تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
پيامبر و ظهور و پيشرفت سريع اسلام
اسلام چهارده قرن قبل، از مكه معظمه طلوع كرد و در مدت 23 سال (دوران دعوت پيامبر) از جنوبى ترين قسمت حجاز (يعنى يمن) تا شمال جزيرة العرب (يعنى شامات) را تحت نفوذ خود قرار داد و حتى بخشى از آفريقا (يعنى حبشه در روزگار قديم) را متوجه خود كرد و امروزه سراسر دنيا را متوجه خويش كرده و بيش از يك ميليارد پيرو دارد.
آنچه در اين نوشته پى گيرى مى شود، اشاره كوتاهى به زندگى پيامبر اسلام )صلى الله عليه وآله(و پيشرفت سريع اسلام و عوامل آن است.
البته مى دانيم كه اين كار آسانى نيست، زيرا آنچه انجام شده تا اسلام به اين مرحله رسيده، در برابر آنچه در تاريخ آمده آن قدر گسترده است كه مى توان گفت مانند قطره اى از دريااست، و آنچه ما در اينجا مى آوريم از همان تاريخى استفاده مى كنيم كه به قلم مورّخان به نگارش در آمده و روشن است كه چقدر در برابر اصل ماجرا اندك است.
در آغاز، اسلام از يك نفر يعنى رسول اكرم، حضرت محمّد مصطفى (صلى الله عليه وآله)شروع شد كه در سن 40 سالگى به رسالت مبعوث گرديد. به دنبال آن خديجه، و على (عليه السلام (ايمان آوردند، كار تبليغى پنهانى اسلام از همين نقطه شروع گرديد. در طول سه سال پيامبر تنها كسانى را دعوت مى كرد كه كاملاً به آنها اطمينان داشت كه اسرار را فاش نمى كنند « وَ كان قَبْلَ ذلِكَ فِى السّنينِ الثَّلاث مُسْتَتِراً بِدَعْوَتِهِ لا يُظْهِرُها اِلاّ لِمَن يَثِقُ بِهِ» امّا پس از سه سال با نزول آيه (و اَنْذِرْ عَشِيرَتِكَ الْاَقْرَبِينَ) موظف شد آشكارا مردم را به اسلام دعوت كند.
رسول اسلام با اعلام آشكاراى دعوت خود، بر بالاى كوه صفا و دعوت به مهمانى بستگان خود كارش را شروع كرد و تا اين روز جمعيت مسلمان بسيار اندك و انگشت شمار بود(1) و در دو جلسه مهمانى كه ترتيب داد اولى را ابولهب مهلت نداد پيامبر سخن بگويد و دومى را پس از شنيدن سخنانش خنده اى كردند و رو به ابوطاب گفتند« قَدْ اَمَرَكَ اَنْ تَسْمَعَ لِابْنِكَ وَ تُطييعَ» « به تو فرمان داد كه از پسرت بشنوى و اطاعت كنى» پيشرفت اسلام آن قدر از نظر آن حضرت مسلّم بود كه در همين جلسه، خليفه و وارث خود را تعيين نمود(2).
مدّت كمى گذشت و سران مكه ملاحظه كردند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) با روشن كردن افكار مردم، و نشان دادن نادرستى بت پرستى، و لزوم ايمان به خالق جهان كم كم پيش مى رود، از اينجا احساس خطر كردند، ـ چه اين كه همه موقعيت و درآمد مادّى آنها وابسته به همان تفكر و آداب و رسوم موجود بود ـ لذا به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمايت محمد (صلى الله عليه وآله) بر دارد يا بين آنها و محمد (صلى الله عليه وآله ( فاصله نشود يا خود ابوطالب او را اصلاح كند و گفتند« يَا اباطالِب اِنَّ ابْنَ اَخيكَ قَدْ سَبَّ الِهَتِنا وَ عَابَ دِينَنا وَ سَفَّهَ اَحْلامَنا وَ ضَلَّلَ آبائَنا فَاِمّا اَنْ تَكُفَّهُ عَنَّا وَ اِمّا اَنْ تُخَلِّىَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ»
«اى ابوطالب پسر برادرت خدايان ما را دشنام مى دهد و بر آيين ما عيب مى گيرد، و خردمندان ما را سبك مغر مى خواند و پدران ما را گمراه مى شمارد، يا بايد خود، او را از اين طريق باز دارى و يا بين ما و او فاصله نباشى تا ما او را به سزاى عملش برسانيم»(3).
اين بار ابو طالب آنها را به صورتى رد كرد، ولى اسلام همچنان راه رشد خود را مى پيمود. سران كفر آيين و فرهنگ محيط خود را در خطر ديدند، بار ديگر به ابوطالب مراجعه كردند و گفتند« فَقالُوا يا اَباطالِب اِنَّ لَكَ سِنّاً وَ شَرَفاً وَ اِنّا قَدْ اسْتَنْهيَاكَ اَنْ تَنْهَى ابْنَ اَخيكَ فَلَمْ تَفْعَلْ وَ اِنّا وَ اللّهِ لا نَصْبِرُ عَلى شَتْمِ و آبائِنا وَ تَسْقيهِ اَحْلامِنا حَتّى تَكُفّهُ عَنّا اَو نُنازِلَهُ وِ اِيّاكَ حَتّى يَهْلِكَ اَحَدُ الفَرِيقَيْنِ» گفتند: « اى ابوطالب! از تو سنى گذشته و داراى شرف و بزرگى هستى، ما از تو خواستيم كه پسر برادرت را باز دارى ولى عمل نكردى، به خدا سوگند! ديگر در برابر دشنام و بدگويى به خدايان، و پدران و نسبت سفاهت دادن به عقلاى قوممان صبر نخواهيم كرد، مگر اين كه خود، او را باز دارى يا اين كه با او و تو، از در نبرد پيش آييم تا يكى از ما دو گروه از بين برويم»
اين بار ابوطالب جريان را به پيامبر گزارش كرد و توجه داد كه آن ها سخت بر كار خود مصمّمند. شايد پيامبر احساس كرد كه ابوطالب نسبت به حمايت از او اندكى سست شده است، لذا كلام معروف خود را با عمو در ميان گذاشته و گفت: «يَاعَمّاه لَوْ وَضَعُوا الشّمسَ فى يَمينى وَ القَمَرَ فى شمالى على اَنْ اَتركَ هذا الاَمْر، حَتّى يُظهِرَهُ اللّهُ اَوْ اُهْلَكَ فِيِه مَا تَرَكْتُهُ ثُمَّ بَكى وَ قَامَ فَلَمّا وَلّى، نَاداهُ اَبُوطالِب فَاَقْبَلَ عَلَيِه وَ قَالَ اِذْهَبَ يَابْنَ اَخى! فَقُل ما اَحْبَبْتَ فَوَ اللّهِ لَا اُسَلِّمُكَ لِشئ اَبَداً»(4)
« اى عمو! اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از اين كار بردارم، دست بر نخواهم داشت تا اين كه خداوند آن را غالب سازد يا من در اين راه از بين بروم، سپس گريه كرده و به پا خاست و حركت نمود، همين كه اراده رفتن كرد، ابوطالب او را صدا زد و به او گفت: "پسر برادر! برو و هر چه دوست دارى بگو، به خدا سوگند! من تو را تنها نخواهم گذاشت و تسليم هيچ چيز نخواهم كرد".
پيامبر چون بار ديگر از عمو حمايت ديد، كار خود را با دلگرمى بيشترى ادامه داد و قريش متوجه شدند كه ابوطالب دست از حمايت محمد)صلى الله عليه وآله (نمى كشد، دوباره به ابوطالب مراجعه كردند و پيشنهاد دادند كه زيباترين جوان قريش را به جاى برادرت به تو مى دهيم كه به فرزندى بپذيرى و محمد را به ما تحويل دهى. در اين هنگام ابوطالب پاسخ جالب و دندان شكنى به آنها داد(5) لذا آنها از هر طايفه شروع به آزار و اذيت مسلمانان كردند، و بار ديگر از ابوطالب خواستند كه از پسر برادرش بخواهد تا از مسير خود دست بر دارد. ابوطالب پيام را رساند و محمد (صلى الله عليه وآله) چنين پاسخ داد« اَىْ عَمُّ اَوَلا اَدْعُوهُمْ الى مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْها، كَلِمَةٌ يَقُولُونَها تُدينُ لَهُم بِهَا العَرَبُ وَ يَملِكُونَ رِقابَ العَجَمِ فَقالَ اَبُوجَهْل: "ما هى وَ اَبيكَ لَنُعطِيَنَّكَها وَ عَشْرَ اَمْثالِها" قالَ: "تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ..." وَ قالُوا: "سَلْ غَيْرَها" فَقالَ: "لَوْ جِئتُموُنى بِالَّشمسِ حَتّى تَضعَوُها فى يِدى ما سَاَلتُكُمْ غَيْرَها"»
«اى عمو! آيا من آنها را به سوى چيزى دعوت نكنم كه برايشان سودمندتر است و آن يك سخن است كه اگر بگويند، عرب تسليم آنان مى شود و بر عجم نيز حكومت خواهند كرد ابوجهل گفت: "آن كدام كلمه است (بگو)، به جان پدرت آن چيست ما ده كلمه را خواهيم گفت"، فرمود: "بگوييد لا اله الا اللّه..." گفتند: "غير از اين را بخواه، فرمود: "اگر خورشيد را بياوريد و در دست من بگذاريد غير از اين را نخواهم خواست)".(6)
در اين مدت افراد آگاه (نه ثروتمندان مغرور) و كسانى كه زير دست ستمگران مكه در فشار بودند، به اسلام گرويدند و همين گرايش بود كه سران مكه را در خطر انداخت و تصميم گرفتند كه راه ديگرى (غير از مراجعه به ابوطالب) براى نجات از اين خطر بپيمايند و محمد)صلى الله عليه وآله( در خانه« ارقم» مركزى براى مشاوره و اظهار عقائد و بياناتش برگزيده بود.
پی نوشتها:
1. كامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 486، طبع دار الاحياء، التراث العربى و تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 61.
2. طبرى، جلد 2، صفحه 63.
3. سيره ابن هشام، جزء1، صفحه 283، طبع مصر و كامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 488 و طبرى جلد 2، صفحه 65
4. كامل ابن اثير، جلد1، صفحه 489 و سيره ابن هشام، جزء1، صفحه 284 و 285 و تاريخ طبرى، جلد2، صفحه 65.
5. سيره ابن هشام، جز 1، صفحه 285 و كامل، جلد 1، صفحه 489 و طبرى، جلد 2، صفحه 66.
6. كامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 490، و طبرى، جلد 2، صفحه 66
|