المعارف قرن بیستم، جلد اول، صفحه 90 تا 94 (با تلخیص).
28. تاریخ الحضارات العام، جلد 1، صفحه 99.
29. منظور از نوارهاى مردگان ظاهراً همان نوارهاى مومیائى است که بر اندام مردگان مى پیچیدند و داراى ارزش و قیمتى بوده و منظور از مواد غذائى، غذاهایى بوده که همراه آنها دفن مى کرده اند، به گمان این که در زندگى بعد از مرگ مورد نیاز آنها است.
30. آلبرماله تاریخ ملل شرق و یونان، جلد 1، صفحه 74.
31. تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد اول، صفحه 180.
32. تاریخ ویل دورانت، جلد اول، صفحه 49.
33. تاریخ ویل دورانت، جلد اول، صفحه 283 (با تلخیص).
34. تاریخ ویل دورانت، جلد اول، صفه 155.
35. تاریخ ویل دورانت، جلد اول، صفحه 429.
36. تاریخ ویل دورانت، جلد اول، صفحه 851.
37. اسلام وعقاید و آراء بشرى، صفحه 158.
38. تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد اول، صفحه 925.
39. اسلام و عقائد و آراء بشرى، صفحه 184.
40. یونان باستان (ویل دورانت)، جلد دوّم، صفحه 18.
41. تاریخ تمدّن ویل دورانت، جلد 3 (قیصر و مسیح) صفحه 9.
42. تاریخ ویل دورانت، جلد سوّم، صفحه 571.
43. کتب مقدّس یهودیان که عهد عتیق نام دارد و شامل 39 کتاب است که 5 کتاب آن اسفار پنج گانه تورات است و 17 کتاب آن به نام مکتوبات مورّخان نامیده شده و چنان که از نامش پیدا است نوشته هایى است از مورخان درباره ملوک و پادشاهان و مانند آنان و 17 کتاب دیگر که مکتوبات انبیاء نامیده مى شود شرح حال و بیان کلمات قصار و اندز گونه و مناجات هاى پیامبران است، امّا کتب مقدّس مسیحیان (عهد جدید) مجموعاً 27 کتاب بیشتر نیست که 4 کتاب آن انجیل هاى اربعه است که به وسیله شاگردان مسیح یا شاگرد شاگردان او نوشته شده و 22 کتاب نامه هاى پولس و سایر رجال برجسته مسیحیّت است که براى مناطق مختلف فرستادند و آخرین کتاب مکاشفات یوحنا است که شرح مکاشفات او را مى دهد.
44. سوره بقره، آیه 96.
45. کتاب اشعیا، باب 26، جمله 19.
46. کتاب اول سموئیل، باب 2، جلد 6.
47. مزامیر داود، مزبور 23، جمله 4 تا 6.
48. تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد 3، صفحه 637 (با تلخیص).
49. انجیل متى، باب 16، جمله 27.
50. انجیل یوحنّا، باب 5، جمله 28 و 29 (طبق ترجمه ویلیام گلن از انتشارات مجمع بریتانیائى ترجمه خارجى کتاب هاى مقدّس، سال 1878).