زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ حضرت علي (عليهالسلام)/ قسمت بيستوپنجم
توطئهي خوارج و شهادت اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
تجمع خوارج در مكه
جمعي از باقيماندگان خوارج شبي در مكه گرد آمدند و دربارهي زمامداران صحبت كردند و از آنان و رفتارشان با خوارج عيبجويى كردند. سپس يادى از نهروانيان كرده و مسئول خونريزى و برادركشىها را معاويه و عمر و عاص و على (عليهالسلام) دانستند، پس به اين نتيجه رسيدند كه آنها را غافلگيرانه ترور كنند تا پس از آن مسلمانان به ميل خود خليفهاى انتخاب كنند.
سه تن از آن جمع به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و بُرَك بن عبد الله تميمى1 و عمرو بن بكر تميمى2 كشتن آنان را برعهده گرفتند.
عبد الرحمان بن ملجم از قبيلهي بنىمراد كشتن اميرالمؤمنين على (عليهالسلام) را برعهده گرفت. بُرَك بن عبد الله از قبيله بنى تميم كشتن معاويه را و عمرو بن بكر از همان قبيله كشتن عمرو عاص را به عهده گرفتند.3 آنها بر اين مسئله با يكديگر همپيمان شدند و توافق كردند و قول دادند كه به عهد خود وفا كنند. وعده را براى ماه رمضان، شب نوزدهم گذاشتند و هر يك براى انجام مأموريت خود به سوى شهر مورد نظر خود حركت كرد. عمروبن بكر براى كشتن عمروعاص به مصر رفت و بُرَك بن عبد الله براى قتل معاويه به سوى شام حركت كرد و ابن ملجم نيز راهى كوفه شد.4
ناكامي ترور معاويه و عمروعاص
شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسيد.
آن شب برك بن عبدالله به مسجد شام رفت و در صف اوّل به نماز ايستاد. زماني كه معاويه سر به سجده داشت با شمشير به او حمله كرد ولى به خاطر اضطرابي كه داشت، شمشيرش را به جاى سر بر ران معاويه فرود آورد و معاويه زخمي شد. او را فوراً به خانهاش منتقل كردند و بسترى كردند. وقتى برك را در پيش او حاضر كردند، معاويه از او پرسيد: چگونه بر اين كار جرأت كردى؟ گفت: امير مرا معاف دار تا مژدهاى به تو بدهم.
معاويه گفت: مژدهي تو چيست؟ برك گفت: على را امشب يكى از همدستهاى من كشته است و اگر باور ندارى مرا توقيف كن تا خبر آن به تو برسد، و اگر كشته نشده باشد من تعهّد مىكنم كه بروم و او را بكشم و باز نزد تو آيم. معاويه او را تا رسيدن خبر قتل على (عليهالسلام) نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها كرد و بنابه نقل ديگر همان وقت او را به قتل رساند.5
طبيبان چون زخم معاويه را معاينه كردند، گفتند: اگر امير اولادى نخواهد مىتوان او را با دوا معالجه كرد و گرنه محل زخم بايد با آتش داغ شود. معاويه از داغ كردن با آتش ترسيد و به قطع نسل راضى شد و گفت: يزيد و عبدالله براى من كافى هستند.6
عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اوّل به نماز ايستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شديدى عارض شده بود كه از التهاب و كسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنيفه (حذافه)7 را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود.
پس از شروع نماز در ركعت اول كه خارجة بن حنيفه سر به سجده گذاشت، عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصريان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند، عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشيرى كه من بر او زدهام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمىماند. مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!
بيچاره عمرو تازه فهميد كه اشتباهاً قاضى بيگناه را به جاى عمرو عاص كشته است، لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد، عمرو گفت من به جان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم! عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد. عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد.
آنگاه به دستور عمرو عاص گردن عمرو بن بكر هم با شمشير قطع گرديد. بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.
ابن ملجم در كوفه
ابن ملجم ـ كه كمك كارانش در قبيله كِنده بودند ـ در روز بيستم ماه شعبان سال 40 هجرى وارد كوفه شد و همفكران خويش را در آنجا ديدار كرد و تصميم خود را از آنان پوشيده داشت تا چيزى از او فاش نشود.
گويند چون امام على (عليه السلام) از آمدنش با خبر شدند، فرمودند: آيا رسيد؟ همانا جز آن چيزى بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است .ابن ملجم يك ماه در خانه اشعث بن قيس ماند و هر روز، با تيز كردن شمشير خود را آماده مىكرد.8
در آنجا با قُطام دختر اخضر تيميه برخورد كرد، كه اميرمؤمنان پدر و برادرش را در نهروان كشته بودند. قطام از زيباترين زنان زمان خود بود. چون ابن ملجم او را ديد، شيفته او شد و از او خوشش آمد. درخواست كرد كه با او ازدواج كند و خواستگارى كرد.9
قطام گفت: من با كمال ميل تو را به همسرى خود مىپذيرم مشروط بر اينكه مهريهي مرا مطابق ميل من قرار دهى؟
گفت: هرچه كه تو بخواهى.
گفت: من سه هزار درهم، يك غلام نوجوان، يك خدمتگزار و كشتن على بن ابى طالب را تعيين مىكنم. گفت: همهي اينها را مىپذيرم؛ ولى كشتن على بن ابى طالب، چگونه ممكن است؟
گفت: او را غافلگيرانه مىكُشى. اگر او را كُشتى، دلم را آرام مىكنى و زندگى با من برايت گوارا خواهد شد و اگر كشته شدى، پاداش الهى برايت بهتر از دنياست.
گفت: بدانكه من جز براى اين كار به كوفه نيامدهام10.
گفت: من در پى كسانى براى يارى و حمايت تو جهت اين كار خواهم بود.
آنگاه قُطامه، وردان بن مجالد، از قبيله تيم الرباب را طلبيد و خبر را به او بازگفت و از او خواست كه ابن ملجم را يارى كند. او هم به عهده گرفت.
ابن ملجم بيرون آمد و نزد مردى از قبيله اشجع به نام شبيب بن بجره رفت و به او گفت: اى شبيب! مىخواهى به شرافت دنيا و آخرت برسى؟
گفت: چه طور؟
گفت: در كشتن على بن ابى طالب، مرا كمك كن.
شبيب، به وى گفت: اى ابن ملجم! عزاداران بر تو بگريند! دنبال فاجعهي بزرگى هستى. چگونه او را خواهى كشت؟
ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمىدانى كه او قائل به حكميت مردم در كلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراين، به انتقام برادران دينى خود، او را خواهيم كشت.11
گفت: در مسجد بزرگ كوفه كمين مىكنيم و وقتى براى نماز صبح بيرون مىآيد، او را ترور مىكنيم. اگر او را بكشيم، دل خود را تسلى مىدهيم و انتقام خونمان را مىگيريم.
گفتگويشان ادامه يافت، تا سرانجام [شبيب] قبول كرد. با او به مسجد نزد قطام آمدند كه چادرى در مسجد بزرگ كوفه زده و معتكف بود. به قطام گفت: به اين توافق رسيدهايم كه اين مرد را بكشيم.
گفت: هرگاه خواستيد اقدام كنيد، مرا در همينجا ديدار كنيد.
آن دو از نزد او بيرون آمدند و چند روزى را گذراندند و به همراه شخص ديگرى شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى نزد او رفتند. قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حرير بست و هر سه شمشيرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با كسانى كه در مسجد مىماندند به سر بردند و در مقابل يكى از درهاى مسجد كه معروف به «بابالسده» بود نشستند.12
پيش از آن، تصميم خود را براى كشتن اميرمؤمنان با اشعث بن قيس هم در ميان گذاشته بودند، او هم با ايشان همدست شده بود. اشعث آن شب براى يارى آنان در تصميمشان حاضر شده بود.
شب نوزدهم شب ضربت خوردن اميرالمؤمنين (عليهالسلام)
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در ماه رمضان آن سال پيوسته از شهادت خود خبر مىدادند. حتى در يكى از روزهاى ميانى ماه، هنگامى كه بر فراز منبر بودند، دست به محاسن شريفشان كشيدند و فرمودند: «شقيترين مردم اين موها را با خونِ سرم رنگين خواهد كرد». همچنين فرمودند :
ماه رمضان فرا رسيد و آن سَرور ماههاست. در اين ماه در وضع حكومت دگرگونى پديد مىآيد. آگاه باشيد كه شما در اين سال در يك صف (بدون امير) حج خواهيد كرد و نشانهاش اين است كه من در ميان شما نيستم.13
اصحاب آن حضرت مىگفتند: او با اين سخن خبر از مرگ خود مىدهد ولى آنرا درك نمىكنيم.14 به همين جهت، آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود، هر شب به منزل يكى از فرزندان خود مىرفتند. شبى را در نزد فرزندشان حسن (عليهالسلام) و شبى در نزد فرزندشان حسين (عليهالسلام) و شبى در نزد دامادشان عبد الله بن جعفر شوهر حضرت زينب (عليهاالسلام) افطار مىكردند و بيش از سه لقمه غذا تناول نمىفرمودند. يكى از فرزندانشان سبب كم خوردن ايشان را پرسيد. امام (عليهالسلام) فرمودند: «امر خدا مىآيد و من مىخواهم شكمم تهى باشد. يك شب يا دو شب بيشتر نمانده است». پس در همان شب ضربت خوردند.15
در شب شهادت افطار را ميهمان دخترشان ام كلثوم بودند، حضرت ام كلثوم ميفرمايند:
چون شب نوزدهم ماه رمضان شد، هنگام افطار پدرم، يك سينى كه دو قرص نان جو و ظرفى كه در آن شير و نمكِ ساييده بود، پيش ايشان نهادم. چون از نماز فارغ شدند، رو به افطار كردند. چون در آن به دقّت نگريستند، سرشان را تكان دادند و به شدّت گريستند و فرمودند: «دخترم! فكر نمىكردم كه دخترى به پدرش بدى كند، آنطور كه تو به من بدى كردى «.!
گفتم: كدام بدى، پدرم؟
فرمودند: »دخترم! دو نوع غذا در يك سينى جلوى پدرت مىگذارى؟ آيا مىخواهى فرداى قيامت، توقّف من در برابر خدا طول بكشد؟ دوست دارم كه از برادرم و پسر عمويم پيامبر خدا پيروى كنم كه تا زنده بود، هرگز دو غذا در يك سينى جلويش نگذاشتند.
دخترم! هيچكس نيست كه خوراك و نوشيدنى و پوشاكش خوب و دلپذير باشد، مگر آنكه روز قيامت، توقّفش در پيشگاه خدا بيشتر به درازا مىكشد. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرامش عِقاب .... دخترم! به خدا چيزى نمىخورم تا يكى از دو غذا را بردارى.»
چون برداشتم، رو به غذا آوردند و يك گِرده نان با نمكِ سوده خوردند. سپس خداوند را حمد و ثنا گفتند. سپس به نماز ايستادند و همچنان در ركوع و سجود و نيايش و ناليدن به درگاه خداى سبحان بودند، زياد داخل و خارج مىشدند و به آسمان مىنگريستند، نا آرام بودند و نالان ...
آن شب همواره در حال قيام و قعود و ركوع و سجود بودند. دم به دم بيرون مىرفتند، نگاهشان را به آسمان مىانداختند، به ستارگان مىنگريستند و مىگفتند: «به خدا كه نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفتهاند. اين همان شبِ موعود است!». دوباره به عبادتگاه خويش برمىگشتند و مىگفتند: «خدايا! مرگ را بر من مبارك گردان» و بسيار «إنا لله و إنا إليه راجعون» و «لا حول و لا قوة إلّا بالله العلى العظيم» مىگفتند و بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) و دودمانش درود مىفرستادن و زياد استغفار مىكردند .
چون ديدم كه ايشان بى تاب و نالانند و بسيار ذكر و استغفار مىگويند، آن شب همراه ايشان خوابم نبرد. گفتم: پدر! شما را چه شده كه مىبينم امشب طعم خواب را نمىچشيد؟
فرمودند: «دخترم! پدرت دلاوران را كشته و به صحنههاى خطر وارد شده و هرگز نهراسيده است و هيچ شبى مثل امشب، رعب و هراس در دلم نيفتاده است». سپس گفتند: «إنا لله و إنا إليه راجعون!».
گفتم: پدر! چرا از اوّل امشب، خبر از مرگ مىدهيد؟
فرمودند: «دخترم! اجل نزديك شده و آرزو بريده است».
اُمّ كلثوم گويد: گريستم.
فرمودند: «دخترم! گريه مكن. اين سخن را جز به دليل عهد و سخنى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با من فرموده است، نگفتم.«
سپس لَختى سر بر زانو نهادند و چُرت زدند. چون چشم گشودند، گفتند: «دخترم! وقتى هنگام اذان نزديك شد، خبرم كن». دوباره به نماز و دعا و نيايش به درگاه خداى متعال پرداختند كه از اوّل شب، همين حالت را داشتند.
مراقب وقت اذان بودم. چون وقتش شد، همراه ظرفى كه آب داشت، نزد ايشان آمدم. بيدارشان كردم. وضو گرفتند، برخاستند، جامهشان را پوشيدند، در را گشودند و به حياط خانه رفتند. در خانه مرغابىهايى بود كه به برادرم حسين (عليهالسلام) هديه شده بود. چون به حياط رفتند، مرغابىها در پى ايشان بال زنان و صيحه زنان بيرون شدند. پيش از آن شب، صيحه نزده بودند. پدرم فرمودند: «لا إله إلا الله !نالهزنانى كه در پى آنها نوحهكنانى خواهند بود و در صبح فردا قضاى الهى آشكار مىشود.»
گفتم: پدر! اينگونه فال بد مىزنى؟
فرمودند: «دخترم! هيچيك از ما خاندان اهل فال بد زدن نيستيم و به ما نيز فال بد نمىزنند؛ ليكن سخنى بود كه بر زبانم گذشت.»
سپس فرمودند: «دخترم! تو را به حقّى كه بر گردنت دارم، اينها را آزاد كن. حيواناتِ زبان بستهاى را نگه داشتهاى كه هرگاه گرسنه يا تشنه شوند، نمىتوانند حرف بزنند. يا به آب و غذايشان برس، يا آزادشان كن تا از خس و خاشاك زمين بخورند.»16
ضربت و شهادت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در محراب عبادت
آن حضرت به هنگام نماز صبح وارد مسجد اعظم كوفه شدند و خفتهگان را برای ادای نماز بیدار كردند. از جمله، خود عبدالرحمن بن ملجم مرادی را كه به رو خوابیده بود، بیدار و خواندن نماز را به وی گوشزد كرد.ند
سپس به نماز ايستادند و تكبير افتتاح گفتند و پس از قرائت به سجده رفتند.
مفسّر معروف شيعه ابوالفتوح رازى در تفسير خود نقل مى كند: على (عليهالسلام) در نخستين ركعت از نمازى كه ابن ملجم ايشان را ضربت زد، يازده آيه از سورهي انبياء را تلاوت كردند.17
مرحوم شيخ طوسى در «امالى» حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهالسلام) از پدران گراميشان از امام سجاد (عليهالسلام) نقل مىكنند:
ابن ملجم در حالى كه على (عليهالسلام) در سجده بودند، ضربتى بر فرق مبارك آن حضرت وارد ساخت.18
زماني كه امام در سجده بودند ابن ملجم در حالى كه فرياد مىزد: «للهِ الْحُكْمُ لا لَكَ يا عَلِيُّ»، با شمشير زهر آلود ضربتى بر سر مبارك على (عليهالسلام) وارد آورد. از قضا اين ضربت بر محلى اصابت كرد كه سابقاً شمشير عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود19 و فرق مبارك آن حضرت را تا پيشانى شكافت.
دانشمند معروف اهل تسنّن سبط ابن جوزى مىنويسد: هنگامى كه امام در محراب قرار گرفتند چند نفر به او حمله كردند و ابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد20 و بلافاصله با همراهانش گريختند.
در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی )عليهالسلام)، جبرئیل امین در میان آسمان و زمین ندا داد و همگان ندایش را شنیدند. وی میگفت:
تهدمت و الله اركان الهدی، و انطمست أعلام التّقی، و انفصمت العروه الوثقی، قُتل ابن عمّ المصطفی، قُتل الوصیّ المجتبی، قُتل علیّ المرتضی، قَتَله أشقی الْأشقیاء؛21 سوگند به خدا كه اركان هدایت درهم شكست و ستارههای دانش نبوت تاریك و نشانههای پرهیزكاری برطرف گردید و عروة الوثقی الهی گسیخته شد. زیرا پسر عموی رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شهید شد، سید الاوصیا و علی مرتضی به شهادت رسید. وی را سیاه بختترین اشقیاء، (ابن ملجم مرادی( به شهادت رسانید.
حضرت علی (عليهالسلام) در محراب مسجد، افتادند و در همان هنگام فرمودند:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛ سوگند به خدای كعبه،
رستگار شدم.22 سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: مِنْها خَلْقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى.23
نمازگزاران مسجد كوفه، برخی در پی شبیب و ابن ملجم رفته
تا آنها را بیابند و برخی در اطراف حضرت علی (عليهالسلام) گرد آمدند و به سر و صورت خود میزدند و برای آن حضرت گریه مینمودند.
حضرت علی (عليهالسلام)، در حالیكه خون از سر و صورت شریفش جاری
بود، فرمودند: هذا ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ؛24 این همان وعدهای است كه خداوند متعال
و رسول گرامیاش به من دادهاند. حضرت علی (عليهالسلام) كه توان ادامهي نماز جماعت را نداشتند، به
فرزندشان امام حسن مجتبی (عليهالسلام) فرمودند كه نماز جماعت را ادامه دهند و خود آن حضرت، نمازشان
را نشسته تمام كردند.
چون ابن ملجم را به نزد اميرالمؤمنين على (عليهالسلام) آوردند، به او گفتند: پسر ملجم؟ گفت: آرى. وقتى حضرت ضارب را شناختند به فرزندشان امام حسن (عليهالسلام) فرمودند:
مواظب دشمنت باش، شكمش را سير و بندش را محكم كن. پس اگر مُردَم او را به من ملحق كن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج كنم و اگر زنده ماندم يا او را مىبخشم يا قصاص مىكنم.25
حسنين (عليهماالسلام) به اتفاق بنىهاشم، اميرالمؤمنين على (عليهالسلام) را در گليم گذاشتند و به خانه بردند.
قدرى شير براى آن حضرت آوردند. كمى از آن شير را نوشيدند و فرمودند به زندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيّت نكنيد.
هنگامى كه امام (عليهالسلام) ضربت خوردند پزشكان كوفه به بالين ايشان گرد آمدند. در بين آنان از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه مىكرد. وقتى او زخم را ديد، دستور داد شُش گوسفندى را كه هنوز گرم است براى او بياورند. سپس رگى از آن بيرون آورد و در محل ضربت قرار داد، آنگاه كه آنرا بيرون آورد، گفت: ياعلى وصيّتهاى خود را بكن، زيرا اين ضربت به مغز رسيده و معالجه مؤثر نيست. در اين هنگام امام (عليهالسلام) كاغذ و دواتى خواستند و وصيّت خود را خطاب به دو فرزندشان حسن و حسين (عليهماالسلام) نوشتند.
پينوشتها:
1- دينورى در الاخبار الطوال (ص 213) نام برك بن عبد الله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بكر را عبد الله بن مالك صيداوى نوشته است و مسعودى در مروجالذهب (ج2، ص 423) برك بن عبد الله را حَجاج بن عبد الله صريمى ملقب به برك و عمرو بن بكر را زادويه نوشته است.
-2دينورى در الاخبار الطوال (ص 213) نام برك بن عبد الله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بكر را عبد الله بن مالك صيداوى نوشته است و مسعودى در مروجالذهب (ج2، ص 423) برك بن عبد الله را حَجاج بن عبد الله صريمى ملقب به برك و عمرو بن بكر را زادويه نوشته است.
-3 مقاتلالطالبيين: ص 29; الامامة و السياسة: ج1، ص 137.
-4 تاريخ طبرى: ج6، ص 83; كامل ابن اثير: ج3، ص 195; روضةالواعظين: ج1، ص 161.
5- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج6، ص 114.
-6مقاتلالطالبيين، ص 30; شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج6، ص 113.
-7تاريخ يعقوبى، ج2، ص 212.
-8 همان، ج2، ص 312.
-9 مروج الذهب: ج2، ص 423.
-10الاخبار الطوال: ص 213، مروج الذهب: ج2، ص 423.
-11 كشفالغمة: ج1، ص 571.
12- مروجالذهب: ج2، ص 424، تاريخ طبرى: ج6، ص 83; شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد:
ج6، ص 115; كامل ابن اثير: ج3، ص 195; مقاتلالطالبيين: ص; 32البداية و النهاية: ج7، ص 325; الاستيعاب: ج2، ص 282; روضةالواعظين: ج1، ص 161.
13- ارشاد مفيد: ص 151(چاپ اسلاميه); روضةالواعظين: ج1، ص 163.
14- ارشاد مفيد: ص 151(چاپ اسلاميه); روضةالواعظين: ج1، ص 163.
15- ارشاد: ص 151; روضةالواعظين: ج1، ص 164; كشفالغمّة: ج1، ص 581.
16- بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۲۷۶ . علّامه مجلسى در آغاز اين نقل گفته است:
«در برخى كتابهاى كهن روايتى درباره چگونگى شهادتش ديديم و بخشى از آن را
به اختصار به اندازهاى كه با كتاب ما تناسب داشته باشد، آورديم» و اين
نقل طولانى است و ما بخشهايى از آنرا دربارهي شهادت مولا اميرمؤمنان
برگرفتيم.
17- تفسير ابو الفتوح رازى، ج4، ص 425.
18- بحار الانوار، نقل از امالى، ج9، ص 650(طبع قديم).
19- كشفالغمّة، ج1، ص 584.
20- تذكرةالخواص، ص 177(چاپ نجف).
21- منتهی الآمال،
ج1، ص 174
22- منتهی الآمال،
ج1، ص 174
23- سوره طه، آيه 55:شما را ازخاك آفريديم و در آن بازتان مىگردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مىآوريم.
24- منتهی الآمال،
ج1، ص 174
25- تاريخ يعقوبى، ج2، ص 212.
|