تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
پاسخ به چند سؤال
1. گاه گفته مى شود خاتَم به معناى زينت است، بنابراين مفهوم آيه چنين است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) زينت تمام پيامبران بود، نه پايان دهنده آنها.
ولى بايد توجه داشت كه خاتَم هرگز به معناى زينت نيامده بلكه به معناى انگشتر است و اين تعبير بسيار نادرستى است كه گفته شود پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) انگشتر پيامبران است. تازه همان گونه كه گفتيم معنى اصلى خاتَم هرگز انگشتر نبوده بلكه به معناى مهرى بوده كه در پايان نامه يا بر نامه ها و كتاب هايى را كه لاك و مهر مى كردند مى زدند، و از آنجا كه مهر زدن در خاتَم و پايان قرار مى گيرد، نام خاتم بر وسيله اى كه به آن نامه را پايان مى دادند، گذارده شده است (توجه داشته باشيد كه خاتَم، به فتح تاء، به معناى «ما يَخْتِمُ بِهِ» يعنى چيزى كه به آن ختم مى كنند مى باشد.)
قابل توجه اين كه در عصر نزول قرآن و قرن ها بعد از آن، مهر اصلى اشخاص، روى انگشترهاى آنها بود و به وسيله انگشتر خود نامه ها را مهر مى كردند، به همين دليل در حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اِنَّ خاتَمَ رَسُولِ اللهِ كانَ مِنْ فِضَّةٍ نَقْشُهُ مَحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله»: «انگشتر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله(صلى الله عليه وآله) بود.»(1)
در بعضى از تواريخ آمده كه از جمله حوادث سال ششم هجرى اين بود كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كردند شما كه براى سران كشورها و پادشاهان نامه مى نويسيد، آنها نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند، به همين دليل پيامبر(صلى الله عليه وآله) انگشترى براى خود انتخاب كرد تا نامه ها را با آن مهر كند.(2)
در كتاب طبقات كبرى نيز آمده است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد و به پادشاهان و سلاطين جهان نامه بنويسد دستور داد انگشترى براى او ساختند كه روى آن مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله نوشته شده بود و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.(3)
با اين توضيح روشن مى شود كه امروز گر چه خاتَم به انگشترهاى تزيينى نيز گفته مى شود، ولى در زمان نزول قرآن و مدت ها بعد از آن به انگشترهايى مى گفتند كه با آن نامه ها را پايان مى دادند، و يا نامه ها را مى بستند و بر محل بسته شده مهر مى نهادند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه همين معنا در آيات متعددى از قرآن مجيد به كار رفته و قرآن در مورد گروهى از كفّار مى گويد: «خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»: «خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده»(4) و درك و شنوايى آنها نسبت به حق پايان گرفته است و درباره قيامت مى فرمايد: «اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى اَفْواهِهِمْ»: «امروز بر دهانشان مهر مى نهيم»(5) و به سخن گفتنشان پايان مى دهيم.
به هر حال كمترين آشنايى با معناى اين واژه در ادبيات عرب و ريشه اصلى اين لغت و مشتقات و موارد استعمال آن به وضوح اين معنا را اثبات مى كند كه كلمه خاتَمَ النَّبِييّنَ هيچ معنايى جز پايان دهنده پيامبران نمى تواند داشته باشد.
سؤال دوم
ايراد سست ديگرى نيز در اينجا از سوى بعضى از ناآگاهان مطرح شده و آن اين كه قرآن مى گويد: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پايان دهنده نَبِيّين است، و نمى گويد پايان دهنده رسولان و ممكن است سلسله انبياء با ظهور او پايان يابد ولى سلسله رسولان پايان نيابد.
پاسخ
درست است كه نبى به معناى هر پيامبرى است كه از سوى خداوند به او وحى مى رسد، خواه مأمور به تبليغ باشد يا نه، كتاب آسمانى داشته باشد يا نه، ولى رسول پيامبرى است كه مأمور به ابلاغ است و اين سخن درست به اين مى ماند كه بگوييم فلانى از سرزمين حجاز بيرون رفت، مسلماً چنين كسى از مكه نيز بيرون رفته است، اما اگر بگوييم كسى در مكه نيست ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنابراين اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خاتم مرسلين بود ممكن بود خاتم انبياء نباشد، ولى هنگامى كه آيه مى فرمايد او خاتم انبياء است مسلماً خاتم رسولان نيز خواهد بود.
در بخش ديگرى در آيات فوق، تعبيراتى است كه بسيارى از دانشمندان آن را دليل روشنى بر مسأله خاتميت مى دانند و به فرض كه دلالت صريح آنها را نپذيريم، حداقل قرائن و شواهدى بر اين مسأله مى تواند باشد:
1. نخستين آيه از اين گروه مى خوانيم: «كسانى كه به اين ذكر (قرآن) هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفى نخواهند ماند)! و اين كتابى است قطعاً شكست ناپذير ـ كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ـ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»(6).
باطل در آيه فوق به معناى چيزى است كه آن را ابطال يا منسوخ نمايد، بنابراين چنين كتابى جاودانى و ابدى خواهد بود، و اين خود دليلى است بر خاتميت آيينى كه اين كتاب به آن تعلق داد، همان گونه كه دلالت بر عدم تحريف قرآن نيز مى كند.
ممكن است گفته شود باطل در لغت به معناى مبطل (باطل كننده) نيست پس چگونه آيه را چنين تفسير مى كنيد؟
مى گوييم علاوه بر اين كه بسيارى از مفسّران يكى از معانى باطل را در اينجا مبطل ذكر كرده اند(7) اصولاً اين كه مى فرمايد: باطل به سراغ آن نمى آيد مفهومش اين است كه باطل نمى تواند آن را از كار بيندازد به خصوص اين كه قبل از آن فرموده: «اين كتابى است قطعاً شكست ناپذير» كه دلالت بر بقاء و ثبات آن مى نمايد.
در آيه بعد مى فرمايد: «زوال ناپذير و پربركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد«:تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِه لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً»(8).
واژه «عالَمين» كه تمام جهانيان را شامل مى شود، با توجه به اين كه هيچ قيدى ندارد شامل مردم همه اعصار تا پايان دنيا مى شود، نه فقط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى نيز نامحدود است و آيندگان را نيز در بر مى گيرد، به همين دليل بسيارى از مفسّران هم جهانى بودن اسلام را از آن استفاده كرده اند و هم جاودانى بودنش را.(9)
اين نكته نيز قابل توجه است كه عالَمين از ماده عِلْم گرفته شده و تمام موجوداتى را كه در گسترده علم انسان قرار مى گيرند را شامل مى شود و حتى آسمان ها و زمين را در بر ميگرد،ولى با توجه به كلمه انذار كه در آيه آمده است، مفهوم آن در اينجا منحصر به مكلّفين جهان است.
به هر حال استدلال به آيه سوم نيز از همين طريق است، چرا كه طبق اين آيه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «و اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين (قرآن) به آنها مى رسد با آن بيم دهيم»: «وَ اُوحِىَ اِلَىَّ هذا الْقُرْآنُ لاُِنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ»(10).
گستردگى مفهوم جمله «وَمَنْ بَلَغَ»: "هر كس قرآن به او برسد" بر كسى پوشيده نيست و همه انسان ها را تا پايان جهان شامل مى شود و دليلى بر جهانى و جاودانى بودن اسلام و قرآن است.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل اين آيه تصريح مى كند: «منظور اين است كه "مَنْ بَلَغَهُ الْقُرْآنُ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ": "تمام كسانى كه تا روز قيامت قرآن به آنها مى رسد" مشمول آيه هستند.(11)
بسيارى از مفسران قديم و جديد نيز در ذيل اين آيه دلالت آن را بر مسأله خاتميت با صراحت بيان كرده اند، از جمله ابوالفتوح رازى كه از دانشمندان قرن سوم است، و نويسنده تفسير روح البيان و علامه طباطبائى در الميزان و غير آنها.
دلالت آيات 4 و 5 و 6 و 7 مورد بحث، نيز به همين طريق است، زيرا در آيه چهارم تعبير به «كافَّةً لِلنّاسِ» شده كه عموم مردم را شامل مى شود و در آيه پنجم «اِنّى رَسُولُ اللهِ اِلَيْكُمْ جَميعاً»: «من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم»، و در آيه ششم و هفتم نيز تكيه بر عالميان و جهانيان شده كه مفهومى گسترده از نظر زمان و مكان دارد.
مجموعه اين آيات مى تواند تأييد و تأكيد ديگرى بر مسأله خاتميت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) و جاودانگى قرآن بوده باشد.
بعضى از نويسندگان، آيات ديگرى را در اين زمينه ذكر كرده اند كه چون دلالت آنها كافى به نظر نمى رسيد، از ذكر آنها صرف نظر شد.
پی نوشتها:
1. سنن بيهقى، جلد 10، صفحه 128 و فروع كافى، جلد 6، صفحه 473، باب نفس الخَواتيم، حديث اول: «كانَ نَقْشُ خاتَمَ النَّبىّ مُحَمَّد رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله)»
2. سفينة البحار، جلد 1، صفحه 376.
3. طبقات كبرى، جلد 1، صفحه 258.
4. سوره بقره، آيه 7.
5. سوره يس، آيه 65.
6. سوره فصلت، آيات 41 ـ 42.
7. مانند مرحوم شيخ طوسى در تبيان و طبرسى در مجمع البيان و علامه طباطبائى در الميزان و آلوسى در روح المعانى و همچنين بعضى مفسران ديگر (ذيل آيه مورد بحث).
8.سوره فرقان، آيه 1.
9.تفسير فخر رازى، جلد 24، صفحه 45. تفسير قرطبى، جلد 7، صفحه 4718. روح البيان، جلد 6، صفحه 188.
10. سوره انعام، آيه 19.
11. مجمع البيان، جلد 3 و 4، صفحه 282.
|