/ حضرت عيسي (عليهالسلام)/ قسمت دوم
دوران كودكى و نبوت حضرت عيسى (عليهالسلام)
دربارهي تاريخ زندگى حضرت عيسى در تواريخ اختلاف زيادى ديده مىشود و گفتار مورخان اسلامى با مندرجات اناجيل مخلوط گشته و تميز دادن آنها نيز كار مشكلى است و در روايات اهلبيت نيز تا آنجا كه به دست ما رسيده برخى از اين اختلافات مشاهده مىشود، گذشته از اينكه رواياتى كه در اين باره به ما رسيده بسيار اندك است.
مورخان عموماً نوشتهاند: عيسى در سى سالگى1 نبوت خود را اظهار كرد و اين قول موافق با برخى از اناجيل موجود است. برخى هم گفتهاند: در سى سالگى فرشتهي وحى بر او نازل و دورهي نبوت و رسالتش آغاز گرديد، ولى در پارهاى از روايات اهلبيت آمده كه آن حضرت در سنّ هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهار فرمود، چنانكه در روايتى، كلينى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه وقتى عيسى به هفت سالگى رسيد، خداى تعالى به او وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.2
با اين بيان امام، ديگر جاى اين احتمال هم كه بعضى دادهاند و خواستهاند ميان زمان نبوت و رسالت آن حضرت فرق بگذارند باقى نمىماند، زيرا امام طبق اين حديث اظهار رسالت آن حضرت را نيز در همين سنين كودكىاش ذكر فرموده است و بلكه در چند حديث، ائمهي اطهار نبوت عيسى و يحيى را در كودكى دليل بر امامت امامان بزرگوارى چون حضرت جواد (عليهالسلام) كه در سنّ كودكى به امامت رسيدند دانسته و بدان استشهاد كردهاند؛ مانند حديثى كه كلينى در اصول كافى از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گويد: من در نزد امام هشتم در خراسان ايستاده بودم كه شخصى به من عرض كرد: اى آقاى من! اگر پيشآمدى روى داد (و شما از دنيا رفتيد) ما به چه كسى بايد رجوع كنيم (و امام بعد از شما كيست؟) حضرت فرمود: به فرزندم ابى جعفر. در اينجا مثل اينكه آن شخص سنّ ابى جعفر (حضرت جواد) را كم دانست (و تعجب كرد) پس حضرت رضا (عليهالسلام) فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به رسالت و پيغمبرى و شريعت تازهاى برانگيخت، در سنّى كمتر از آنچه ابى جعفر در آن است.3
قرآن كريم هم كه از عيسى حكايت مىكند كه در زمان كودكى گفت: من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده4 مؤيد همين قول است.
مورخان نوشتهاند كه حضرت عيسى در همان كودكى داراى نبوغ و استعداد فوقالعادهاى بود و غالباً در جلسات بحث احبار و علماى بنىاسرائيل شركت مىكرد و با آنها در مسائل مذهبى گفتوگو مىنمود.
در روايات اهلبيت نيز داستانهايي از دوران كودكى حضرت عيسى نقل شده، مانند تفسير ابجد كه صدوق در معانىالاخبار شرحش را روايت كرده و در روايت است كه روزى مريم آن حضرت را به صباغى كه پارچه و جامهها را رنگ مىكرد سپرد تا شغل رنگ رزى را به او ياد دهد. رنگ رز به او گفت: اين ظرف جاى رنگ قرمز است و اين يكى مخصوص زرد و آن يكى براى رنگ سياه. عيسى همهي لباسها را در يك ظرف ريخت. صباغ بر او فرياد زد، ولى عيسى فرمود كه چيزى نيست من همانطور كه ميل توست، اين جامهها را به رنگهاى مختلف بيرون مىآورم و هر كدام را به رنگ خود رنگ مىكنم. رنگ رز كه آن واقعه را مشاهده كرد، با تعجب گفت: من شايستگى آنرا ندارم كه استاد تو باشم و تو شاگرد من باشى.5
ابن اثير در تاريخ خود داستان فوق را با شرح بيشترى نقل كرده و گفته است: صباغ مزبور از آن پس در زمرهي حواريين عيسى درآمد.6 همچنين نقل شده است كه مريم، عيسى را از ترس پادشاهى به نام هيروديس به مصر برد و دوازده سال در آنجا بودند تا وقتىكه هيروديس از جهان رخت بربست و سپس به شام بازگشتند.
هنگامى كه در مصر بودند، چنين اتقاق افتاد كه مريم به خانهي دهقانى رفت كه فقرا و مساكين به آن خانه مىرفتند. روزى از خانهي دهقان مالى به سرقت رفت و دهقان مسكينان را متّهم ساخت. مريم از اين پيش آمد غمناك شد. وقتى عيسى ديد مادرش غمگين است، به او گفت: مىخواهى دزد را به تو معرفى كنم؟ مريم گفت: آرى. عيسى فرمود: آن شخص كور و آن ديگرى كه زمينگير است هر دو به كمك يكديگر مال را دزديدهاند، به اين ترتيب كه آن شخص كور، رفيق خود را كه زمينگير است به دوش خود سوار كرده و او مال را برداشته است. به دنبال گفتار عيسى به نزد آن كور آمدند و گفتند: زمينگير را بر دوش خود سوار كني. گفت: نمىتوانم. عيسى فرمود: چگونه ديروزكه مىخواستيد فلان مال را برداريد توانستى او را بر دوش خود سوار كن؟ كور كه اين سخن را شنيد به كار خود اعتراف كرده و مال را برگرداند.
پس از اينكه دوازده سال از توقفشان در مصر گذشت و خبر مرگ هيروديس به آنها رسيد، به سوى شام بازگشتند و در روستايى كه نامش ناصره بود، ماندند تا وقتىكه سى سال از عمر عيسى گذشت و آن حضرت ماءمور شد نبوت خود را اظهار كند. وى گويد: به خاطر همين انتساب به ناصره، پيروان عيسى را نصارى گويند. ثعلبى و ديگران نيز همين مطلب را در كتابهاى خود ذكر كردهاند.
معجزات حضرت عيسي (عليهالسلام)
عيسى بن مريم از پيغمبران بزرگوارى است كه اصل وجود و آفرينشش معجزه بود، بلكه آغاز و انجام زندگىاش با معجزه همراه بود. پيغمبرى كه بدون داشتن پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد، معجزات شگفتانگيزى از وى به ظهور مىرسيد؛ مانند سخن گفتن او با مادرش مريم، و دلدارى دادنش، سخن گفتن با ديگران و بيان خبرهاى غيبى و اخبار آينده و معجزات ديگرى كه قسمتى از آنها در سورهي مائده چنين ذكر شده است:
إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِوَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهافَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي 7؛
هنگامى كه خدا به عيسى گفت: اى عيسى بن مريم! نعمت مرا به خود و مادرت ياد كن، آنگاه كه تو را به روحالقدس نيرومند كردم كه در گهواره و بزرگى با مردم سخن بگويى و آنگاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو تعليم كردم و آنگاه كه به اذن من از گِل همانند شكل پرندهاى مىساختى و در آن مىدميدى و به اذن من پرنده مىشد، و كور مادرزاد و بيمار برصدار را به اذن من شفا مىدادى و آندم كه مردگان را به اذن من بيرون مىآوردى (و زنده مىكردى).
در سورهي آلعمران خداوند دربارهي آن حضرت فرموده است: خدا او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مىآموزد و پيامبرى به سوى بنىاسرائيل باشد كه به آنها گويد: من با معجزهاى از پروردگارتان به نزد شما آمدهام. براى شما از گِل چون شكل مرغى مىسازم و در آن مىدمم كه به اذن خدا پرنده (و مرغى) شود، كور مادرزاد و برصدار را شفا دهم و مُرده را به اذن خدا زنده مىكنم و شما را از آنچه مىخوريد و در خانههايتان ذخيره مىكنيد، خبر مىدهم.8
پايان زندگىاش نيز با معجزه انجام گرفت و خداى سبحان او را از دست دشمنان به طرز معجزهآسايى نجات داد و به آسمان برد.
مهمترين معجزهي عيسى در دوران زندگى، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كه علاج آنها از طريق عادى ممكن نبود. علت آنرا امام هشتم (عليهالسلام) در حديثى كه تمامى آنرا در احوالات حضرت موسى نقل كرديم اينگونه بيان فرموده كه خداى تعالى عيسى را وقتى مبعوث فرمود كه بيمارىها در آن زمان بسيار بود و مردم به پزشكان احتياج داشتند. عيسى نيز معجزهاى آورد كه از توان پزشكان آن عصر بيرون بود. معجزهاى كه به اذن خدا مرده را زنده مىكرد و كور مادرزاد و برصدار را شفا مىداد، به اين ترتيب حجت خود را بر مردم ثابت كرد.
ابن اثير نيز در كاملالتواريخ گفته است: علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالب بود و عيسى معجزهاى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برصدار را شفا مىداد و مردگان را زنده مىكرد، تا عجز آنها را نشان دهد.9
به دنبال اين گفتار، عدهاى از افرادى را كه به دعاى عيسى زنده شدند مانند سام بن نوح، يحيى و ديگران را به طور اجمال نقل كرده كه ما تفصيل آنرا از روى روايات براى شما ذكر مىكنيم:
عياشى در تفسير خود در حديث مرفوعى روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تا مردهاى را براى آنها زنده كند. عيسى آنها را كنار قبر سام بن نوح آورد و به او گفت: اى سام به اذن خدا برخيز. در اين وقت قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن را تكرار كرد و سام حركتى كرد. وقتى بار سوم آن كلمات را گفت، سام از جا برخاست و از قبر بيرون آمد. عيسى به او فرمود: آيا دوست دارى در دنيا بمانى يا ميخواهى به حال خود بازگردى؟ سام عرض كرد: نه يا روح الله مىخواهم برگردم، زيرا هنوز سختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است.10
ابن اثير داستان را اينگونه نقل كرده كه روزى حضرت عيسى با حواريان بود و داستان نوح و كشتى را براى آنها نقل كرد. حواريان عرض كردند: چه خوب بود كسى را به ما نشان مىدادى كه خود شاهد آن ماجرا بوده و در آن زمان حضور داشته است. عيسى به كنار تلّى آمد و فرمود: اين قبر سام بن نوح است. آنگاه دعا كرد و سام زنده شد و فرياد زد: قيامت بر پا شده؟ عيسى فرمود: نه، اما من دعا كردم تا خدا تو را زنده كند. سپس حواريان داستان غرق شدن مردم زمان نوح و كشتى را از او پرسيدند و او به آنها خبر داد و دوباره به حال خود بازگشت.11
كلينى در روضه كافى آورده كه عيسي رفيقى داشت كه از نظر دين و آيين برادر او محسوب مىشد و عيسى به نزد او رفت و آمد مىكرد تا اينكه مدتى از او دور شد و پس از آن وقتى به در خانهاش به سراغ او رفت تا از وى احوالپرسى كند، مادرش از خانه بيرون آمد و گفت: اى رسول خدا! او از دنيا رفت.
عيسى فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى؟
مادر عرض كرد: آرى.
عيسى فرمود: چون فردا شود به نزد تو خواهم آمد تا او را به اذن خدا براى تو زنده كنم.
روز بعد عيسى نزد آن زن آمد و به او فرمود: مرا بر سر قبر او ببر. زن بيرون آمد و با عيسى سر قبر فرزندش رفتند. عيسى ايستاد و به درگاه خداى عزوجل دعا كرد، پس قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد. همينكه چشم مادر و فرزند به يكديگر افتاد گريستند. عيسى دلش به حال آن دو سوخت و رو به مرد كرد و فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دنيا زندگى كنى؟ عرض كرد: اى پيغمبر خدا! آيا با روزى و خوراك و مدت معين يا بدون اينها؟ عيسى فرمود: با خوراك و روزى و مدت معين و بيست سال كه در آن ازدواج كنى و فرزنددار هم بشوى. مرد عرض كرد: با اين ترتيب آرى.
حضرت عيسى آن مرد را به مادرش سپرد و رفت و او بيست سال ديگر زندگى كرد و صاحب همسر و فرزند شد.12
در نقل مجمعالبيان طبرسى و نيز در كاملالتواريخ ابن اثير 13 نام مردى كه به دعاى عيسى زنده شد، (عازر) آمده است.
داستان ديگر هم زنده كردن يحيى بن زكريا بود. نيز داستان زنده كردن عزيز را براى بنىاسرائيل نقل كرده و گويد: بنىاسرائيل به عيسى گفتند: كه عزيز را براى ما زنده كن و گرنه ما تو را مىسوزانيم. عيسى به درگاه خداوند دعا كرد و خدا عزيز را زنده ساخت. بنى اسرائيل به عزيز گفتند به چه چيز گواهى مىدهى؟ گفت: گواهى مىدهم كه عيسى بنده و رسول خداست. در پايان سخنان خود به طور اجمال مىگويد: از معجزات آن حضرت اين بود كه بر آب راه مىرفت. مرحوم كلينى در اصول كافى داستانى از راه رفتن آن حضرت بر روى آب نقل كرده كه از نظر اخلاقى نيز آموزنده است:
از داود رقى روايت شده كه گويد: از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم كه مىفرمودند: از خدا بترسيد و به يكديگر حسد نبريد. همانا عيسى بن مريم كه از شريعت او گردش در شهرها بود، در يكى از گردشهاى خود با مرد كوتاه قدى از يارانش، كه بسيار ملازم خدمت عيسى بود، به دريا رسيد و از روى يقين بسم الله گفت و بر روى آب به راه افتاد. مرد كوتاه قد هم با يقين بسم الله گفت و بر روى آب به راه افتاد و به عيسى رسيد. در اين وقت خودبينى او را گرفت و پيش خود گفت كه اين عيسى روح الله است كه روى آب راه مىرود و من هم روى آب راه مىروم، پس چه برترىاى بر من دارد؟
امام (عليهالسلام) فرمودند: به محض اينكه اين فكر را كرد، پايش در آب فرو رفت و از عيسى كمك طلبيد. عيسى پيش رفته و او را از آب بيرون آورد، آنگاه به او فرمود: اى كوتاه قد! چه گفتى؟ عرض كرد: با خود گفتم كه اين روح الله است كه بر آب راه مىرود و من هم مىروم و به اين ترتيب خودبينى مرا گرفت. عيسى فرمود: از خدا بترسيد و به يكديگر حسد نبريد.
داستان نزول مائده
از معجزات بزرگ عيسى (عليهالسلام) داستان نزول مائده بود كه خداى تعالى در سورهي پنجم از سورههاى قرآن كريم داستانش را بيان فرموده و به همين مناسبت آن سوره مائده ناميده شده است.
خداوند مىفرمايد: حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم! آيا پروردگار تو مىتواند از آسمان براى ما مائدهاى نازل كند. گفت: اگر (واقعاً) ايمان داريد از خدا بترسيد. آنها گفتند: ما مىخواهيم از آن بخوريم و اطمينان قلب پيدا كنيم و بدانيم كه به ما راست گفتهاى و گواه بر آن باشيم. عيسى گفت: پروردگارا! مائدهاى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى حاضران و آيندگان ما عيدى باشد و نشانهاى از جانب تو باشد و به ما روزى بده كه تو بهترين روزىدهندگانى. خدا فرمود: من آن مائده را بر شما نازل مىكنم و پس از آن هركسى از شما (بدان) كافر شود او را عذاب مىكنم، به عذابى كه هيچيك از جهانيان را بدان عذاب نكنم.14
از مجموع آغاز و انجام آيه مىتوان به دست آورد كه حوّارىها هدفشان در اين درخواست اطمينان خاطر بيشترى به نبوت و مقام عيسى و آيات الهى بوده و مىخواستند به اين وسيله بر ايمان خود بيفزايند و ثبات قدم بيشترى پيدا كنند و اين سؤال از روى شك و ترديد آنها صادر نشد، اگر چه شايد در طرز درخواست، ادب را مراعات نكرده و گستاخى نشان دادند يا اصلاً چنين درخواستى از آنها جا نداشت.
در نقلى كه طبرسى از ابن عباس كرده است، اين درخواست سابقهاى داشت و آن اين بود كه عيسى به بنىاسرائيل فرمود: سى روز روزه بگيريد سپس هر چه بخواهيد از خدا درخواست كنيد تا خداوند به شما بدهد. آنها سى روز روزه گرفتند و چون فراغت يافتند، به عيسى گفتند: اى عيسى! ما اگر براى شخصى از مردم كار مىكرديم و كارمان انجام مىشد، غذايى به ما مىداد و ما روزه گرفته و گرسنه شدهايم. اكنون از خدا بخواه تا مائدهاى براى ما از آسمان نازل كند.15
حضرت عيسى نيز وقتى پافشارى آنها را در نشان دادن چنين معجزهاى مشاهده كرد، صورت و عنوان ديگرى هم به درخواست ايشان داده و به درگاه پروردگار تعالى عرض كرد: پروردگارا! مائدهاى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى ما و آيندگانمان عيدى باشد. 16
برخى از مفسّران گفتهاند كه در روز يكشنبه مائده نازل شد و از اين رو مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.
مائده چه بود؟
دربارهي اينكه آن مائده چه بود، اختلاف بسيار است. در حديثى از امام باقر (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود: در آن هفت ماهى و هفت گردهي نان بود. برخى گفتهاند كه در آن گوشت و نان بود. عدهاى گفتهاند: همه چيز در آن بود جز نان و گوشت. عطا گفته است كه همه چيز در آن بود جز گوشت و ماهى. عطيه عوفى گفته است كه ماهىاى بود كه در آن طعم هرگونه خوراكى بود و قتاده گفته است كه ميوهي بهشتى بود.
از سلمان فارسى روايت شده است: چون حواريون از عيسى نزول مائده را خواستار شدند، آن حضرت جامهاى پشمين پوشيد و گريست و به درگاه خدا دعا كرد. پس سفرهاى قرمز رنگ كه ميان دو قطعه ابر قرار داشت فرود آمد تا پيش روى آنها بر زمين گسترده شد. عيسى گريست و گفت: پروردگارا! مرا از شاكران درگاه خود قرار ده و اين مائده را رحمتى مقرر فرما و عقوبت قرارش مده. يهود نيز بدان نگاه مىكردند و بويى بهتر از آن به مشامشان نخورده بود. در اين وقت عيسى برخاست و وضو گرفت و گفت: بسم الله خير الرازقين پس ديدند ماهى پخته و سرخ شدهاى است كه روغن از آن مىچكد و در بالاى آن قدرى نمك و نزديك دمش مقدارى سركه و در اطراف آن انواع سبزى به جز سير چيده شده و نيز پنج گرده نان كه روى يكى از آنها زيتون، بر ديگرى عسل، بر سومى روغن، بر چهارمى پنير و بر پنجمى گوشت پخته قرار داشت.
وقتى كه شمعون آن مائده را ديد، گفت: يا روح الله! آيا اين از خوراكهاى دنياست يا از خوراك آخرت؟ عيسى فرمود: آنچه مىبينيد نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت، بلكه چيزى است كه خداوند به قدرت خويش ساخته. از آنچه درخواست كرديد بخوريد تا خدا بر شما بيفزايد.
حواريان به عيسى گفتند: يا روح الله! نخست شما از آن بخوريد تا ما هم بخوريم. عيسى فرمود: كسى بايد از آن بخورد كه درخواست كرده، آنها پرسيدند بدان دست بزنند و بخورند. در اين وقت عيسى فقيران، بيماران، مبتلايان و زمينگيران را دعوت كرد و گفت: از آن بخوريد كه براى شما گواراست و براى ديگران بلا. پس يك هزار و سيصد مرد و زن فقير و مبتلا از آن خوردند و همگى سير شدند. آنگاه مائده به آسمان رفت و هر زمينگير و بيمارى در آن روز از آن خورد بهبودى يافت و هر فقيرى كه خورد توانگر گرديد و در اين هنگام حواريان و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند.
مائده پس از آن نيز مىآمد و هرگاه نازل مىشد، تا عصر بود و سپس به هوا مىرفت، تا اينكه به عيسى وحى شد مائدهي مرا مخصوص، فقرا گردان. اين دستور بر اغنيا گران آمد و سبب شك و ترديدشان گرديد و ديگران را نيز به شك و ترديد انداختند. پس خداى تعالى به عيسى وحى فرمود: من شرط كرده بودم هر كس مائده را تكذيب كند، به عذابى دچارش سازم كه كسى از جهانيان را آنگونه عذاب نكرده باشم. به دنبال آن سيصد و سيزده مرد از آنها به صورت خوك مسخ شدند و پس از سه روز هلاك گشتند.
اين بود خلاصهي روايتى كه عطاءبن اءبى از سلمان فارسى روايت كرده است.17
آنچه تذكر آن در پايان اين فصل لازم به نظر مىرسد، اين است كه موضوع مسخ و عذاب مورد اختلاف است و برخى گفتهاند كه از بنىاسرائيل و حوارىها كسى به مائده كافر نشد و مسخ نگرديد و عذاب نكشيد، ولى طبق آنچه نقل كرديم، رواياتى از اهلبيت نقل شده كه پس از نزول مائده، جمعى بدان كافر گرديده و به صورت خوك مسخ شدند.
و در اصل نزول مائده هم ميان مفسران اختلاف است از حسن و مجاهد نقل شده كه گفتهاند: مائده نازل نشد، زيرا وقتى قوم عيسى شرط آنرا از آن حضرت شنيدند و دانستند كه اگر كسى بدان كافر شود به سختترين عذابها دچار خواهد شد، درخواست خود را پس گرفتند و و به عيسى عرض كردند: ما را بدان حاجتى نيست. ولى به گفتهي مرحوم طبرسى و ديگران، گفتار اينان صحيح نيست، زيرا خداوند با جمله اِيّى مُنَزِّلُها عَلَيْكم وعدهي نزول آنرا داد و وعدهي خداوند تخلفپذير نيست. علاوه بر روايات زيادى كه از پيغمبر اكرم و اهلبيت آن بزرگوار (صلوات الله عليهم اجمعين) وجود دارد، صحابه و تابعان ديگر هم در مورد نزول آن روايت كردهاند و همهي اين روايات بر نزول مائده دلالت دارند.
پينوشتها:
1-كاملالتواريخ: ج 1، ص 307.
2-اصول كافى: ج 1، ص 382 و 383.
3-اصول كافى: ج 1، ص 384.
4-مريم/ 30.
5-معانىالاخبار: ص 18؛ توحيد
صدوق: ص 238 و 239؛ امالى صدوق: ص 190 و 191.
6-كاملالتواريخ: ج 1، ص 314.
7-مائده/ 110.
8-آل عمران/ 48 و 49.
9-كاملالتواريخ: ج 1، ص 315.
10-بحار الانوار: ج 14، ص 233؛
تفسير عياشى: ج 1، ص 174.
11-كاملالتواريخ: ج 1، ص 315.
12-روضه كافى: ص 337؛ بحار
الانوار: ج 14، ص 234؛ تفسير عياشى: ج 1، ص 174 و 175؛ تفسير برهان:
ج 1، ص 284؛ تفسير صافى: ج 1، ص 163.
13-كاملالتواريخ: ج 1، ص 315.
14-مائده/ 112 - 115.
15-مجمع البيان: ج 3، ص 266.
16-مائده/ 112.
17-مجمعالبيان: ج 8، ص 419 و
420.