:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

شنبه 27 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : شايسته نيست به سخني كه از دهان كسي خارج شد گمان بد ببري چرا كه براي آن برداشت نيكويي مي توان داشت .
 
 




زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت يازدهم


تغيير قبله

هنوز چند ماه از هجرت پيامبر اسلام به مدينه نگذشته بود كه كارشكني يهود آغاز شد. آنان از راه‌هاي گوناگون، مسلمانان و پيامبر را  مي‌آزردند.
از جمله، نماز گزاردن مسلمانان به سوي بيت‌المقدس را عنوان كردند و گفتند‌:
محمد مدعي است كه آيين مستقلي دارد و شريعت او ناسخ آيين‌هاي گذشته است، حال آنكه او هنوز قبله‌اي مستقل ندارد و به قبله‌ي يهود نماز مي‌گزارد. اين گفته براي پيامبر، گران آمد. نبي اكرم نيمه‌شب‌ها از خانه بيرون مي‌آمد. به آسمان مي‌نگريست و در انتظار نزول وحي بود كه جبرئيل اينگونه خبر آورد:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا.1
ما توجه تو را به آسمان (به انتظار وحي و تغيير قبله) ديديم و البته روي تو را به قبله‌اي كه به آن خشنود شوي مي‌گردانيم.

روزي پيامبر نماز ظهر را به سوي بيت‌المقدس خوانده بود، كه امين وحي فرود آمد و پيامبر را مامور كرد كه به سوي مسجدالحرام متوجه گردد.
تبديل قبله، علاوه بر پاسخ به اعتراض يهود، جنبه‌ي امتحان و آزمون نيز داشت. به اين معني كه مومن واقعي و حقيقي را‌ از مدعيان دروغگو جدا ساخت. زيرا پيروي از اين فرمان كه در حالت نماز روي به مسجدالحرام آورند، نشانه‌ي ايمان و اخلاص بود و سرپيچي و توقف، علامت دودلي و نفاق به شمار مي‌رفت. قرآن مي‌فرمايد:
وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ إِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ.2
اي پيامبر ما، قبله‌اي كه بر آن بودي، تغيير نداديم مگر براي اينكه بيازمائيم و جدا سازيم، گروهي كه از پيغمبر خدا پيروي مي‌كنند، از آنان كه با او مخالفت مي‌كنند، و اين تغيير قبله بسي گران بود جز در نظر كساني كه خداوند آنان را هدايت كرد.
در اين هنگام برخي پنداشتند كه نمازهاي پيشين آنها باطل بوده است. وحي الهي پاسخ داد:
وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ.3
هرگز خدا، اعمال شما را ضايع و تباه نخواهد كرد. خدا به مردم، رئوف و رحيم است.

کارشکنى یهود

هنوز چندان مدت زیادى از ورود رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به شهر یثرب و عقد پیمان میان او و یهود نگذشته بود که یهودیان بناى کارشکنى و مخالفت با مسلمانان و رهبر بزرگوار آنان را گذاشته و روى طبع کینه‌توز و تسلط‌ جویانه‌‏اى که داشتند و مى‌‏دیدند روز‌به‌روز بر قدرت و نفوذ پیغمبر اسلام در مدینه و اطراف افزوده مى‏‌شود در صدد جلوگیرى از پیشرفت اسلام و نفوذ سریع پیغمبر (صلي الله عليه و آله) برآمدند.

به گفته‌ي برخى از مورخان در آغاز نیز که حاضر شدند با محمد (صلي الله عليه و آله) پیمان دوستى و همبستگى ببندند به این امید بود که شاید بتوانند او را به خود ملحق سازند و با دست او بر مسیحیان ساکن جزیرة‌العرب و مذاهب دیگر پیروز شوند، اما وقتى متوجه شدند که او تابع فرمان خدا و فرستاده از جانب اوست و راه سومى را انتخاب کرده و به تعبیر قرآن کریم «امت وسطى» تشکیل داده است به فکر مخالفت و کارشکنى با آن حضرت افتادند، به خصوص هنگامى که خداى تعالى به پیغمبر (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان دستور داد قبله‌ي خود را از بیت‌المقدس به سوى کعبه تغییر دهند.
حسد و رشک بزرگان یهود نسبت به پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نیز عامل مهم دیگرى براى مخالفت آنها محسوب مى‌‏شد، چنانکه در مخالفت‌هاى دیگرى نیز که قبل از آن در تاریخ پیغمبران و مردان الهى دیده شده معمولاً عامل مهمى به شمار مى‏‌رود.

مخالفت و کار شکنى یهود به صورت‌هاى مختلفى شکل مى‌‏گرفت. گاهى براى اینکه به خیال خود پیغمبر (صلي الله عليه و آله) را به زانو در آورده و مسلمانان را از دور او پراکنده سازند نزد آن حضرت آمده و سؤالات مذهبى و علمى طرح مى‏‌کردند، که برخى از آنها را خداى تعالى در قرآن نقل فرموده، مانند سؤال از روح و ذو القرنین و داستان اصحاب کهف و غیره که چون خداى تعالى او را یارى و کمک مى‏‌کرد و پاسخ سؤالاتشان رابه طور کامل مى‌‏داد از این راه نتوانستند نتیجه‌‏اى بگیرند و به راه‌هاى دیگر رو آوردند.
و از آن جمله ایجاد اختلاف میان مسلمانان و به یاد آوردن دشمنی‌ها و عداوت‌هاى میان دو تیره‌ي اوس و خزرج و تذکر و نقل داستان‌هایى از روزهاى جنگ میان آن دو تیره و امثال آن بود، که از این راه نتیجه‌ي بیشترى عایدشان شد و به خصوص آنکه در مدینه افراد منافقى همچون عبدالله بن ابى وجود داشتند که در دل ایمانى به اسلام و پیغمبر نیاورده بودند و بلکه دنبال بهانه‏‌اى مى‌‏گشتند تا آنها که این آیین مقدس را به سرزمین یثرب ارمغان آورده بودند مورد سرزنش و تمسخر قرار دهند.
یهودیان از وجود اینگونه افراد استفاده‌ي زیادى براى پیشرفت هدف خود که همان ایجاد تفرقه و اختلاف بود مى‌‏کردند، و حتى آنها را وادار مى‏‌کردند تا به مسجد مسلمانان آمده و در میان آنها به گفتگو پرداخته و تخم نفاق و دو دستگى بیفشانند و احیاناً آنها را مسخره و استهزا کنند، که وقتى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از این ماجرا مطلع گردید، دستور داد آنها را که گرد هم نشسته و در گوشى سخن مى‏‌گفتند آشکارا از مسجد بیرون کنند و افراد تازه مسلمان نیز با قاطعیت عمل کرده و آنها را از مسجد بیرون انداختند.

اسلام چند تن از بزرگان یهود

چیزى که در این میان یهود را بیش از پیش ناراحت کرد و موجب تحریک بیشتر دشمنى آنان گردید، پذیرفتن و قبول اسلام از طرف دو تن از بزرگان و دانشمندان ایشان به نام عبد الله بن سلام و مخیریق بود که براى یهودیانى که خود را برترین نژادها دانسته و نبوت و پیامبرى را منحصر به فرزندان اسحاق مى‏‌دانستند، بسیار ناگوار و غیرقابل تصور و ناهموار بود، و شاید ترس آنرا داشتند که افراد دانشمند و سرشناس دیگرى نیز تدریجاً به حقانیت اسلام واقف گشته و در سلک مسلمانان در آیند و اتفاقاً این ترس و پیش‌بینى آنها جامه‌ي عمل پوشید و افراد دیگرى نیز چون ثعلبة بن سعیه، اسید بن‏ سعیه و اسد بن عبید نیز مسلمان شدند.

سال دوم هجرت، جنگ بدر

در نيمه‌ي جمادي‌الاولي سال دوم هجرت به پيامبر گزارش رسيد كه كاروان تجاري قريش به سرپرستي ابوسفيان از مكه به شام مي‌رود. مكه در آن روزگار واسطه‌ي تجارت بين يمن و شام بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فردي را براي كسب اطلاعات از مسير كاروان و تعداد محافظان و نوع كالايشان اعزام كرد. او گزارش داد كه اين كاروان بزرگ به سرپرستي ابوسفيان حدود چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال‌التجاره آنرا حمل مي‌كنند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اصحابش فرمود:
هان اي مردم!، اين كاروان قريش است. مي‌توانيد براي تصرف اموالتان از مدينه بيرون برويد. شايد گشايشي در كار شما حاصل شود.

پيامبر عاليقدر برتر و بالاتر از آن بود كه به مال و منال كسى چشم بدوزد و اموال گروهى را بى‌جهت مصادره كند. اما چه شده بود كه وى چنين تصميمى گرفته بود؟
انگيزه‌ي رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) براى اين كار دو چيز بود:
1- قريش بدانند كه راه‌‌هاى بازرگانى آنها در اختيار نيروهاى اسلام قرار گرفته است و اگر آنان از نشر و تبليغ اسلام مانع شوند و آزادى بيان را از مسلمانان سلب كنند، شريان‌هاى حياتى آنان به وسيله‌ي نيروهاى اسلام بريده خواهد شد. زيرا گوينده هر قدر قوى باشد و هر چه اخلاص و استقامت ورزد، تا از آزادى بيان و تبليغ برخوردار نشود به طور شايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند.
در محيط مكه، قريش بزرگترين مانع براى تبليغ اسلام و توجه مردم به آيين يكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبايل اجازه مى‌‏دادند كه در ايام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عاليقدر اسلام و مسلمانان از ورود به مكه و حوالى آن كاملاً ممنوع بودند و حتى اگر بر او دست مى‌‏يافتند او را مى‏‌كشتند. در صورتى كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه‌ي خدا گرد مى‌‏آمدند و اين ايام بهترين فرصت‏ براى تبليغ توحيد و آيين پاك الهى بود.

2- گروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قريش بودند و اموال آنان و كسانى كه مهاجرت كرده بودند اما موفق به انتقال دارايى خود نشده بودند همواره از طرف قريش تهديد مى‏‌شد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با اقدام به مصادره‌ي كالاى كاروان قريش مى‌‏خواست گوشمالى سختى به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادى را از مسلمانان سلب كرده بودند و پيوسته به آنان آزار و اذيت روا مى‌‏داشتند و در مصادره‌ي اموالشان پروايى نداشتند.
از اين جهت، پيامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313 نفر براى مصادره‌ي اموال و كالاهاى كاروان قريش از مدينه خارج شد و در كنار چاه‌هاى بدر توقف كرد. كاروان بازرگانى قريش از شام به سوى مكه بازمى‌‏گشت و در مسير خود از دهكده‌ي بدر عبور مى‌‏كرد.

ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسيله‌ي ضمضم گزارش داد و او را براى ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه‌اى كه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران و جنگجويان قريش براى نجات كاروان برخيزند و از طريق نبرد به كار پايان دهند.
نعره‌‏هاى ضمضم كه گوش‌هاى شتر خود را بريده، بينى آن را شكافته، جهازش را برگردانده، و وارونه نهاده بود، توجه قريش را به خود جلب كرد. او در حالى كه پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زده، بر پشت‏ شترى كه خون از گوش و دماغ آن مى‌‏چكيد ايستاده بود و فرياد مى‌‏زد: مردم! شترانى كه حامل نافه‌ي مشكند از طرف محمد و ياران او در خطرند. آنان مى‌‏خواهند همه‌ي آنها را در سرزمين «بدر» مصادره كنند. به فرياد برسيد! يارى كنيد!
ناله‏‌ها واستغاثه‏‌هاى پياپى او سبب شد كه تمام دلاوران و جوانان قريش، خانه و محل كار و كسب خود را ترك گويند و دور او را بگيرند. وضع رقت‏بار شتر و زارى و التماس ضمضم عقل را از سر مردم ربود و زمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قريش به سوى بدر ترك كنند.

قريش با نهصد نفر نظامى كار آزموده و جنگ ديده و مجهز با مدرن‌ترين اسلحه‌ي روز به سوى بدر حركت كردند، اما پيش از رسيدن به مقصد به وسيله‌ي فرستاده‌ي ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده، از يك راه انحرافى از تيررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با اين وصف، آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه‌‏اى به دشت‏ بدر سرازير شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازيرى دره العدوة الدنيا4 موضع گرفته، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده‏‌اند و در نقطه‌ي مرتفع دره العدوة القصوى5 فرود آمده‌‏اند.
پيمان پيامبر با انصار، پيمان دفاعى بود نه جنگى. آنان با پيامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند. لذا رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در يك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار و گروهى از مهاجران بود به نظرخواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت و سلحشورى عده‌اى و از سوى ديگر زبونى عده‌ي ديگرى را منعكس ساخت.

نخست ابوبكر برخاست و گفت: بزرگان و دلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته‏‌اند و هيچ‌گاه قريش به آيينى ايمان نياورده‌‏اند و لحظه‌اى خوار و ذيلل نشده‏‌اند. ما هرگز با آمادگى كامل بيرون نيامده‌‏ايم.6 يعنى مصلحت اين است كه از اين راه به سوى مدينه باز گرديم.
عمر نيز برخاست و سخنان دوست‏ خود را بازگو نمود.
در اين هنگام مقداد برخاست و گفت: به خدا سوگند ما همچون بنى‌اسرائيل نيستيم كه به موسى بگوييم: «اى موسى تو و پروردگارت برويد جهاد كنيد و ما در اينجا نشسته‌ايم‏». ما عكس آنرا مى‌‏گوييم. تو در ظل عنايات پروردگار خود جهاد كن، ما نيز در ركاب تو نبرد مى‏‌كنيم.
طبرى مى‌‏نويسد: هنگامى كه مقداد برخاست‏ سخن بگويد چهره‌ي پيامبر از خشم (نسبت‏ به سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولى وقتى سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهره‌ي آن حضرت باز شد.7
سعد معاذ نيز برخاست و گفت:
هرگاه شما گام در اين دريا [اشاره به بحر احمر] نهيد ما نيز پشت‏ سرتان گام در آن مى‌گذاريم. به هر نقطه‌‌اى كه مصلحت مى‌‏دانيد ما را سوق دهيد.
در اين موقع آثار سرور و خرسندى در چهره‌ي پيامبر آشكار شد  و ضمن تحسین و تقدیر از او باز هم به صورت نظرخواهى فرمود:

اى مردم بگویید چه باید کرد؟ و راهى پیش پاى من بگذارید؟
براى ما هیچ دشوار نیست که فردا با دشمن رو به رو شویم و ما در جنگ مردمانى شکیبا و بردبار و هنگام برخورد با دشمن پابرجا و ثابت هستیم. به امید خدا حرکت کن و ما را نیز با خود به هرجا که مى‏‌خواهى ببر!

این بار روى سخن متوجه انصار مدینه بود که بیشتر آن گروه را تشکیل مى‏‌دادند، آنها در پیمان عقبه تنها دفاع از پیغمبر را به عهده گرفته بودند و پیمانى براى جنگ با دشمنان آن حضرت نبسته بودند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى‏‌خواست نظر آنها را بداند و ببیند آیا آنها نیز آماده‌ي جنگ هستند یا نه.
سعد بن معاذ منظور پیغمبر را دانست و از جانب انصار آمادگى خود را اعلام کرده، چنین گفت: اى رسول خدا ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کردیم، اکنون نیز دنبال تو و آماده‌ي فرمان توایم، به خدا سوگند اگر به دریا بزنى ما هم پشت سر تو در دریا فرو خواهیم رفت و یک نفر از ما از فرمان‌بردارى و پیروى تو تخلف نخواهد کرد...
سخنان گرم و پرشور سعد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به نشاط آورد و دستور حرکت داد و مژده‌ي پیروزى بر دشمن را به آنها داده، فرمود: به خدا سوگند گویى هم اکنون جاهاى کشته شدن سران دشمن را پیش روى خود مى‏‌بینم. سپس سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به راه افتاد و در نزديكى آب‌هاى بدر موضع گرفت.

صفوف حق و باطل در برابر هم

صف آرايى مسلمانان و دلاوران قريش آغاز شد و چند حادثه‌ي كوچك آتش جنگ را شعله‌ور كرد. در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نام‌هاى عتبه پدر هند (همسر ابوسفيان) و برادر بزرگ او شيبه و وليد فرزند عتبه غرش‌كنان به وسط ميدان آمده و هماورد طلبيدند. نخست‏ سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند و فرياد زدند: «يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما و همسان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب و حمزه و على (عليه‌السلام) دستور داد برخيزند و پاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورت‌هاى پوشيده روانه‌ي رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند و عتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت و گفت: همگى همسان ما هستيد.

از اين سه تن‏ حمزه با شيبه‏، عبيده ‏با عتبه‏ و على‏ كه جوان‌ترين آنها بود، با وليد، دايى معاويه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد. على‏ و حمزه (عليهماالسلام) ‏هر دو، هماورد خود را به سرعت كشتند، ولى ضربات متقابل ميان‏ عبيده‏ و عتبه‏ هنوز ادامه داشت، و هيچ‌كدام بر ديگرى غالب نمى‌‏شد، از اين رو على‏ و حمزه‏ (عليهماالسلام) پس از كشتن رقيبان خود، به كمك‏ عبيده‏ شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند.8
على (عليه‌السلام) بعدها در يكى از نامه‌‏هاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آنرا در يك جنگ بر جد تو عتبه و دايى تو وليد و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اكنون نزد من است.9
پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خردكننده‌‏اى در روحيه‌ي فرماندهان سپاه شرك داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجر به شكست فاحش ارتش شرك گرديد، به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند ...
در اين جنگ بيش از نيمى از كشته‌شدگان با ضرب شمشير على (عليه‌السلام) از پاى در آمدند. مرحوم شيخ مفيد سى و شش تن از كشته‌شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مى‌‏برد و مى‌‏نويسد: «راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته‌‏اند كه اين عده را على بن ابى طالب (عليه‌السلام) شخصاً كشته است، به جز كسانى‌كه در مورد قاتل آنان‏ اختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است‏».10

ازدواج حضرت علي (عليه‌السلام) و حضرت زهرا (عليهاالسلام)

اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها‌السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی‌شد. یک روز گروهی از اصحاب که پیامبر (صلي الله عليه و آله) تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود، در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می‌گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه (علیهاالسلام) را خواستگاری می‌نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.

برای همه روشن بود که خدا و پیغمبر، فاطمه را برای علی (علیه‌السلام) نگاه داشته‌اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند. سلمان فارسی می‌گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ به این قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند. علی (عليه‌السلام) فرمود: از کجا می‌آیید و به چه منظور اینجا آمده‌اید؟ ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه‌ای که رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و  بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه (علیها‌السلام) آمده‌اند ولی پیغمبر (صلی  الله علیه و آله) دست رد به سینه‌ي همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می‌کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو در نظر گرفته‌اند و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.

علی (عليه‌السلام) اندکی پیرامون پیشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضیه را به خوبی بررسی نمود: تهیدستی خود و مشاهده‌ي گرفتاری‌های عمومی از یک طرف و فرا رسیدن زمان ازدواج وی از طرف دیگر.11 او به خوبی می‌دانست که اگر همسری چون فاطمه را از دست بدهد دیگر این فرصت قابل جبران نیست.

علی (عليه‌‌السلام) به خواستگاری می‌رود

این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد بطوریکه دست از کار کشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خانه را به صدا در آورد. پیغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز کن. کوبنده‌ي در شخصی است که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد.

عرض کرد: یارسول الله! پدر و مادرم فدایت، کیست که ندیده درباره‌اش چنین داوری می‌کنی؟

فرمود: ای ام سلمه! مردی دلاور و شجاع است، او برادر و پسرعمویم و محبوب‌ترین مردم نزد من است. ام‌سلمه از جای جست و در سرای را باز کرد. علی (عليه‌السلام) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند.  بالاخره پیغمبر (صلي الله عليه و آله) سکوت را شکست و فرمود: یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده‌ای که از اظهار آن خجالت می‌کشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته‌هایت قبول می‌شود. عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه‌ي شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت و تأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته‌ي دنیا و آخرت من شما هستی. اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتی‌های خویش بکاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه (علیهاالسلام) را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است.

رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیغمبر نزد فاطمه (عليها‌السلام) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (عليه‌السلام) را به خوبی می‌شناسی، او برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می‌دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از  خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را در چهره‌ي او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست.12

رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر.

فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی‌توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می‌شود، باید به وسیله‌ي آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده‌ات را تأمین کنی و برای اهل و عیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می‌توانی ازآن صرف‌نظر کنی همان زره است. من هم به تو سخت نمی‌گیرم و به همان زره اکتفا می‌نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم؟!

عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبان بوده‌اید.

فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت:

یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (عليه‌ السلام) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج  او در آوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی.13

خطبه‌ي عقد


پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می‌آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم. علی (عليه‌السلام) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه‌خوانی را انجام دهد. پیغمبر (صلي الله عليه و آله) در حالی‌ که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد  تشریف برد، ‌و به بلال فرمودند: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن.

هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهي فرمودند: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه (علیها‌السلام) در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم.

 

سپس نشست و به علی (عليه‌السلام) فرمود: برخیز و خطبه‌ي عقد را بخوان. علی (علیه‌ السلام) برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گویم و شهادت می‌دهم که به غیر از او خدایی نیست. شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد (صلی الله علیه و آله)، درودی که مقام و درجه‌اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و به آن دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و به آن امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره‌ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.

مسلمانان به پیغمبر (صلي الله عليه و آله) عرض کردند: یا رسول‌الله! فاطمه را با علی کابین بسته‌ای؟ رسول خدا پاسخ داد: آری. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند.

مذاکره‌ي عروسی:

علی (علیه‌ السلام) می‌فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می‌کشیدم با پیغمبر درباره‌ي فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می‌شد، می‌فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم.

روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خواهش نمی‌کنی که فاطمه را به خانه‌ات بفرستد تا بوسیله‌ي عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی کنم اما از رسول خدا خجالت می‌کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (صلي الله عليه و آله) برویم. علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم.

ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول‌الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده‌ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می‌شد. وقتی پیغمبر (صلي الله عليه و آله) نام خدیجه را شنید اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می‌شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که به او بشارت دهم، خانه‌ای از زمرد در بهشت به او عطا خواهد کرد. ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هر چه درباره‌ي خدیجه می‌فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول‌الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در این‌ باره صحبتی نمی‌کند؟ عرض کرد: از کمروئی اوست. پیغمبر (صلي الله عليه و آله) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن. وقتی علی (عليه‌السلام) خدمت پیغمبر مشرف شد، فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری. عرض کرد: آری، یا رسول‌الله. فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می‌کنم. سپس به همسرانش فرمود: اطاقی را برای فاطمه فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم.14 مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه15 سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت.16

 






پي‌نوشت‌ها:


1- بقره/ 144
2- بقره/ 143
3- بقره/ 143
4- انفال/ 42.

5- انفال/ 42.

6- مغازى واقدى: ج‏1، ص 48.

7- تاريخ طبرى: ج‏2، ص 140، به نقل از عبد الله بن مسعود.

8- به مآخذ زير مراجعه كنيد:
    -ابن هشام، السيرة‌النبوية، تحقيق: مصطفى‌السقا، ابراهيم‌الابياري، و عبد‌الحفيظ شلبي، قاهره، مكتبة مصطفى‌البابي‌الحلبي، (افست مكتبة‌الصدر تهران) 1355 ه.ق، ج 2، ص 277.
    -ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ه.ق، ج 2، ص 125.

9- و عندى السيف الذي اعضضته بجدك و خالك و اخيك في مقام واحد (نهج‌البلاغة: صبحي صالح، نامه 64) اميرمؤمنان (عليه‌السلام) در نامه 28 نيز اين موضوع را يادآورى كرده است.

10- الارشاد: قم، مكتبة بصيرتي، (بى‌تا) ص 39.
11- ذخائر العقبی: ص 26.

12- بحار الانوار: ج 43 ص 127 ذخائر العقبی: ص 29

13- بحار الانوار: ج 43 ص 127

14- بحار الانوار: ج 43 ص 130 ـ 132

15- مناقب: ابن شهر آشوب ج 3 ص 349

16- بحار الانوار: ج 43 ص 6 و 7


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد