
تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ شرك
مهمترین اصل در شناخت خدا: یکتایى ذات پاک او
در بحثهاى گذشته در طریق خداجویى، از راههاى مختلف (عمدتاً از پنج دلیل عقلى) براى اثبات وجود خدا بهره گرفتیم و راهى نیز از درون فطرت به سوى او یافتیم. اکنون بعد از ایمان به اصل وجود او مسأله شناخت او مطرح است، و در این میان از همه مهمتر بحث توحید و یگانگى او است.
زیرا این بحث از یکسو ریشه همه صفات دیگر مىباشد، و از سوى دیگر زیربناى همه ادیان آسمانى و مخصوصاً قرآن است، تا آنجا که غالب بحثهاى این کتاب آسمانى پیرامون وجود خدا بر محور همین بحث دور مىزند، به گونهاى که بعضى گمان کردهاند قرآن درباره اصل وجود خدا سخنى ندارد، و هرچه سخن و استدلال دارد درباره یگانگى او است، هرچند این حرف اغراقآمیز به نظر مىرسد.
از سوى سوم تمام عقائد اسلامى و احکام و قوانین آن و مسائل اجتماعى و اخلاقى و عبادى از همین اصل مایه مىگیرد، و به همین دلیل در قرآن مجید، به مسأله توحید و شرک فوقالعاده اهمّیّت داده شده است، و سراسر قرآن، بازتاب نظرات اسلام در این زمینه است، بلکه مىتوان گفت هیچ موضوعى در قرآن مجید تا این حد، مورد توجّه قرار نگرفته. نه تنها پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بلکه محور اصلى فعالیت سایر پیامبران نیز مسأله توحید و مبارزه با شرک بوده است.
با این اشاره نخست به سراغ اهمّیّت گناه شرک در قرآن مجید مىرویم، و سپس به دلایل مختلفى که قرآن براى اثبات توحید و بطلان شرک اقامه کرده است مىپردازیم.
قبلا با هم به آیات زیر گوشجان فرا مىدهیم:
1. (إِنَّ اللهَ لاَ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً)(1)
2. (إِنَّ اللهَ لاَ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً)(2)
3. (وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ)(3)
4. (وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَىَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ)(4)
5. (وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ)(5)
6. (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً)(6)
7. (إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ)(7)
8. (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا)(8)
9. (وَ أَذَانٌ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الاََْکْبَرِ أَنَّ اللهَ بَرِىءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ)(9)
10. (الزَّانِی لاَ یَنکِحُ إلاَّ زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لاَ یَنکِحُهَا إِلاَّ زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ)(10)
11. (قُلْ إِنَّمَا اُمِرْتُ اَنْ اًعْبُدَ اللهَ وَ لاَ اُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ اَدْعُواْ وَ إِلَیْهِ مَآبِ)(11)
12. (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ ـ أَنْ لاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ)(12)
13. (قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ)(13)
14. (قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءوُاْ مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَهُ)(14)
ترجمه:
1. «خداوند (هرگز) شرک به او را نمىبخشد، و کمتر از آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته بداند) مىبخشد. و آن کس که براى خدا، همتایى قرار دهد، گناه بزرگى مرتکب شده است.»
2. «خداوند، شرک به او را نمىآمرزد، (ولى) کمتر از آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) مىآمرزد، و هر کس براى خدا همتایى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است.»
3. «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مىشود و از زیانکاران خواهى بود.»
4. «(به خاطر بیاور) هنگامى را که لقمان به فرزندش ـ در حالى که او را موعظه مىکرد ـ گفت: "پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است".»
5. «و هرکس همتایى براى خدا قرار دهد، گویى از آسمان سقوط کرده و پرندگان (در هوا) او را مىربایند، و یا تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مىکند.»
6. «بگو: "بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: این که چیزى را همتاى خدا قرار ندهید."»
7. «...زیرا هر کس همتایى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده، وجایگاه او دوزخ است و براى ستمکاران هیچ یار و یاورى نیست.»
8. «اى کسانى که ایمان آوردهاید! مشرکان ناپاکند، پس نباید بعد از این سال به مسجدالحرام نزدیک شوند!»
9. «و این، اعلامى است از ناحیه خدا و پیامبرش به (عموم) مردم در روز حجّ اکبر (روز عید قربان) که: خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند!»
10. «مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمىکند، و زن زناکار را، جز مرد زناکار یا مشرک، به ازدواج خود در نمىآورد.»
11. «بگو: "من مأمورم که خداوند یگانه را بپرستم، و همتایى براى او قائل نشوم. تنها به سوى او دعوت مىکنم و بازگشتم فقط به سوى او است".»
12. «و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم (او به آنها گفت): "من براى شما بیم دهندهاى آشکارم. ـ جز خداى یگانه را نپرستید زیرا بر شما از عذاب روز دردناکى مىترسم!»
13. «بگو: "تنها چیزى که به من وحى مىشود این است که معبود شما خداى یگانه است، آیا تسلیم (حق) مىشوید (و بتها را کنار مىگذارید)"؟!»
14. «براى شما سرمشق نیکویى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى که به قوم (مشرک) خود گفتند: "ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما دشمنى و کینه آشکار شده است تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید".»
شرح مفردات
«شرک»- در مقائیساللّغه براى این واژه دو معنا ذکر شده است: معناى اوّل همکارى و مقارنت (و شرکت) و نقطه مقابل آن انفراد است، و معناى دوّم شىء ممتد و مستقیم.
البتّه معناى معروف در مشتقّات این واژه همان معناى اوّل است، ولى معناى دوّم نیز واژههایى مخصوص به خود دارد از جمله «شِراک» یعنى بند کفش و «شَرَکْ» (بر وزن نمک) به معناى راههاى باریک و مستقیمى است که از جاده اصلى گشوده مىشود، یا به معناى وسط جاده مستقیم است، و نیز همین واژه (شَرَکْ) به معناى دام صیّاد نیز آمده است.
بعضى از ارباب لغت اصرار دارند که هر دو معنا را به همان معناى اوّل بازگردانند، ولى این کار خالى از تکلّف نیست و اصرار بر آن نیز دلیلى ندارد.(15)
«شرک» در قرآن مجید معمولا به معناى قرار دادن همتا براى خدا و قبول شبیه و شریکى در ذات یا صفات یا خلقت و تدبیر، یا همتایى در مسأله عبودیّت براى او آمده است.
راغب در مفردات مىگوید: شرک در دین، دو گونه است: شرک عظیم و آن این است که همتایى براى خدا قرار داده شود، و شرک صغیر و آن اینکه غیر خدا را در کارهاى خود در نظر گیرد که همان ریا و نفاق است.(16)
«واحد» از مادّه «وحدت»، به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى چیزى است که هیچگونه جزیى براى آن نیست، سپس توسعه یافته و به هر چیزى که از نوعى یگانگى برخوردار است اطلاق مىشود.
او مىافزاید: لفظ «واحد»، لفظ مشترکى است که در شش معنا استعمال مىشود: 1. واحد نوعى یا جنسى، مثل اینکه مىگوییم انسان و اسب در جنس حیوان یکى هستند، وزید و عمرو، از نظر نوع انسانى یکى هستند 2. واحد اتصالى، مانند یک انسان یا یک درخت، 3. واحد به معناى بىنظیر و بىمانند 4. واحد به معناى چیزى که قابل تجزیه نیست 5. واحد عددى، مثل اینکه مىگوییم واحد، اثنان، ثلاثه (یک، دو، سه) 6. واحدى که مبدأ خط است، مثل اینکه مىگوییم نقطه واحد، و هنگامى که این واژه را وصف خدا قرار مىدهیم، مفهومش این است که نه اجزایى براى او تصوّر مىشود و نه کثرت و تعدّدى.
«احد» نیز از همین ریشه و به معناى واحد است. بعضى هر دو را مترادف و یکسان مىدانند، و بعضى معتقدند که میان این دو، فرق است، «احد» به ذاتى گفته مىشود که تعدّد و کثرت نمىپذیرد، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا داخل در باب اعداد نیست. به خلاف «واحد» که براى آن دوم و سوم تصوّر مىشود، یا در خارج یا در ذهن، و لذا اگر بگوییم احدى نیامد، مفهومش این است که هیچکس نیامده، ولى اگر بگوییم: واحد نیامد، ممکن است دو یا چند نفر آمده باشد.(17)
بعضى نیز احتمال دادهاند که «احد» در مقابل مرکّب است ولى «واحد» در مقابل متعدّد است.
امّا آنچه از موارد استعمال این دو واژه در قرآن استفاده مىشود این است که هر دو به یک معنا است، و به خواست خدا در آینده شرح بیشترى در این باره خواهیم داد.
تفسیر و جمعبندى
گناه نابخشودنى!
نخستین آیه مورد بحث با صراحت اعلام مىدارد که تنها گناه نابخشودنى شرک است. مىفرماید: «خداوند (هرگز) شرک به او را نمىبخشد، و کمتر از آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته بداند) مىبخشد»: (إِنَّ اللهَ لاَ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ).
مفهوم این سخن آن است که اگر تمام گناهان کبیره و ظلمها و جنایات و نامردىها و زشتىها را یک طرف بگذارند، و شرک را یک طرف، شرک بر همه آنها پیشى مىگیرد.
لذا براى تأکید یا ذکر دلیل در ذیل همین آیه مىافزاید: «و آن کس که براى خدا همتایى قرار دهد، گناه بزرگى مرتکب شده است»: (وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً).
بعضى از مفسّران معتقدند که این آیه درباره یهود نازل شده (به قرینه آیات بعد) زیرا گروهى از آنان با مشرکان عرب همصدا شده بودند و بتهاى آنها را تقدیس مىکردند، و در عین حال خود را اهل نجات مىپنداشتند! ولى اگر چنین شأن نزولى را هم بپذیریم مسلّماً مفهوم آیه را محدود نمىکند.
بعضى نیز گفتهاند، این آیه درباره گروهى از مشرکان ـ مانند وحشى، قاتل حمزه عموى پیامبر (صلي الله عليه وآله) و یاران او ـ نازل شده است که بعد از مدتى از کار خود پشیمان شدند، و به پیامبر (صلي الله عليه و آله) نامه نوشتند که ما از کرده خود پشیمانیم، ولى چون از تو شنیدهایم کسانى مورد قبول درگاه خدا واقع مىشوند که نه مشرک باشند و نه قتل نفس کرده باشند و نه مرتکب عمل منافى عفّت شده باشند در حالیکه ما مرتکب همه اینها شدهایم، و همین ما را از پیروى تو باز مىدارد. در اینجا آیه (إِلاَّ مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً...)(18): «مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند، وکارى شایسته انجام دهند» نازل شد.
پیامبر (صلي الله علي و آله) آن را براى وحشى و یارانش فرستاد، باز آنها نامه خدمت پیامبر (صلي الله عليه و آله) نوشتند که این شرط سختى است، و از این مىترسیم که نتوانیم عمل صالحى انجام دهیم. در این هنگام آیه فوق نازل شد که خداوند تنها شرک را نمىآمرزد، و غیر آن را براى هرکس مشیّت او اقتضا کند مىبخشد.
باز آنها بهانه گرفتند که ما از این مىترسیم مشمول مشیّت الهى نشویم تا اینکه آیه (یَا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً)(19): «بگو: "اى بندگان من که برخود اسراف و ستم کردهاید!
از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد".» نازل گردید و پیامبر (صلي الله عليه و آله) براى آنها فرستادند، همگى خواندند و اسلام را پذیرا شدند.(20)
به هر حال همانگونه که بسیارى از مفسّران گفتهاند این آیه یکى از امیدبخشترین آیات قرآن است، زیرا مىفرماید: اگر انسان با ایمان از دنیا برود مأیوس از رحمت خدا نخواهد بود، ولى اگر بىایمان و مشرک برود هیچ راهى براى نجات او نیست.
دومین آیه همان محتواى آیه گذشته را بازگو مىکند با این تفاوت که در آخر آن مىفرماید: «و هر کس براى خدا همتایى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است»: (وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً).
در آیه قبل، سخن از «اِثْم عظیم»، «گناه بزرگ» بود، و در اینجا سخن از «ضَلالِ بعید»، «گمراهى دور» است، و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، چرا که هرچه گناه بزرگتر باشد انسان را از خدا دورتر مىکند و گمراهى او را عمیقتر مىسازد.
در آیه گذشته جنبه علمى و اعتقادى شرک مورد نظر بود، و در اینجا آثار عملى آن، و مسلّماً این آثار از آن ریشهها حاصل مىشود.
در سومین آیه یکى از قاطعترین تعبیرات در زمینه شرک و انحراف از توحید آمده است. شخص پیامبر (صلي الله عليه و آله) را مخاطب ساخته، مىفرماید: «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مىشود و از زیانکاران خواهى بود»: (وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ).
مسلّماً نه پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و نه هیچیک از پیامبران دیگر به خاطر مقام عصمتى که داشتند هرگز راه شرک را نپوئیدند، ولى براى بیان اهمّیّت مطلب، و نیز براى اینکه دیگران حساب خود را بکنند با چنین لحن قاطعى خطرات شرک را بیان مىکند.
مطابق این آیه اگر انسان تمامى عمر خود را به عبادت و بندگى خدا و اعمال صالح مشغول باشد، و در پایان لحظهاى مشرک شود، و با همان حال از دنیا چشم بپوشد، تمام اعمال او محو و نابود خواهد شد. یعنى شرک همچون آتشى سوزان و صاعقهاى مرگبار است که تمام حاصل زندگى او را در کام خود فرو مىبلعد و خاکستر مىکند، و یا همانگونه که قرآن در آیه 18 سوره ابراهیم (عليه السلام) اشاره کرده همچون تندبادى بىامان است که بر خاکسترى بوزد و تمام آنها را بر باد دهد.
«لَیَحْبَطَنَّ» از مادّه «حَبْط» (بر وزن ربط) از ریشه «حَبَط» (بر وزن هدف) در اصل به معناى آن است که حیوانى آنقدر علف بخورد که باد کند و بیمار شود یا بمیرد. سپس این واژه در اعمال فراوانى که ظاهر خوبى دارد امّا باطنش خراب است و به نابودى مىگراید به کار رفته است.(21)
شبیه همین معنا در لسانالعرب و مصباح اللّغه نیز آمده است، ولى در لسانالعرب یکى از معانى «احباط» خشک شدن آب چاه، و عدم بازگشت آن ذکر شده است.
مقائیساللّغة مفهوم اصلى آن را بطلان، یا درد ذکر کرده و به آثارى که از زخم بعد از بهبودى روى پوست باقى مىماند نیز «حَبَطْ» گفتهاند. به هر حال این واژه در آیه مورد بحث و در بسیارى از آیات و روایات به معناى محو و نابودى ثواب اعمال صالح و از میان رفتن آثار مثبت آن است.
درباره حقیقت حبط اعمال و چگونگى آن بحثهایى است که اینجا جاى آن نیست.
بزرگترین ستم!
در چهارمین آیه تعبیر تکان دهنده دیگرى درباره شرک از زبان لقمان مىشنویم، هنگامى که به فرزندش پند و اندرز مىداد و مىگفت: «(به خاطر بیاور) هنگامى را که لقمان به فرزندش ـ در حالى که او را موعظه مىکرد ـ گفت : "پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است".»: (وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَىَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ).
لقمان گرچه طبق قول مشهور، پیامبر نبود، ولى مسلّماً مردى حکیم و دانشمندى بود که قرآن بر علم و حکمت او صحّه گذارده، و سخنانش را همردیف سخنان خدا قرار داده. چنین مردى با آن علم و حکمت و با نهایت دلسوزى که نسبت به فرزندش داشت مسلّماً خالصترین نصایح و اندرزها را در اختیار او مىگذارد.
اولین نصیحت از نصایح دهگانهاى که قرآن از این مرد حکیم نسبت به فرزندش نقل کرده، همین نصیحت پرهیز مطلق از هرگونه شرک است. این نشان مىدهد که ریشه خودسازى و همه اصلاحات فردى و جمعى و اخلاقى، مبارزه با شرک در تمام شعب و شاخههاى آن است، و به خواست خدا در توضیحات، درباره رابطه شرک با این مسائل مشروحاً سخن خواهیم گفت.
بعضى احتمال مىدهند فرزند لقمان مشرک بوده، و او در مقام نهى برآمده، ولى همانگونه که بعضى از مفسّران بزرگ نیز گفتهاند ممکن است این سخن به عنوان هشدارى به خاطر اهمّیّت مسأله بوده، همانطور که در آیه قبل نیز خداوند به پیامبران چنین هشدارى مىداد.
تعبیر به «ظلم عظیم» بسیار پرمعنا است. اصولاً ظلم به معناى هرگونه انحراف از حق و قراردادن چیزى در غیر محل شایسته است، و از همه ظلمها بدتر ظلمى است که درباره خدا و هم خلق و هم خویش باشد، و شرک چنین است.
چه ظلم و انحرافى از این بالاتر که موجود بىارزشى را همتاى خالق آسمان و زمین و تمامى موجودات قرار دهند، و چه ستمى به خلق خدا از این بالاتر که آنها را از جاده نورانى توحید به ظلمت گاه شرک بکشانند، و چه ظلمى به خویشتن از این بدتر که انسان آتشى برافروزد که خرمن تمام اعمال صالح خویش را خاکستر کند؟!
سقوط وحشتناک
در پنجمین آیه بعد از آنکه به همه مسلمانان دستور مىدهد موحّد خالص باشند و راه شرک نپویند، در یک تشبیه پرمعنایى مىگوید: «و هرکس همتایى براى خدا قرار دهد، گویى از آسمان سقوط کرده، و پرندگان (در هوا) او را مىربایند»: (وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ). «و یا تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مىکند»: (أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ).(22)
در حقیقت ایمان را تشبیه به آسمان بلند و شرک را به سقوط از این آسمان تشبیه کرده است، (توجّه داشته باشید که «خَرَّ» به گفته ارباب لغت به معناى سقوطى است که توأم با صدا باشد، نه بىسرو صدا و آرام!)
تازه این سقوط یک سقوط ساده نیست، بلکه با یکى از دو خطر بزرگ همراه است: یا طعمه پرندگان شکارى مىشود، و یا به وسیله تندباد به نقطه دور دستى که از آب و آبادى دور است پرتاب مىگردد و متلاشى مىشود.
این تعبیرات تکاندهنده به خوبى بیانگر ابعاد وسیع خطرات شرک است.
این پرندگان در حقیقت همان صفات زشت درونى یا گروههاى منحرف برونى هستند که در کمین منحرفان از جاده توحیداند، و تندباد، همان شیاطین گمراه کنندهاى هستند که طبق آیه 83 سوره مریم (أَلَمْ تَرَى أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً): «آیا ندیدى که ما شیاطین را به سوى کافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریک کنند؟!» به سراغ مشرکان مىروند و رشتهاى به گردنشان مىافکنند و آنها را به هر سو که مىخواهند مىبرند و یا طوفانهاى سخت اجتماعى و فتنههاى سیاسى و فکرى و اخلاقى است که جز ثابت قدمان در مسیر توحید در آن ثابت نمىمانند.
در ششمین آیه، پیامبر (صلي الله عليه و آله) مأمور مىشود که محرمات الهى را براى مردم بیان کند که اوّل آنها شرک است، مىفرماید: «بگو: "بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم"»: (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ).(23)
سپس، ده دستور مهم الهى را بر مىشمرد که از آنها به ده فرمان پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) تعبیر کردهاند، و نخستین فرمان دعوت به توحید است، مىفرماید : «این که چیزى را همتاى خدا قرار ندهید» :(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
شرح نه فرمان دیگر را در ذیل همین آیات در تفسیر نمونه بخوانید.
بهشت بر مشرکان حرام است
در هفتمین آیه در مورد اهمّیّت خطر شرک تعبیر تازهاى به کار رفته است، و از زبان حضرت مسیح خطاب به بنىاسرائیل مىگوید: «زیرا هر کس همتایى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده، و جایگاه او دوزخ است.»: (إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ).
با توجّه به اینکه در جمله اوّل نام خدا برده شده است، در جمله دوم یعنى جمله (فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ) قاعدتاً باید ضمیر به کار رود، ولى مجدّداً نام خداوند تکرار شده و این خود نوعى تأکید و دلیل بر اهمّیّت مطلب است.
در پایان آیه مىافزاید: «و براى ستمکاران، هیچ یار و یاورى نیست»: (وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ). و این دلیل دیگرى است بر ظالم بودن مشرکان، و اینکه هیچکس در قیامت جرأت دفاع از آنها را ندارد.
خداوند از مشرکان بیزار است
در هشتمین آیه باز به مطلب تازهاى در این زمینه برخورد مىکنیم، مؤمنان را مخاطب ساخته، مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! مشرکان ناپاکند»: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ). سپس مىافزاید: «پس نباید بعد از این سال به مسجدالحرام نزدیک شوند!» : (فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا).
این آیه از چند جهت مشتمل بر تأکید است :
نخست اینکه تعبیر به «اِنَّما» که دلیل بر حصر است مىکند و مفهومش این است که مشرکان جز یک موجود آلوده و ناپاک چیزى نیستند، و این نهایت مبالغه و تأکید را مىرساند. دیگر اینکه «نَجَسْ» معناى مصدرى دارد یعنى مشرکان عین نجاستند!، همانگونه که گاه گفته مىشود فلان کس عین عدالت است، و این نیز نهایت مبالغه را مىرساند.(24)
سوم اینکه نمىگوید: «فَلا یَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ»: «داخل مسجد الحرام نشوند» بلکه مىفرماید: (فَلا یَقْرَبُوا): «نزدیک به آن نشوند» یعنى مشرکان چنان آلودهاند که حتى نزدیک شدن آنها نیز بیم آلوده کردن این مکان مقدّس را همراه دارد!
در نهمین آیه باز به نکته دیگرى اشاره شده و به عنوان یک اعلام عمومى ضمن آیاتى که در سال نهم هجرت نازل شد و على (عليه السلام) مأموریت یافت آنها را بر همه مردم در مراسم حج بخواند، مىفرماید: «و این، اعلامى است از ناحیه خدا و پیامبرش به (عموم) مردم در روز حجّ اکبر (روز عید قربان) که: خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند!»: (وَ أَذَانٌ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الاَْکْبَرِ أَنَّ اللهَ بَرِىءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ).(25)
تعبیر به بیزارى خداوند و پیامبرش از مشرکان آن هم به عنوان یک اعلام عمومى در حسّاسترین روزهاى حج دلیل بر نهایت نفرت از آنها است، و اهمّیّت گناه شرک را به روشنترین صورتى بازگو مىکند.
در دهمین آیه باز تعبیر تازهاى است، زن و مرد مشرک را همردیف زن و مرد زنا کار قرار داده، مىفرماید: «مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمىکند، و زن زناکار را،جز مرد زناکار یا مشرک، به ازدواج خود در نمىآورد»: (الزَّانِی لاَ یَنکِحُ إلاَّ زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لاَ یَنکِحُهَا إِلاَّ زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ).
این تعبیر، خواه بیان یک حکم شرعى و الهى باشد که ازدواج با زناکاران و مشرکان حرام است، یا اشاره به یک واقعیّت خارجى که همیشه آلودگان به دنبال آلودگان مىروند، و همجنس با همجنسش پرواز مىکند، در هر حال شاهد گویایى براى زشتى گناه شرک است، چرا که مشرکان را همردیف آلودگان به زنا، و فاقد ارزش اخلاقى و سجایاى انسانى شمرده است.
حدیثى معروف از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده، که مىفرماید: «لا یَزْنِى الزّانِى حِیْنَ یَزْنى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لا یَسْرِقُ السّارِقُ حِینَ یَسِرقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، فَاِنَّهُ اِذا فَعَل ذلِکَ خُلِعَ عَنْهُ الأْیْمانُ کَخَلْعِ الْقَمیصِ»: «شخص زناکار هنگامى که مرتکب این عمل مىشود مؤمن نیست، و شخص دزد هنگامى که مشغول دزدى است ایمان ندارد، چرا که وقتى شروع به این کار مىکند، ایمان از روح او خارج مىشود همانگونه که پیراهن از تن»!(26) نیز شاهد رابطه این دو با هم است، رابطهاى که بعداً به خواست خدا مشروحتر بیان خواهد شد.
البتّه ازدواج مؤمنان با مشرکان، مسلّماً باطل و حرام است، و در مورد ازدواج با زناکاران جمعى معتقدند اگر آنها مشهور به زنا باشند، و از کار خود توبه نکنند، ازدواج با آنها نیز صحیح نیست.
احادیث متعدّدى که از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امام صادق (عليه السلام) و امام باقر(عليه السلام) نقل شده شاهد این معنا است. بعضى از مفسّران در شأن نزول آیه چنین نوشتهاند: مردى از مسلمانان از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اجازه خواست که با اُمّ مهزول - زنى که در جاهلیّت معروف به بىعفتى بود و حتى پرچمى براى شناسایى بر در خانه خود نصب کرده بود - ازدواج کند، آیه فوق نازل شد و او را نهى کرد.(27)
در یازدهمین آیه اهمّیّت مسأله توحید، و زشتى شرک، با تعبیر دیگرى مطرح شده، به پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور مىدهد: «بگو: "من مأمورم که خداوند یگانه را بپرستم، و همتایى براى او قائل نشوم"»: (قُلْ إِنَّمَا اُمِرْتُ أَنْ اَعْبُدَ اللهَ وَ لاَ اُشْرِکَ بِهِ).
تعبیر به «انّما» که معمولاً براى حصر است نشان مىدهد که تمام دعوت پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در مسأله توحید و نفى شرک خلاصه مىشود(28) و در واقع چنین است چرا که توحید خمیر مایه تمام تعلیمات آسمانى است، همانگونه که شرک خمیر مایه تمام القائات شیطانى محسوب مىشود.
در پایان آیه به عنوان تأکید بیشتر مىفرماید: «تنها به سوى او دعوت مىکنم، و بازگشتم فقط به سوى اوست»: (إِلَیْهِ أَدْعُواْ وَ إِلَیْهِ مَآبِ).
در دوازدهمین آیه از نخستین پیامبراولوالعزم یعنى نوح (عليه السلام) سخن مىگوید که اساس دعوتش را دعوت به توحید و نفى شرک قرار داد، و جالب اینکه همین تعبیر درباره بسیارى از پیامبران دیگر نیز آمده است، مىفرماید :(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ): «و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم (او به آنها گفت): "من براى شما بیم دهندهاى آشکارم".»
سپس افزود: «جز خداى یکتا را عبادت نکنید که من از عذاب روز دردناک بر شما مىترسم!»: (أَنْ لاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ).
تکرار این سخن از ناحیه پیامبران، از نوح (عليه السلام) گرفته تا پیغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله)، دلیل بر این است که مهمترین فراز دعوت انبیا : مسأله توحید و مبارزه با شرک بوده، و این قدر مشترک میان ادیان و مذاهب آسمانى است.
لذا در آیه 64 سوره آلعمران مىخوانیم: «بگو: "اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما، بعض دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به ربوبیّت نپذیرد"»: (قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِّنْ دُونِ اللهِ).
این اصل ثابتى است که هرگز با گذشت زمان دگرگون نشد و جنبه مقطعى نداشت، ریشه اصلى تمام ادیان آسمانى را تشکیل مىدهد و همه بدبختىهایى که دامنگیر پیروان مذاهب مختلف شد به خاطر انحراف از همین اصل بود.
آیه سیزدهم نیز تعبیر تازهاى از همین معنا است که با ذکر کلمه «اِنَّما» که دلیل بر حصر است دعوت پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را در اصل توحید خلاصه مىکند، مىفرماید: «بگو: "تنها چیزى که به من وحى مىشود این است که معبود شما خداى یگانه است"»: (قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ).
«آیا تسلیم (حق) مىشوید (و بتها را کنار مىگذارید)؟!»: (فَهَلْ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ).
اگر تسلیم شوید اهل نجاتید، و اگر نشوید براى همیشه میان ما و شما جدایى خواهد افتاد.
مبارزه با شرک را از ابراهیم (عليه السلام) بیاموزید
در چهاردهمین و آخرین آیه همین معنا در شکل جالب دیگرى عرضه مىشود. ابراهیم قهرمان بتشکن را به عنوان یک الگو و اسوه، در دفاع از مسأله توحید و مبارزه قاطع و کوبنده با شرک معرّفى کرده، مىفرماید: «براى شما سرمشق نیکویى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت»: (قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ).
سپس به توضیح این اسوه حسنه مىپردازد، و مىفرماید: «در آن هنگامى که به قوم (مشرک) خود گفتند: "ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم"»: (إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ). و براى تأکید بیشتر افزودند: «ما نسبت به شما کافریم»: (کَفَرْنَا بِکُمْ).
البتّه «کفر» نسبت به اشخاص، به معناى اعلام برائت و بیزارى است، زیرا این واژه طبق روایات اسلامى، پنج معنا دارد که یکى از آنها برائت است. به این نیز قناعت نکردند و باز افزودند: «و میان ما و شما دشمنى و کینه آشکار شده است»: (وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَداً). «تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید»: (حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَهُ).
این تعبیرات (نخست بیزارى جستن، سپس اعلام برائت و سرانجام اعلام عداوت ابدى) گواه روشنى بر سازش ناپذیرى پیروان مکتب توحید با آلودگان به شرک و بتپرستى است، و هنگامى که مىبینیم قرآن سخنان ابراهیم (عليه السلام) و یارانش را به عنوان سرمشقى براى مسلمانان ذکر مىکند، مفهومش این است که در اسلام نیز هیچگونه سازشى میان توحید و شرک در هیچ مرحله نمىتواند باشد.
دقّت در تعبیرات آیه، اهمّیّت فوقالعاده این مطلب را روشنتر مىسازد، زیرا تعبیر به «قومهم» نشان مىدهد که اکثریت قریب به اتّفاق آن قوم، بتپرست و موحّدان در اقلیّت بودند، و به نظر مىرسد که این گفتگو در سرزمین بابل مرکز بتپرستان واقع شده که در زیر سیطره جبارى همچون نمرود قرار داشت. به این ترتیب این جمع قلیل مؤمن به خود اجازه ندادند که کمترین مماشات یا تقیّهاى در برابر مشرکان در اصل توحید داشته باشند.
از یکسو مىگویند: ما از شما بیزاریم،
از سوى دیگر نسبت به شما کافریم،
از سوى سوم از معبودهاى شما نیز برائت مىجوییم،
از سوى چهارم ما شما را دشمن خود مىدانیم،
و از سوى پنجم نسبت به شما کینه مىورزیم،
که هر کدام تعبیر تازهاى است از این سازش ناپذیرى.
فرق میان «عداوت» و «بغضا» چنانکه از خلال کلمات ارباب لغت استفاده مىشود این است که «عداوت» بیشتر جنبه عملى دارد، و «بغضا» جنبه قلبى، هرچند احیاناً هرکدام از این دو در معناى دیگرى نیز به کار مىرود.
به این ترتیب آنها نشان دادند که با تمام وجودشان از شرک بیزارند و در هر شرایط در مقابل آن موضعگیرى مىکنند و این معنا باید سرمشق و اسوه حسنهاى براى همه مؤمنان در سراسر اعصار باشد.
«اسوة» به گفته مقائیس اللّغه در اصل به معناى مداوا و درمان و اصلاح آمده و لذا به طبیب، «آسِى» گفته مىشود و «اَسَى» (بر وزن عصا) به معناى غم و اندوه است، شاید از این جهت که مداوا و درمان بیمار و مجروح معمولاً آمیخته با غم و درد است، سپس این واژه به معناى پیروى و تبعیت و دنبالهگیرى نیز آمده، از آن جهت که مداوا و درمان و اصلاح نیاز به پىگیرى دارد.
ولى راغب در مفردات معناى اصلى «اُسوه» را همان حالت پیروى مىداند، خواه در نیکىها باشد یا بدىها.(29)
از مجموع این آیات چهاردهگانه فوق که نظائر بیشترى در قرآن مجید دارد به خوبى این نکته روشن مىشود که مسأله توحید و شرک اساسىترین و مهمترین مسأله از دیدگاه قرآن است، به طورى که هیچگونه مماشات و سازش و مدارا با شرک و مشرکان روا نیست، و باید ریشه شرک به هر صورت خشکانده شود، اگر از طریق آموزش فرهنگى و منطق و استدلال ممکن شود چه بهتر، والا باید عملاً با قاطعیت در مقابل آن ایستاد.
سرمایه اصلى مؤمن توحید است و بضاعتى که در بازار قیامت رواج دارد همین است. شرک گناهى است نابخشودنى، و مشرک موجودى است آلوده که باید با تمام وجود از او بیزار بود، مگر آن که مسیر انحرافى خود را اصلاح کند و به سوى ایمان باز گردد.
توضیحات
این همه اهمّیّت به مسأله توحید و شرک چرا؟
همه اجمالاً مىدانیم که اسلام بلکه تمام ادیان آسمانى نسبت به موضوع شرک فوقالعاده حساسیّت دارند، ولى دلیل آن براى بسیارى روشن نیست، عمدتاً مىتوان چهار دلیل براى این حساسیّت و اهتمام نسبت به مسأله سرنوشت ساز توحید و شرک بیان کرد.
1. مسأله توحید زیربناى شناخت تمام صفات خدا است، و هیچیک از صفات او بدون توجّه به اصل توحید به خوبى قابل درک نیست، زیرا چنانکه بعداً توضیح داده خواهد شد یگانگى حق از نامحدود بودن وجود او سرچشمه مىگیرد، و این وجود است که جامع جمیعکمالات و خالى از هرگونه عیب و نقص مىباشد. در واقع اگر ما او را به توحید حقیقى بشناسیم همه صفاتش را شناختهایم، در حالى که اعتقاد به شرک ما را از شناخت صفات او به کلّى محروم مىسازد.
2. شاخههاى توحید از ذات پاک خداوند به جهان هستى کشیده مىشود، عالم هستى یک واحد به هم پیوسته است که براى شناخت صحیح آن باید تمام اجزایش را در ارتباط با هم مورد مطالعه قرارداد و اگر موجودات جهان را به صورت موجوداتى پراکنده خیال کنیم در شناخت جهان گرفتار اشتباهات فراوانى خواهیم شد.
این درس را ما از کجا آموختهایم که عالم هستى یک واحد است؟ از مسأله یگانگى خدا. زیرا وحدت خداوند دلیل بر وحدت جهان و وحدت جهان نشانهاى از وحدت او است: (مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعُ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ): «در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبى نمىبینى. بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللى مشاهده مىکنى؟!»(30)
3. مهمترین سرچشمه پیشرفت و تکامل در جهان انسانیّت. وحدت جامعه بشرى است. همیشه اختلاف و پراکندگى موجب ویرانى و ضعف و سستى و عقب ماندگى بوده و هست، و اتحاد و یگانگى سرمایه اصلى قوّت و قدرت و عمران و آبادى است.
ایمان به خداوند یگانه حلقه اتصالى است که قلوب میلیاردها انسان را به هم پیوند مىدهد و اختلافات نژادى و جغرافیایى و قومى و زبانى را در خود هضم مىکند.
جامعه عرب در عصر جاهلیّت، به خاطر انحراف از اصل توحید و ایمان هر قبیله به بتى جدا از بتهاى قبیله دیگر، در نهایت ضعف و بدبختى بود، ولى اسلام آمد بتها را شکست و دلهایشان را با زنجیر توحید به هم پیوند داد، و در مدت کوتاهى چنان جامعه نیرومند و پیشرفتهاى از آنها ساخت که نه تنها برجزیرة العرب که بر کل جهان متمدّن آن روز حکومت کردند.
4. تربیت اخلاقى و پرورش صفات انسانى نیز در سایه توحید میسّر است، چرا که ریشه اخلاق فضیله، همان اخلاص و پاکسازى دل از غیر خدا است، و این ریشه اصلى منحصر ساختن انگیزههاى عملى به انگیزه الهى است. یعنى فقط براى او گام برداشتن و در راه او جهاد کردن و به سوى او حرکت کردن و از هر انگیزه دیگرى پرهیز نمودن.
توحید است که درس خلوص نیّت به انسان مىدهد، درس مبارزه با هرگونه ریاکارى و شرک، از جمله هواپرستى و جاهپرستى و دنیاپرستى و شیطان پرستى.
به این ترتیب مىبینیم مسأله توحید و شرک، از عقائد گرفته تا اعمال، و از نیّات گرفته تا اخلاق، و از فرد گرفته تا جامعه، همه را تحت تأثیر عمیق خود قرار مىدهد. و به همین دلیل اسلام آن همه نسبت به این مسأله سرمایهگذارى کرده است.
این بحث را با ذکر دو حدیث پایان مىدهیم:
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مىخوانیم که به عبدالله بن مسعود فرمود: «یابن مسعود! اِیّاکَ أَنْ تُشْرِکَ بِاللهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ، وَ اِنْ نُشِرْتَ بِالْمِنْشارِ، أَوْ قُطِعتَ، او صُلِبْتَ، اَوْ اُحْرِقْتَ بالنّارِ!»: «اى ابن مسعود بر حذر باش از اینکه یک چشم بر هم زدن نسبت به خدا مشرک شوى، هر چند تو را با ارّه دو نیم کنند، یا قطعه قطعه نمایند، یا بر دار بیاویزند یا در آتش بسوزانند!»(31) اهمّیّت مسأله توحید از این روایت به خوبى آشکار است.
در حدیث دیگرى از امام صادق (عليه السلام) مىخوانیم که فرمود: «اِنَّ بَنِى اُمَیَّةَ اَطْلَقُوا لِلنّاسِ تَعْلیمَ الأیْمانِ وَ لَمْ یُطْلِقوْا تَعْلیمَ الشِّرکِ لکَى اِذا حَمَلُوْهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوْهُ»: «بنىامیه اجازه دادند که ایمان را به مردم تعلیم کنند، ولى هرگز اجازه ندادند که مسأله شرک را به آنها بیاموزند، تا هرگاه بخواهند آنها را وادار بر شرک کنند آن را نشناسند!»(32)
این حدیث گواه روشنى است که شرک مىتواند به عنوان یک ابزار مخرّب سیاسى و اجتماعى در دست یک گروه ظالم و بیدادگر قرار گیرد، در حالى که ایمان به توحید و شاخههاى آن مىتواند ریشه آن ظالمان را قطع کند.
پی نوشتها:
1. سوره نساء، آیه 48.
2. سوره نساء، آیه 116.
3. سوره زمر، آیه 65.
4. سوره لقمان، آیه 13.
5. سوره حج، آیه 31.
6. سوره انعام، آیه 151.
7. سوره مائده، آیه 72.
8. سوره توبه، آیه 28.
9. سوره توبه، آیه 3.
10. سوره نور، آیه 3.
11. سوره رعد، آیه 36.
12. سوره هود، آیه 25-26 .این معنا در آیات دیگرى از قرآن نیز آمده است، مانند: آیه 2 سوره هود، آیه 40 سوره یوسف، آیه 23 سوره اسراء، آیه 60 سوره یس، آیه 14 سوره فصّلت و نیز آیات فراوان دیگرى با تعبیرات مختلف در زمینه اهمیّت توحید و زشتى شرک در تمام اشکال و صورتهایش که اگر همه این آیات جمع و تفسیر شود کتاب بزرگى را تشکیل مىدهد، آنچه در بالا آمده نمونههاى مهم آن است.
13. سوره انبیاء، آیه 108.
14. سوره ممتحنه، آیه 4.
15. به کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الکریم مراجعه فرمایید. (درست است که غالب کلمات مشترک به یک ریشه باز مىگردد، ولى نمىتوان قول داد که همهجا چنین است، زیرا گاهى دو طایفه، یک واژه را براى دو معناى کاملا متفاوت وضع کردهاند بدون اینکه از یکدیگر باخبر باشند.)
16. مفردات راغب مادّه «شرک»، لسان العرب، التحقیق، مقائیس اللّغه، جمهره، و کتب دیگر.
17. تفسیر المیزان، جلد 20، صفحه 543.
18. سوره مریم، آیه 60.
19. سوره زمر، آیه 53.
20. مجمع البیان، جلد 3، صفحه 56.
21. مفردات راغب، مادّه «حبط».
22. «تَخْطَفُ» از مادّه «خطف» (بر وزن عطف) به معناى ربودن و گرفتن چیزى با سرعت است، و «سحیق» ازمادّه «سَحْق» (بر وزن سخت) به معناى خرد نمودن و نرم کردن است، این واژه به معناى لباس کهنه و نیز به معناى مکان دور نیز آمده است، و معناى اخیر در آیه مورد بحث از همه مناسبتر است.
23. «تعالوا» از مادّه «علوّ» در اصل به این معنا است که شخصى در مکان بلندى ایستاده باشد و دیگرى رادعوت کند نزد او برود - بنابراین مفهوم آن بالا بیائید، مىباشد - سپس توسعه یافته و در تمام مواردى که دعوت به آمدن است به کار مىرود (المنار، جلد 8، صفحه 183) ولى ممکن است ریشه اصلى در این دعوتهاى الهى منظور باشد، زیرا پیامبر(صلي الله عليه و آله) مىخواهد آنها را به مقام و سطحى برتر دعوت کند.
24. «نَجَس» (بر وزن مگس) مصدر است و «نَجِس» (بر وزن خشن) معناى وصفى دارد. این واژه چنانکه راغب در مفردات گفته است هم به پلیدى حسّى و ظاهرى اطلاق مىشود و هم پلیدى باطنى. مرحوم طبرسى در مجمعالبیان مىگوید: به هر چیزى که طبع انسان از آن متنفّر است نجس مىگویند.
25. بسیارى از مفسّران (یَومَ الْحجَّ الأکْبرِ) را به معناى روز عید قربان تفسیر کردهاند که مهمترین روز در ایّام حج است، روایاتى که از اهلبیت و اهل سنت نقل شده نیز این معنا را تأیید مىکند، ولى بعضى دیگرآن را به روز عرفه، و بعضى به مجموع ایام حج که حج اکبر نامیده مىشود در مقابل عمره که حج اصغراست، و بعضى آن را به خصوص سال نزول آیه تفسیر کردهاند، چرا که در آن سال، مسلمانان و مشرکان همگى در مراسم حج جمع بودند، ولى روشن است که از میان این چهار احتمال تفسیر اوّل مناسبترمىباشد.
26. نورالثّقلین، جلد سوم، صفحه 571، حدیث 20.
27. مجمع البیان، جلد 7، صفحه 125.
28. اگر این حصر را حصر اضافى بدانیم باز دلیل بر این است که تمام عبودیّت در عبودیّت خداوند خلاصه مىگردد. (دقّت کنید.)
29. بعضى نیز معتقدند که «اُسَى» به صورت ناقص واوى و یایى هر دو استعمال شده، اگر ناقص یایى باشدمعناى حزن و غم دارد و لذا به فاجعه غمانگیز «مأساة» گفته مىشود و اگر واوى باشد معناى معالجه واصلاح را دارد.
30. سوره ملک، آیه 3.
31. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 107 (طبع بیروت).
32. اصول کافى، جلد 2، صفحه 415، حدیث 1.
|