زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت هفدهم
دعوت سران جهان به اسلام
پس
از قرارداد حدیبیه چنانکه گفتیم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در فکر
تبلیغ اسلام به خارج شبه جزیره و انجام مأموریت و رسالت جهانى خویش افتاد و
به این منظور تصمیم گرفت نامههایى به سران جهان آن روز و زمامداران
کشورهاى مختلف آن زمان بنویسد و افرادى را پیش آنها بفرستد و به این منظور
روزى به اصحاب خود فرمود: اى مردم بدانید که خداوند مرا به همهي جهانیان مبعوث فرموده و مبادا شما همانند حواریین عیسى در این باره با من مخالفت کنید!
چون اصحاب عرض کردند: چگونه حواریین با عیسى مخالفت کردند؟ پاسخ داد:
آنان را به دعوت کسانى مىفرستاد، پس آنکه راهش نزدیک و کوتاه بود خوشنود
و آنها که راهشان دور و دراز بود ناراضى و در انجام مأموریتشان کوتاهى
مىکردند!
به این ترتیب آنها را آمادهي انجام مأموریت الهى و جهانى خویش نموده سپس
دستور داد مهرى از نقره برایش بسازند و جملهي «محمد رسول الله» را در آن
بکنند تا پاى نامهها را به آن مهر کند، و آنگاه دستور داد نامههایى با
عبارات مختلف که مضمون همهي آنها نزدیک به هم بود به سران جهان بنویسند.
نامهاى که به مقوقس پادشاه مصر نوشت
متن نامه که مىگویند هم اکنون در موزههاى مصر و اروپا موجود است این است:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. مِنْ
مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إِلَى الْمُقَوْقِسِ عَظِيمِ الْقِبْطِ، سَلامٌ
عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ
بِدِعَايَةِ الإِسْلامِ؛ أَسْلِمْ تَسْلَمْ، وَ أَسْلِمْ يُؤْتِكَ اللهُ
أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ
الْقِبْطِ: "يَأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى
كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلا الله
وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا
مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا
مُسْلِمُونَ"».
ـ محمد رسول الله ـ
به
نام خداى بخشاینده و رحیم، از محمد بن عبد الله به سوى مقوقس بزرگ قبطیان،
سلام بر کسانى که پیرو هدایتاند، سپس من تو را به اسلام دعوت مىکنم،
مسلمان شو تا در امان باشى و خدا پاداش تو را دوبار مىدهد، و اگر
نپذیرفتى گناه قبطیان به گردن توست «اى اهل کتاب بیایید کلمهاى را که
میان ما و شماست بپذیرید که جز خدا را نپرستیم و چیزى با او شریک نکنیم و
بعضى از ما بعضى دیگر را غیر خداى یکتا به خدایى نگیرد اگر روى برتافتند
بگو شهادت بدهید که ما مسلمانیم.»
ـ محمد پیامبر خدا ـ
مورخین
نوشتهاند: این نامه که به مقوقس رسید در صدد تحقیق بر آمد و از فرستادهي
پیغمبر یعنى حاطب بن ابى بلتعه که نامه را برده بود، سؤالاتى دربارهي اوصاف و
خصوصیات آن حضرت نمود و سپس پاسخ نامه را نوشت و با هدایایى براى آن حضرت
ارسال داشت که از آن جمله مقدارى لباس و چند کنیز و غلام و الاغ و استرى
بود و برخى گفتهاند طبیبى نیز به همراه آنان فرستاد که مسلمانان را مداوا
کند و چون آنها را به نزد پیغمبر (صلي الله عليه و آله) آوردند همه را
قبول کرد ولى به طبیب فرمود: تو بازگرد چون ما مردمى هستیم که تا گرسنه
نشویم غذا نمىخوریم و چون غذا نیز بخوریم سیر غذا نمىخوریم.
پیغمبر
اکرم (صلي الله عليه و آله) به همین مضمون نامههاى دیگرى به پادشاه ایران که در آن وقت پرویز
بود، امپراتور روم که نامش هرقل بود، نجاشى دوم پادشاه حبشه، حارث بن ابى
شمر (سلطان غسان)، جیفر و عیاذ پسران جلندى (پادشاهان عمان)، ثمامة بن اثال
و هوذة بن على (پادشاهان یمامه) و دیگران نوشت و هر کدام را به وسیلهي یکى
از اصحاب و یاران خود فرستاد و برخى گفتهاند: همهي نامهها را نوشتند و
فرستادگان همه در یک روز به سوى مأموریت خود عزیمت کردند و برخى نیز
گفتهاند: به طور مختلف و پراکنده نامهها را بردند، و مجموع نامههاى
آن حضرت را که جمعآورى کردهاند قریب به چهل نامه است که به افراد مختلف
و کشورها و قبایل نگاشته و فرستاده است.2
به هر صورت برخى چون مقوقس با کمال ادب و احترام پاسخ نوشتند و هدایایى
نیز ضمیمه کرده براى پیغمبر اسلام فرستادند، مانند نجاشى پادشاه حبشه، و
برخى چون پرویز و پادشاهان غسان از خواندن نامه خشمناک شده و آنرا دریدند و
پاسخى هم ندادند و بلکه افرادى را مأمور کردند براى دستگیرى و یا تهدید آن
حضرت به حجاز بروند ولى بىنتیجه به نزد آنها بازگشتند، به شرحى که در
تواریخ مضبوط است.
سال هفتم هجرت، جنگ خیبر
ماه
ذىالحجه بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از حدیبیه بازگشت و تا
مقدارى از ماه محرم در مدینه بود، سپس به آن حضرت خبر رسید که یهود خیبر در
صدد حمله به مدینه هستند و همین سبب شد تا دستور حرکت به خیبر از طرف
پیغمبر صادر شود و از طرفى به گفتهي برخى از مورخین رسول خدا (صلي الله عليه
و آله) پس از اینکه نامه به سران جهان نوشت، به فکر افتاد ممکن است برخى
از آنها مانند کسرى، پادشاه ایران و یا هرقل، امپراتور روم در صدد برآیند تا
از وجود خطرناکترین دشمنان اسلام یعنى یهودیانى که در حجاز سکونت دارند
بر ضد مسلمانان استفاده کرده و آنها را به جنگ با مسلمانان تحریک کنند و
دیار یهودیان ساکن حجاز، پایگاهى براى دشمنان اسلام گردد، و از این رو
پیغمبر اسلام باید هر چه زودتر تصمیم قاطعى براى پاک کردن حجاز از این
دشمنان خطرناک که با شکست خوردن همکیشانشان یعنى یهود بنىالنضیر، بنى
قینقاع و بنىقریظه در مدینه همچون مار زخمخوردهاى شده بودند بگیرد، و
پیش از اینکه آنها به فکر تهیهي لشکر و جنگ و حمله به مدینه بیفتند آنها را
سرکوب کند، به خصوص که آنها با قبیلهي غطفان نیز همپیمان بودند و در وقت بروز
جنگ از کمک آنها نیز برخوردار مىگشتند.
به هر صورت لشکر اسلام از مدینه خارج شد و پرچم جنگ را نیز رسول خدا به دست
على بن ابیطالب (عليهالسلام) داد و به سرعت راه خیبر را در پیش گرفتند به
طورى که نزدیک به دویست کیلومتر راه، مسافت میان مدینه و خیبر را سه روزه
طى کرد و براى اینکه میان یهود مزبور و همپیمانانشان از قبیلهي غطفان جدایى
اندازد، که قبیلهي مزبور نتوانند به کمک آنها بیایند در سر آب «رجیع» که در
نزدیکى خیبر بود منزل کرد و آنجا را لشکرگاه خود قرار داد.
به گفتهي ابن هشام قبیلهي غطفان وقتى از ماجرا با خبر شدند به قصد یارى یهود
خیبر حرکت کردند ولى به فکر زن و فرزند و اموال خود که به جاى گذاشته بودند
افتاده و گفتند: ممکن است در غیاب ما محمد و لشکریانش به سرزمین ما حمله
کرده و آنها را اسیر نموده و اموال ما را به غنیمت ببرند، از این رو
بازگشتند و به کمک آنها نیامدند و برخى از مورخین نیز عقیده دارند که قبیلهي
غطفان به آنها کمک کردند ولى آنها نیز مانند یهودیان خیبر شکست خورده به
دیار خود بازگشتند و ظاهراً قول اول صحیحتر باشد.
به هر صورت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با لشکریان خود از آنجا حرکت
کرد و شبانه تا پشت قلعههاى خیبر پیش رفت و در آنجا توقف نمود، صبح که شد
و یهودیان به عادت همه روزه با بیل و کلنگ از قلعهها براى زراعت بیرون
آمدند، لشکریان اسلام را مشاهده کردند که قلعهها را محاصره کرده و پیاده
شدهاند، از این رو به سرعت وارد قلعه شده و فریاد زدند: محمد با سپاهیانش!
پیغمبر خدا این جریان را به فال نیک گرفت و فرمود: «خیبر خراب شد، ما وقتى بر قومى فرود آییم بدا به حالشان!».
قلعههاى خیبر
خیبر مُرکب از هفت قلعهي محکم بود که اطراف آنرا مزارع سرسبز و نخلستانها احاطه کرده بود و محل سکونت چند تیره از یهود بوده.
نام این قلعهها به گفتهي یاقوت حموى به شرح زیر بود:
ناعم،
قموص، شق، نطاة، سلالم، و طیح و کتیبه. در برخى از تواریخ دو قلعهي دیگر به
نام قلعهي صعب بن معاذ و قلعهي زبیر نیز ذکر شده که معلوم نیست نام دیگرى از
همین قلعههاى هفتگانه است و یا اضافه بر قلعههاى مذکور بوده است.
یهودیان خیبر که پیشبینى چنین حملهاى را از طرف مسلمانان کرده بودند،
قبلاً تهیهي جنگ را دیده و آذوقه و اسلحهي کافى براى چنین روزى در قلعهها
ذخیره کرده بودند، و چون از ورود لشکر اسلام با خبر شدند براى مقابله با
آنها به مشورت پرداختند و به دستور سلام بن مشکم که بزرگترین آنها بود،
اموال و زنان را در قلعهي وطیح و سلالم جاى دادند و اندوختههاى خود را به
قلعهي ناعم بردند، و مردان جنگجو به قلعهي نطاه رفتند و براى جنگى سخت خود را
آماده کردند.
محاصرهي قلعهها شروع شد و هر روز در پاى یکى از قلعهها جنگ مىشد و
یهودیان به سختى از قلعهها دفاع مىکردند، زیرا به خوبى مىدانستند اگر
شکست بخورند باید از سراسر جزیرةالعرب چشم بپوشند و نفوذ یهود در کشور
عربستان از میان خواهد رفت، و از این رو محاصرهي قلعههاى مزبور تا روزى که
یهودیان تسلیم شدند بیش از بیست روز طول کشید و سرانجام نیز فتح این جنگ
مانند اکثر جنگهاى دیگر به دست على بن ابیطالب (عليهالسلام) انجام شد و
شجاعتى که از وى در میدان جنگ به ظهور رسید، سبب یأس و نومیدى یهودیان از
مقاومت و پایدارى گردید و حاضر به تسلیم و مصالحه شدند. مورخین مىنویسند روزهاى نخست مسلمانان در پاى قلعهي نطاه با یهود
به جنگ پرداختند و جنگ سختى در آنجا روى داد که در یک روز تنها از مسلمانان
پنجاه نفر زخمى و کشته شدند، و در همان جنگ سلام بن مشکم بزرگ یهودیان به
قتل رسید، و به دنبال او حارث بن ابى زینب فرماندهى جنگ را به عهده گرفت و
به قلعهي ناعم رفت و محاصرهي این قلعه شروع شد و چند روز به طول انجامید و
مسلمانان کارى از پیش نمىبردند.
مورخین
عموماً نوشتهاند: روزى پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) پرچم جنگ را
به دست ابوبکر داد و او را براى فتح قلعهي قموص و جنگ با یهودیان مأمور کرد2 ولى
او نتوانست کارى انجام دهد و سرافکنده بازگشت و به نقل بسیارى از اهل حدیث
او و همراهان هر یک گناه شکست را به گردن دیگرى مىانداختند، ابوبکر
همراهانش را سرزنش مىکرد و همراهان او را. روز دیگر پیغمبر خدا پرچم را
به دست عمر داد و او را مأمور فتح قلعه و جنگ فرمود، ولى او نیز همانند
رفیقش ابوبکر بدون فتح بازگشت و عذر خود را سرپیچى لشکریان از فرمان ذکر
کرد و لشکریان نیز بىکفایتى او را در فرماندهى علت شکست مىدانستند.
شب که شد به اتفاق اهل تاریخ و حدیث پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) ـ با مختصر اختلافى که در نقل حدیث است ـ فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلاً یُحبُّ اللّهَ و رسولّه و یُحِبُّهُ اللّهُ و رسولُهُ لا یَرجِعُ حِتى یفتحَ اللّه عَلى یَدَیْهِ كرارٌ غیرُ فرّار»: فردا پرچم را به دست مردى مىدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و
رسولش نیز او را دوست دارند و بازنگردد تا آنگاه که خداوند قلعه را به
دست او بگشاید، آن حمله افکنى که فرار نکند!
چون روز بعد شد بزرگان اصحاب پیغمبر، زودتر از هر روز در خیمهي آن حضرت
جمع شدند و همگى انتظار داشتند این افتخار نصیب آنها گردد و اوصافى که
پیغمبر خدا فرموده بود بر آنها منطبق شود و به همین خاطر وقتى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در جاى خود نشست و نگاهى به آنها انداخت هر یک گردن مىکشیدند که پیغمبر آنها را ببیند شاید پرچم را به او بسپارد.
از عمر نقل شده که گوید: من هیچ روز فرماندهى جنگ را به اندازهي آن روز دوست نداشتم.
چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نظر افکند و على را در میان اصحاب ندید فرمود: على کجاست؟
گفتند: به چشم درد سختى مبتلا شده که پیش پاى خود را نمىبیند.
پیغمبر فرمود: او را نزد من آرید. و چون على (عليهالسلام) را به نزد آن حضرت آوردند، پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله)
قدرى از آب دهان خود به دیدگان او مالید و دست بر چشمان او کشید که چشمش
باز شد و پرچم جنگ را به دست او داد و او را به سوى قلعهي یهودیان فرستاد و
این جمله از دعا را نیز بدرقهي راه او کرده گفت: «اللهم قِه الحرَّ والبَرْد»: خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن.3
على
(عليهالسلام) عرض کرد: یا رسول الله تا چه مقدار با آنها بجنگم؟ فرمود:
تا وقتىکه مسلمان شوند و شهادتین را بگویند، که آن وقت دیگر جان و مالشان
محترم است.
على (عليهالسلام) به پاى قلعه آمد و یهودیان به رسم هر روز با سابقهاى كه
از فرار کردن مسلمانان در روزهاى پیش داشتند بیرون ریختند و به نقل بسیارى
از اهل تاریخ در همینجا بود که مرحب پهلوان نامى یهود، غرق در اسلحه به
میدان آمد و رجز خوانده و مبارز طلبید و گفت:
قد علمت خیبر انى مرحب
شاکى السلاح بطل مجرب
اذ الحروب اقبلت ملتهب4
على (عليهالسلام) به جنگ او رفته و با این رجز پاسخ او را داد و فرمود:
انا الذى سمتنى امى حیدرة
کلیث غابات شدید قسورة
اکیلکم بالسیف کیل السندرة5
و سپس با دو ضربت مرحب را به خاک انداخت و یهودیان دیگر که چنان دیدند به
قلعه گریختند و با سرعت در قلعه را بستند که مسلمانان نتوانند وارد شوند،
در این وقت على (عليهالسلام) به پاى قلعه آمد و پنجهي مبارک خود را به حلقهي
در انداخت و حرکت سختى داده آنرا از جاى خود کند و به صورت سپرى روى دست
گرفت و سپس آنرا به دور افکند و به دنبال آن مسلمانان وارد قلعه شده و آنرا فتح کردند.6
و به نقل ابن هشام هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرچم را به دست على (عليهالسلام) داد فرمود: این پرچم را بگیر و پیش برو تا خداوند قلعه را براى تو بگشاید.
سپس از سلمة بن عمرو بن اکوع نقل کرده که گفت: على (عليهالسلام) پرچم را
به دست گرفت و با سرعت به سوى قلعه روان شد، و من نیز به دنبال او بودم،
پس همچنان هرولهکنان تا پاى قلعه بیامد و پرچم را در وسط سنگهایى که پاى
قلعه بود در زمین فرو برد. مردى از یهودیان از بالاى دیوار قلعه سر کشید و
گفت: تو کیستى؟
على (عليهالسلام) پاسخ داد: منم على بن ابیطالب.
آن مرد یهودى فریاد زد: سوگند به آنچه بر موسى نازل شد که مغلوب شدید.
و از ابورافع نقل کرده که گفت: من در آن روز همراه على بودم و چون به در
قلعه رسید یهودیان بیرون آمده و با او به جنگ پرداختند، پس مردى از یهود
ضربتى به دست على (عليهالسلام) زد که سپر از دستش افتاد، در آن هنگام على
را دیدم که دست برد و در قلعه را از جاى کند و آنرا به دست گرفت و سپر
خویش قرار داد و تا پایان جنگ آن در دست او بود و پس از آنکه قلعه را فتح
کرد آن در را به یکسو افکند، و در آن هنگام من و هفت نفر دیگر که روى هم
هشت نفر شدیم پیش رفته و هر چه خواستیم آن در را از جا حرکت دهیم
نتوانستیم.
به نقل ابن حجر عسقلانى در اصابه و قاضى دحلان در
سیرةالنبویه و دیگران از عالمان اهلسنت پس از پایان جنگ چهل نفر کمک کردند
تا توانستند آن در را به جاى خود بازگردانند، و قاضى عضدالدین ایجى در
شرح مواقف و چند تن دیگر از محدثین آنها از على (عليهالسلام) با مختصر
اختلافى نقل کردهاند که فرمود:
«و الله ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة»: به خدا سوگند در قلعهي خیبر را به نیروى جسمانى از جاى نکندم بلکه با نیروى رحمانى و الهى آنرا کندم.7
تسلیم یهود خیبر
با
فتح قلعهي قموص و ناعم و کشته شدن چند تن از سران و پهلوانانشان و اسیران و
غنایمى که از این قلعهها به دست مسلمانان افتاد، یهودیان از پیروزى خود
نومید شده و حالت یأس بر ایشان مستولى شد و با اینکه هنوز قلعههاى کتیبه و
وطیح و سلالم فتح نشده بود به فکر مصالحه افتادند، تا جانشان سالم بماند، و
از این رو امیة بن أبى الحقیق که از سران ایشان بود براى قرارداد صلح نزد
پیغمبر آمد و قرار شد مانند یهودان بنىقینقاع اموال خود را به جاى گذارند و
هر که مىخواهد برود به مقدار بار یک مرکب از اثاثیه و لوازم بتواند
همراه ببرد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
موافقت فرمود.
پس از تنظیم قرارداد به آن حضرت عرض کردند: اگر اجازه دهید
ما در همین سرزمین بمانیم چون به کار زراعت در این سرزمین آشناتر هستیم و
طبق قراردادى درآمد و محصول آنرا با صاحبان آن یعنى مسلمانانى که زمینها
به ایشان منتقل شده بود، تقسیم کنیم. پیغمبر اسلام با این تقاضاى آنها نیز
موافقت فرمود به شرط آنکه هر وقت بخواهد بتواند آنها را از آنجا بیرون کند،
و قرار شد محصول آنرا هر ساله نصف کنند، نصف آنرا به مسلمانان بدهند و
نصف دیگر را خودشان بردارند، و به این قرارداد تا زمان عمر بن خطاب نیز عمل
شد و عمر در زمان خلافت خود آنها را از آن سرزمین بیرون کرد.
مصالحهي یهود فدک
هنگامى که یهود خیبر تسلیم شدند پیغمبر اسلام على (عليهالسلام) را به نزد یهودیان فدک فرستاد8 که
یا اسلام آورند و یا آمادهي جنگ باشند، و یهود مزبور که از سرنوشت یهودیان
خیبر مطلع شده بودند تاب جنگ در خود ندیدند و از این رو پیغام دادند که با
ما نیز همانند یهود خیبر رفتار کن و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پذیرفت و فدک بدون جنگ تسلیم شد.
در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه، سرزمينهايي كه با جنگ و قدرت نظامي
گرفته ميشود، به عموم مسلمين تعلق دارد و ادارهي آن به دست پيامبر و امام
است. ولي سرزميني كه بدون هجوم نظامي و اعزام نيرو در اختيار امام يا
پيامبر قرار ميگيرد، متعلق به شخص پيامبر و امام پس از اوست، كه اختيار آن
سرزمينها را به دست دارد. او ميتواند آنرا ببخشد يا اجاره دهد. سرزمين
فدك از اين مقوله است.
وَ مَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ:
و آنچه را كه خدا از مال آنها (يهود) به رسم غنيمت باز داد، متعلق به
رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد.9
رسول خدا پيشنهاد يهوديان را پذيرفت و فدك بدون جنگ تسليم شد. از این رو
سرزمین فدک متعلق به خود آن حضرت گردید و همچنين آيهي زير بر پيامبر
فرود آمد: وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ: حق خويشاوندان خود را ادا كن،10 بر
اساس اين آيه و دستور اللهي و بر طبق روایات و مدارک بسیارى که در دست هست
آن حضرت فدک را به فاطمه (سلام الله عليها) بخشید و یکى دو سال نیز که
پیغمبر (صلي الله عليه و آله) زنده
بود کارهاى آن به دست فاطمه (سلام الله عليها) انجام مىشد و محصول آنرا
به خانهي فاطمه (سلام الله عليها) مىآوردند، ولى پس از شهادت رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
ابوبکر مدعى شد که فدک ملک شخصى پیغمبر نبوده و او نیز پس از خود چیزى را
به ارث نمىگذارد و هر چه متعلق به آن حضرت بود، مال همهي مسلمانان است و
چون فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: پدرم او را در زمان حیات خود به من بخشیده
از او شاهد طلب کرد و به دنبال آن ماجراهاى جانگدازى پیش آمد که منجر به
شهادت فاطمه (سلام الله عليها) گردید.
تعجب اینجاست که خلیفهي دوم که از
ماجراى فدک باخبر بود با کمال احتیاطى که به گفتهي اهلسنت در امور مالى
مسلمانان داشت و شدت عملى که براى ضبط آن به خرج مىداد ـ بر خلاف گفتهي
ابوبکر آنرا به بنىهاشم برگرداند به شرحى که در کتابهاى تاریخى موجود
است، پس از وى بنىامیه دوباره آنرا از بنىهاشم پس گرفتند و چون عمر بن
عبد العزیز به خلافت رسید براى بار دوم آنرا به فرزندان على (عليهالسلام) بازگرداند و همچنین در طول تاریخ اسلام چند بار به صاحبان اصلى آن
داده شده و دوباره به زور از آنها گرفتند.
مراجعت از خیبر
چنانکه
گفتیم: جنگ خیبر تا روزى که منجر به تسلیم یهودیان گردید متجاوز از بیست
روز طول کشید و در این جنگ جمع زیادى از مسلمانان زخمى شدند و به نقل ابن
هشام بیست نفر از آنها نیز به شهادت رسیدند که چهار تن آنها از مهاجرین و
بقیه از انصار مدینه بودند.
از یهودیان نیز عدهي زیادى کشته شدند که از آن جمله سلام بن مشکم، حارث بن أبى زینب، مرحب و چند تن دیگر از بزرگان ایشان بود. در مراجعت سر راه خود به وادىالقرى آمد و در آنجا نیز گروهى از یهودیان
سکونت داشتند و در آغاز به جنگ مسلمانان آمدند، ولى به زودى مغلوب شدند و پس
از چند روز محاصره تسلیم شدند و پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) به مدینه بازگشت.
مراجعت جعفر بن ابیطالب از حبشه
پیغمبر اسلام هنوز در خیبر بود یا در راه بازگشت به مدینه بود که خبر بازگشت جعفر را از حبشه به او دادند، و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به قدرى از بازگشت او خورسند شد که فرمود:
«ما أدري بأَيِّهما أُسَرُّ بِفَتْحِ خَيْبَر أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَر»!: نمىدانم کدام یک از این دو خبر براى من خورسندکنندهتر بود: خبر فتح خیبر یا خبر ورود جعفر!
و چون به مدینه آمد جعفر بن ابیطالب به استقبال آن حضرت شتافت و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پیش رفته او را در آغوش کشید و میان دیدگانش را بوسید و بر طبق روایت کلینى (رحمة الله عليه) و شیخ طوسى به او فرمود:
آیا عطیهاى به تو ندهم؟ و بخششى به تو نکنم؟
جعفر عرض کرد: چرا یا رسول الله!
مردم گمان کردند پیغمبر اسلام مىخواهد طلا و نقرهاى به او بدهد از این رو همگى خیره شده گردن کشیدند، و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نماز جعفر را به او تعلیم فرمود و در فضیلت و ثواب آن به او گفت:
اگر بتوانى هر روز بخوان و گرنه دو روز یک مرتبه و گرنه هفتهاى یکبار و
گرنه ماه و سالى یک مرتبه این نماز را بخوان که خدا گناهانى که در ما بین
آن دو کردهاى مىآمرزد.
در حدیث دیگرى است که فرمود: من چیزى را به تو یاد دادم که اگر هر روز آنرا انجام دهى از دنیا و آنچه در آن است براى تو بهتر است.11
پينوشتها:
1- این جریان را همه مورخین نوشتهاند و
بدون اظهار نظر از آن گذشتهاند، و ما نیز تجزیه و تحلیل و اظهار نظر دربارهي آنرا
به خود خوانندهي محترم واگذار مىکنیم و مىگذریم.
2- و برخى نیز این داستان را در فتح قلعه
ناعم ذکر کردهاند. و الله العالم.
3- در احادیث بسیارى است که از آن پس
گاهى على (عليهالسلام) را در هواى سرد با جامههاى نازک مىدیدند و بالعکس در هواى گرم با
جامههاى پشمین، و چون تعجب کردند که چگونه سرما و گرما در وى اثر نمىکند و از او
جهت را پرسیدند فرمود: از آن روز که پیغمبر خدا آن دعا را در حق من کرد سرما و گرما
در بدن من اثر نمىکند.
4- یعنى خیبریان مىدانند که منم مرحب که
اسلحه و افزار جنگم بران، و پهلوانى مجرب و آزموده هستم هنگامى که جنگها شعلهور
شود.
5- منم که مادرم مرا حیدر نامیده و چون
شیر بیشهاى هستم که خشم و قهرش سخت است و با این شمشیر شما را همچون سندره
مىسنجم (سندره نام پیمانه بزرگى است که گنجایش زیادى دارد و کنایه از آن است که
کشتار زیادى از شما خواهم کرد).
6- داستان کندن در قلعهي خیبر را به وسیله
على بن ابیطالب، بخارى و مسلم و ابن هشام و طبرى و دیگر از محدثین و مورخین اهلسنت
با مختصر اختلافى نقل کرده و شعراى عرب نیز مانند حسان بن ثابت و دیگران در اشعار
خود به اجمال و تفصیل به نظم در آوردهاند.
7- احقاقالحق، ج 8، ص 383.
8- و بر طبق نقلى محیصة بن مسعود را
مأمور این کار کرد.
9- حشر/ 6
10- سوره اسراء، 26
11- نگارنده گوید پیش از این، داستان هجرت
به حبشه را ذکر کردیم و در آنجا اشاره شد که آخرین دسته از
مهاجرین که از حبشه بازگشتند جعفر بن ابیطالب و همراهان او بودند که جمعاً شانزده تن
بودند و از آن جمله ام حبیبه دختر ابوسفیان بود که چون شوهرش عبیدالله بن جحش در
حبشه به دین نصارى در آمد، ام حبیبه از او جدا شد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چون از ماجرا مطلع شد
او را به عقد خویش در آورد.
|