|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت اسحاق (عليهالسلام)
حضرت اسحاق نیای قوم بني اسرائيل و یکی از پیامبران این قوم به شمار میآید.
ايشان فرزند ديگر ابراهيم (عليهالسلام) است كه نامش در قرآن كريم ذكر شده. در روايات، اسحاق پنج سال كوچكتر از اسماعيل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمى ابراهيم (عليهالسلام) و دختر خالهي آن حضرت است.
داستان بشارت ولادت اسحاق كه به وسيلهي فرشتگان الهى به ساره و ابراهيم داده شد، در چند جاى قرآن ذكر شده است: سورههاى هود، حجر و ذاريات؛ البته در سوره عنكبوت نيز اشارهاى بدان شده است، و در سورهي حجر و ذاريات نيز نام اسحاق ذكر نشده و تنها نام بشارت به ابراهيم يا بشارت به آمدن فرزندى دانا براى آن حضرت ذكر شده.
و از اين رو دربارهي فرزندى كه خداوند به آمدنش بشارت داده، اختلاف است و در بعضى روايات، بشارت به آمدن اسماعيل ذكر شده، از اين رو برخى گفتهاند كه اين بشارت چند بار اتفاق افتاده است: يك بار به اسماعيل و بار ديگر به اسحاق، و شايد سبب آن (چنان كه در برخى از روايات هست) اين بوده كه خداى تعالى مىخواست اين بشارت را ضمن خبر نابودى قوم لوط به ابراهيم بدهد تا تسليتى براى او باشد، زيرا خبر نابودى ايشان براى ابراهيم خبر ناگوارى بود.
اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در سورهي هود با تفصيل بيشترى ذكر شده كه ترجمهي آن چنين است:
و همانا فرستادگان ما با نويد نزد ابراهيم آمدند و به او سلام گفتند و او هم سلام گفت و طولى نكشيد كه گوسالهي بريانى (براى پذيرايى آنان) آورد، و چون ديد كه دستشان به سوى آن دراز نمىشود، آنها را ناآشنا شمرد و ترسى در دلش جاى گرفت، فرستادگان به او گفتند: نترس كه به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم، زنش (در آن حال) ايستاده بود و بخنديد، ما (به وسيلهي همان فرستادگان) آن زن را به اسحاق و از پى او با يعقوب مژده داديم، زن با تعجب گفت: واى بر من چگونه خواهم زاييد با آنكه پيرزنى هستم و اين شوهرم نيز مردى پير و فرتوت است، براستى كه اين داستان شگفتانگيزى است، به او گفتند: از كار خدا تعجب مىكنى كه رحمت و بركتهاى او بر شما خاندان (شامل) بوده و براستى كه خدا ستوده و بزرگوار است.1
خداى تعالى چند تن از فرشتگان را - كه برخى از مفسران آنها را نه تا يازده نفر ذكر كردهاند و جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل نيز از آنها بودند- مامور نابودى قوم لوط كرد و به آنها دستور داد كه ابتدا نزد ابراهيم بروند و ولادت اسحاق را به وى بشارت دهند و سپس به دنبال ماموريت خويش رهسپار گردند.
علت اين دستور نيز - طبق برخى از تواريخ - آن بود كه ابراهيم بسيار مهمان دوست بود و هرگاه ميهمان نداشت به سراغ او از خانه بيرون مىرفت تا ميهمانى بيابد. آنروز مهماني وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان ميهمانانى خوشسيما و زيباروى را مشاهده كرد كه بر وى وارد شدند. ابراهيم خوشحال شد و با خود گفت: بايد خدمتكارى اينان را خود انجام دهم. به دنبال اين تصميم برخاست و گوسالهاى را - كه مطابق برخى از روايات جز آن در خانهاش چيزى نبود- ذبح كرد و پس از بريان كردن براى ميهمانان آورد. خود نيز در پيش روى آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد.
اماضمن خوردن، متوجه شد كه آنها به غذا دست نمىزنند، از اين رو وحشتى در دلش افتاد و چنانكه برخى گفتهاند و در روايتى هم ذكر شده، ترسيد كه مبادا آن جوانان نيرومند كه شبانه به خانهي او آمدهاند، قصد آسيب رساندن به او يا دزدى داشته باشند، امّا وقتى مشاهده كرد كه غذا نمىخورند، دانست كه آنها فرشتهاند، ولى ترسيد كه مبادا براى عذاب قوم او آمده باشند. به هر حال ترس خود را به آنان اظهار كرد.
فرشتگان كه دانستند ابراهيم از آنها بيمناك شده، خود را به او معرفى كردند و ترس او را برطرف ساخته و ماموريتشان را به اطلاع وى رسانيدند، سپس مژدهي ولادت فرزندى دانا را به او دادند.
ابراهيم در كمال تعجب گفت: آيا پس از آنكه من پير شدهام2 و اميد فرزند دار شدن در من نيست مرا به فرزندى بشارت مىدهيد؟3 فرشتگان گفتند: تو را به حق بشارت مىدهيم.4 و اين موضوع تحقق خواهد يافت و تو از نااميدان مباش.
ساره ايستاد بود. وقتى اين بشارت را شنيد، خنديد و چنانكه در حديثى از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده و برخى از مفسران هم گفتهاند، خندهاش از تعجب بود كه چگونه در جوانى كه به بچه دار شدن آنها اميد مىرفت، داراى فرزند نشدند و اكنون كه به سن پيرى رسيدهاند، خداوند بدانها فرزندى مىدهد، زيرا از سن ساره در آن وقت - به اختلاف روايات - 98 يا 99 سال گذشته و ابراهيم نيز 100 يا 120 ساله بود.
ولى فرشتگان گذشته از اسحاق به فرزند او هم - كه نامش يعقوب بود - مژده دادند كه باقى خواهد ماند و داراى فرزند و نسل خواهد شد.
ساره مانند ابراهيم از تعجب گفت: واى بر من چگونه من داراى فرزندى مىشوم با آنكه پيرزنى هستم و شوهرم نيز پيرى فرتوت است.5
ساره پس از اين بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران آبستنى، اسحاق متولد شد و باگذشتن روزها و شبها اندك اندك بزرگ شد و رونق تازهاى به زندگى آنها بخشيد.
از اينجا به بعد در قرآن كريم و روايات اهل بيت - كه اساس نقل ما است - دربارهي زندگى و ازدواج اسحاق چيزى ذكر نشده.
نوشتهاند كه چون ابراهيم به سنّ پيرى رسيد به لعاذر - كه سرپرستى خانواده او را به عهده داشت - سفارش كرد كه براى پسرش اسحاق از كنعانيان - كه در فلسطين بودند - همسرى برگزيند و همسر او را از ميان فاميل خود انتخاب كند. لعاذر نيز طبق وصيت ابراهيم (عليهالسلام)، رفقه دختر بتوئيل بن ناحور را براى همسرى اسحاق برگزيد و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهاى عيص و يعقوب - كه دوقلو بودند- شد.
عيص پس از اينكه بزرگ شد، نزد عمويش اسماعيل رفت و دختر او را كه نامش بسمه بود را به همسرى برگزيد و يعقوب براى ازدواج نزد دايى خود ليان بن بتوئيل رفت و با دخترش ليا ازدواج كرد و از وى صاحب هفت فرزند شد. بعد ليا از دنيا رفت و يعقوب خواهر او راحيل را به همسرى اختيار كرد و يوسف و بنيامين را نيز راحيل براى او به دنيا آورد كه شرح آن پس از اين خواهد آمد.
مدت عمر و محل دفن اسحاق و مادرش ساره
بيشتر مورخان عمر اسحاق را 180 سال6 نوشتهاند، ولى ابن اثير عمر ايشان را 160 سال ذكر كرده است.7
مدفن آن حضرت نيز در حبرون - كه اكنون به شهر خليلالرحمان موسوم است - مىباشد. چنانكه قبر مادرش ساره نيز همان جاست. مورخان عمر ساره را هنگام مرگ 127 سال نوشتهاند.
پي نوشتها
1 هود/ 69-73.
2- حجر/ 54.
3- حجر/ 54.
4- حجر/ 55.
5- هود/ 72.
6- صدوق، اكمالالدين: ص 289.
7- كاملالتواريخ: ج 1،ص 127.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|